شجریان زبان معیار تاریخ و هنر ایران
هادی خانیکی می گوید از «ربنا» تا «مرغ سحر»، شجریان حنجره بیدار مردم است
مریم میری / خبرنگار
او با هادی خانیکی درباره جایگاه اجتماعی محمدرضا شجریان در دوران ما به گفتوگو نشسته است
«خود من هم با یک میهمان ۱۵ سالهای سالهاست که آشنا هستم و دوست شدیم با همدیگر و الآن هم من به خاطر همان اینجا ایستادهام و طبق دستور ایشان موهای سرم را هم کوتاه کردم و بچهٔ حرفگوشکنی شدم و چند وقت دیگر هم در اینجا هستم، چون آرامش خوبی دارم و خیلی راحتم اینجا، برای اینکه با این میهمان بتوانیم به تفاهم برسیم انشاءالله. به تفاهم که رسیدیم، راه میافتم میآیم به سراغ شما هممیهنان عزیزم و کارهای هنریام را دنبال خواهم کرد.» این آخرین گفتوگوی محمدرضا شجریان با مردم بود و آخرین پیامی که از او به مناسبت نوروز به مردم رسید و همینجا بود که جامعه ایرانی متوجه بیماری خسرو آواز ایران شد و شاید آن شب اول فروردین 1395 خواب به چشم خیلیها نیامد و فضای مجازی و حقیقی پر شد از دعای خالص برای شفای او. حالا محمدرضا شجریان حاضر غایبی است که اگر چه مردم صدا و تصویری از او نمیبینند اما مگر میشود روز تولد مهرماهیاش از راه برسد و فضای فرهنگ و هنر جامعه ایرانی در هر سطح و جایگاه، تحت تأثیر نام و یاد او قرار نگیرد؟ او سالهاست در قلب این مردم جا خوش کرده و از «ربنا» تا «مرغ سحر» از «بیداد» تا «شب، سکوت، کویر» و بسیاری خاطر و خاطره دیگر حافظه جمعی این مردم را تشکیل داده است و اسطورهای زمینی شده از گلوگاه بلورین مردمی که هنوز میخواهند شجریان برایشان بخواند و بماند. هادی خانیکی یکی از این دوستداران فرهیخته اوست که باوجود بیماری، تا نام شجریان را شنید دعوت به گفتوگو را لبیک گفت و با او دقایقی درباره جایگاه ویژه شجریان حرف زدیم؛ آنهم در روزگاری که او به گفته خانیکی، سالهاست به زبان معیار تاریخ و فرهنگ ایرانی تبدیل شده است و رابطهای تنگاتنگ با جامعه خود دارد و شاید آخرین دغدغهای که داشت و از او به زبان شنیدیم وضعیت و زیست مردم بود و کنسرتهایی که دلش میخواست در همین ایران خودش و برای مردم خودش برگزار کند و افسوس که نتوانست و... هادی خانیکی روزنامهنگار، کارشناس رسانه و یکی از استادان سرشناس دانشگاهی در رشته علوم ارتباطات است.
شجریان از کجا میآید و اینهمه اقبال اجتماعی از چه آبشخوری تغذیه میکند؟
پیش از پاسخ به این پرسش ابتدا باید این مسأله را مطرح کنم که امروز جامعه، فرهنگ و نهادهای علمی و تخصصی و مدنی و حتی نظام سیاسی بهلحاظ اخلاقی سخت نیازمند بزرگداشت شخصیتهای بزرگی در تراز محمدرضا شجریان هستند و این نیاز و ضرورت بیشتر از آن است که شجریان بخواهد یا حتی بتواند دریابد که عموم جامعه و هممیهنانش در اندیشه او هستند. به هر حال او بیشک در جایگاهی قرار گرفته که نیاز جامعه و فرهنگ و مردم ما به بازشناسی او، محدود به زمانه ما نمیشود. من نه موسیقیدان هستم و نه آشنا به جنبههای تخصصی هنر او. تنها خود را در حد یک شهروند ایرانی موظف و مقید میدانم که یافتهها و دانستههای خود را در ضرورت شناخت موقعیت کم نظیر هنری، فرهنگی و اجتماعی شجریان بازگو کنم و به این نکته اشاره کنم که تجلیل و تقدیر از شجریان بههر بهانهای، از جمله تولد او یک اندیشه و اصالت ملی است که حتی خود را فراتر از حوزههای تخصصی هنر و موسیقی نشان میدهد. اگر بخواهیم تنها از جنبه ضرورت اجتماعی و فرهنگی به این مسأله بپردازیم تنها کافی است به نقش و اهمیتی که سرمایههای نمادین در جامعه و جهان کنونی دارند، اشاره کنیم. سرمایه نمادین گرانیگاه تمامی انواع سرمایهها، اعم از سرمایههای طبیعی، اقتصادی، انسانی و سرمایههای اجتماعی هستند و در واقع سرمایههای نمادین سرمایههایی هستند که قابلیت جذب، گسترش و تأثیرگذاری بیشتری از انواع دیگر سرمایه را در خود دارند. یعنی هم خودشان ارزش و اعتبار آن سرمایه محسوب میشوند و چیزی را به یک جامعه میافزایند و هم به دیگر سرمایهها معنا و اهمیت میبخشند. پس با این تعبیر و با این تعریفی که از سرمایه نمادین هست کافی است به جایگاه شجریان در میان سرمایههای نمادین جامعه ایرانی نگاه کنیم و ببینیم او کسی است که قدرت نوزایی و نوآفرینی هنری دارد و حافظهها و خاطرهها را در جامعه معنادار و مؤثر میکند و فرصت و قدرت بازگشت به خویش فرهنگی، تاریخی، اجتماعی و هنری و ادبی و... را فراهم میکند.
با این تعریف رابطه این سرمایههای معنوی با جامعه چگونه رابطهای است؟
دقیقاً مسأله اینجاست که بیش از نیاز این سرمایهها به جامعهای که میخواهد برایشان مثلاً بزرگداشت و... بگیرد و قدرشان را بداند، جامعه و نهادهای مؤثر بر جامعه اعم از نهادهای مدنی و نهادهای حاکمیتی و رسمی هستند که نیاز به پرداختن به این بخش از سرمایههای نمادین دارند تا دِین و وظیفه خودشان را در قبال جامعهشان و در قبال میهنشان و در قبال مسئولیت و رسالت تاریخیشان ایفا کنند. محمدرضا شجریان را هم در کنار اینکه بر تارک سرمایههای نمادین جامعه ایرانی میدرخشد میتوانیم با یک ویژگی دیگر نیز متمایز کنیم و به این اعتبار میتوانیم پرداختن به او را، پرداختن به ظرفیتها و قابلیتهای فرهنگ و تمدن ایرانی و اسلامی بدانیم. او در واقع بهدلیل کسب مجموعهای از ویژگیها در طول زندگی پربار خود، به یک زبان معیار در موسیقی متعالی آوازی ما دست پیدا کرده است. منظور از «زبان معیار» این است که وقتی کسی به بالاترین سطح از توانش فرهنگی، فکری و هنری میرسد به نوعی میتوان گفت که در تاریخ ماندگار میشود. در حماسه، «فردوسی» زبان معیار است. درغزل، «حافظ» زبان معیار است و حتی شاید بتوان گفت که تواناییهای زبان فارسی و ویژگیهای ارتباطی سهل و ممتنع زبان سعدی، یک زبان معیار است. همین تعیین و تعریف را بدون هیچ اضافهای در مورد شجریان هم میشود به کار برد. او در زمینه موسیقی متعالی آوازی به مقام «زبان معیار» رسیده و این مسأله را بزرگان فرهنگ و ادب و موسیقی به گونههای مختلف بیان کردهاند. آنچه اندیشمندان و فرهنگشناسان برجسته، چون شفیعی کدکنی یا هوشنگ ابتهاج در مورد شجریان به زبان آوردهاند و مقام او را در موسیقی، با مقام حافظ در غزل مقایسه کردهاند، نشان میدهد که او را نمیشود تنها محدود به دورانی که در آن زیسته یا شرایطی که در آن قرار گرفته دانست، شجریان را باید در طول تاریخ موسیقی و حتی در تاریخ هنر ایران دید و کسی که به این موقعیت رسیده در واقع ملاک سنجشاش هم، همین زبان معیار بودن اوست.
میخواهید بگویید که جامعه ما در سطوح مختلف وامدار و مدیون شجریان است؟
بله. دقیقاً و اتفاقاً دلیل سومی که فکر میکنم جامعه و فرهنگ کنونی و نظام اجتماعی و حتی سیاسی ما را وامدار شجریان میکند این است که او در دانشی مثل دانش موسیقی ایرانی (که بخش جداییناپذیری از فرهنگ ماست) به سطح بالایی از آنچه اصطلاحاً در علم ارتباطات سواد (از جمله سواد موسیقی) تعریف میشود، رسیده است. به جرأت میتوان گفت که کمتر کسی در حد شجریان توانسته سواد موسیقی ایرانی را به این مرتبه، در آفرینشهای هنری، در بیان و در تجربههای هنری رسانده باشد. البته که موسیقیدانها برای اظهار نظر در این زمینه شایستهتر هستند و آنها بهتر میتوانند بگویند که چگونه شجریان گاه در خلق هنری خودش در آواز، دیگر موسیقیدانها را چنان با فشردگی بهدنبال خود میکشاند که آنها احساس خستگی میکردند؛ اما در کارهای او بهطور مرتب نوآوری و خلق آفریدههای تازه با ظرفیتهای جدید دیده میشد. وقتی از سواد موسیقی حرف میزنیم در واقع مقصود آن بخش سواد است که هنرمندی مثل شجریان موسیقی را در پیوند با شعر و دیگر حوزههایی که به آواز مربوط است به بروز و ظهور میرساند. حتی با کمی دقت متوجه میشویم اشراف شجریان به ساز، کمتر از اشراف او به آواز نیست و تا آن مرحله پیش میرود که حتی خودش هم سازنده سازها و ابزارها و امکاناتی میشود که کمتر در گذشته وجود داشته و اتفاقاً این سطح از سواد موسیقایی هم، ویژگی ممتازی به او میدهد. در کنار این ضرورتها یا زمینههای اجتماعی و هنری باید به سویهها و دلایل دیگر ماندگاری شجریان هم اشاره کرد و گفت آن راز که شجریان را تا امروز ماندگار کرده و در آینده نیز ماندگارتر خواهد کرد از سویی در خلق هنری و کار موسیقایی، آواز او ترکیب چندینی از بارآورده کردن خواستها و نیازهای مخاطبان و از سوی دیگر پایبندی و تعلق خاطر شجریان و اشتیاق او به ذخایر سنت، نهفته است. این تعبیر را میتوان در مورد شجریان به کار برد که در مقاطع مختلف و در رخدادهای مختلف، هم بیان کننده ادراک حسی خواستهها و نیازهای تاریخی اجتماعی مخاطبانش بوده و هم ویژگیهای ممتاز فرهنگ و ادب ایرانی در آثارش و نقش اجتماعیاش نهفته بوده است. بارها و بارها خودش این موضوع را مطرح کرده که حتی در دشوارترین شرایط و مقاطع تاریخی و با فهم درستی که از موسیقی ایرانی، داشته رنجها و رنجیدگیهای مردم را به زبان آورده اما در عین حال نیز خود را ملزم و موظف به این میداند که پیامآور امید باشد و این یعنی او صرفاً روایتگر رنجها و نداشتههای جامعه و مردم خود نیست، بلکه زبان امید و تلاش و نشاط است و میتوان گفت با وجود عشق و علاقهای که او به میراث فرهنگی و تمدنی ایران دارد و خودش را برکنار از آلام و رنجهای جامعه و مردم ندیده اما در عین حال آرزو داشته و پیگیر بوده که موسیقی ایرانی را به سطح سلایق یا به اصطلاح معیارهای بینالمللی هم ارتقا دهد و تا حدود زیادی در این زمینه هم موفق بوده است. مسأله دیگری که کمتر در ایران به آن توجه شده، نکوداشتها و تجلیلهایی است که نهادهای حافظ فرهنگ بینالمللی مثل «یونسکو» در مقاطع مختلف از او بهعمل آوردهاند. به هر حال به نظر من، توجه به نقش و جایگاه شجریان و تلاش برای تجلیل شایسته و در خور جامعه ایرانی از قبیل رسانهها و دیگر نهادهای ایرانی از شجریان، توجه و تجلیل از ظرفیت و قابلیت هنری است که او «زبان تاریخی» آن در زمانه ما بوده و هست.
بیشک این رابطه دوسویه همیشه میان شجریان و جامعه برقرار بوده و رابطهای بوده تنگاتنگ غیرقابل انفکاک. چه رد و بدلهایی میان این دو طرف در طول دهههای گذشته انجام شده است؟
همانطور که گفته شد او هرگز به مسائل جامعه خود بیتفاوت نبوده و بههرحال هنر او، رنگ و بوی خواستههای تاریخی یا الزامات تاریخی و تلخی و شیرینیهای جامعه خودش را در خود داشته است. همان شجریانی که در مقطعی از تاریخ پابهپای مردم و قیام مردم میخواند که:«تفنگم را بده تا ره بجویم» همان شجریان هم در زمانی که نیاز جامعه را به صلح و همبستگی بیشتر میدید میخواند که: «تفنگت را زمین بگذار». این همخوانی شجریان با خواستههای مردم، که در عین حال منجمد و راکد هم باقی نمیماند، شجریان را با مردم و مردم را با شجریان در پیوندی ناگسستنی قرار میدهد. بههمین دلیل است که کمتر اجرایی از شجریان میبینید که خواسته آخر کسانی که در آنجا جمع شدهاند خواندن «مرغ سحر» نباشد. «مرغ سحر» از ترانههای دوران مشروطه است که «ملکالشعرا بهار» سروده و «عارف قزوینی» برای نخستین بار آن را خوانده است اما «مرغ سحر ناله سرکن/ داغ مرا تازهتر کن»
ادامه از صفحه قبل
گویای یک درد ریشهدار جامعهای است که درپی رهایی خویش از خودکامگی و استبداد و بیعدالتی و ستم و در آرزوی رسیدن به پیشرفت و آزادی و دموکراسی بوده و بههمین دلیل هم در همه این سالها، مضمون مشترکی میشود که جامعه با شجریان و شجریان با جامعه تجربه، تکرار و زمزمه میکند. علاوه بر اینها، شجریان در فرآیند رسیدن و فتح قلههای موسیقی، دائم در حال پیشرفت بوده و توقفی نداشته است؛ چه وقتی که شعر نو را وارد موسیقی سنتی میکند و «پر کن پیاله را» از فریدون مشیری میخواند، چه زمانی که بهخواندن شعر سایه و اخوان توجه نشان میدهد. در همه اینها یک نوع گام برداشتن به جلو و چند جانبگی و چند ساحتی پدیدار میشود که در موسیقی او و نسبتش با فرهنگ و ادب قابل تأمل است. برای او مهم است که سراغ چه کسانی در ذخایر و مفاخر فرهنگی ایران برود یا زمانی که با پشتوانه حافظ و سعدی و مولوی و عطار به میدان میآید انگار چیزی هم با هنر خودش در خلاقیت، بر سرمایه آنها میافزاید.
آیا میتوان جایگاه اجتماعی و حتی سیاسی شجریان را با خواننده مصری «امکلثوم»مقایسه کنیم؟
بهنظر من تا حدود بسیار زیادی این مقایسه، مقایسه درستی خواهد بود. «امکلثوم» در جهان عرب خصوصاً در مصر، یک نماد فرهنگی است که از یک سو روز تقویمی بعثت پیامبر اکرم(ص) را با آواز او میفهمند یا ستمی که بر مردم فلسطین رفته، از زبان او بهتر درک میکنند. از طرفی دیگر، ریشهها و ظرفیتها و فرصتهای نهفته در فرهنگ و تمدن عربی را هم با او باز میشناسند. در قالب محمدرضا شجریان هم ما این مسأله را میبینیم. آیا چیزی توانسته جای «ربنا»ی شجریان را طی سالهای بعد از انقلاب بگیرد؟ آیا چیزی توانسته جای بسیاری از نوار کاستهای او در دوران پیش از انقلاب، دوران انقلاب و بعد از انقلاب را بگیرد؟ به شخصه این تأثیر شگرف را در درون خودم تجربه کردهام و قبلاً هم گفتهام وقتی پیش از انقلاب در یک زندگی حرفهای مبارزاتی عمر میگذراندم، مدام در سفر بودم و همیشه یک ساک کوچک همراه من بود که شامل یک قرآن کوچک کشفالآیاتی بود و «گزیده غزلیات شمس» شفیعی کدکنی و نوار «شبهای نیشابور» شجریان. وقتی برای یک چریک که سعی میکند خودش را بهدلیل آن نگاهها و باورهای شاید غلط، از جنبههای هنری دور کند، شجریان آنقدر تأثیر دارد، طبیعی است که بهطور عادی بر دیگران چه تأثیری خواهد داشت. صدای شجریان تا دوردستها در جامعه ما شنیده شده و میشود و از روستاها و طبقات فرودست، تا نشستها و محافل فاخر علمی و فرهنگی در «یونسکو»، صدای او صدایی است که جانهای بسیاری را مشتاق و عاشق میکند. با این همه باید منتقد و متأسف بود از اینکه چرا در مقاطعی برای او محدودیتهایی بهوجود آمد آنقدر که خودش لب به گله گشود و گفت نمیداند چرا نمی تواند براساس ترجیح و خواستی که دارد در ایران خودش اجرا داشته باشد. بهنظر من شجریان به مرتبه و مقامی ازنظر تداخل ساحتهای اجتماعی، فرهنگی، هنری، اجتماعی و حتی ساحتهای رسمی رسید که کمتر کسی به این موقعیت در ایران رسیده است و از کسانی که در جهان غیر ایرانی میشود مثال زد نقش و جایگاهی است که امکلثوم در جهان عرب داشته است.