چرا نظام آموزشی، نخبهها را به حاشیه میکشاند؟
مکانیزم انزوا
دکتر سیدحسین سراجزاده
رئیس انجمن جامعهشناسی ایران
معیار برگزیدن کارمند، استاد و گاهی دانشجو در نهادهایی مثل دانشگاه وفاداری ایدئولوژیک است. نتیجه این امر این میشود که بسیاری از نخبهها و شایستگان با این متر و میزان پذیرفته نمیشوند و در حاشیه قرار میگیرند یا به طور کلی منزوی میشوند.
آیا نظام آموزشی شایستهکش است و نخبهها را به انزوا میکشاند؟ بهنظر میرسد اگر بخواهیم با دقت درباره این سؤال صحبت کنیم در نگاه اول نمیتوانیم این موضوع را بهعنوان یک کلیت واحد به همه محصولات نظام آموزشی تعمیم دهیم. در عوض شاید دقیقتر این باشد که بگوییم نظام آموزشی امروز ایران، حداقل در جذب بخشی از نخبگان این جامعه ناتوان بوده و باعث بهحاشیه رفتن یا طرد و انزوای آنها شده یا باعث شده که آنها به فکر مهاجرت بیفتند و بیندیشند که بهتر است استعدادها و ظرفیتهای خودشان را در جای دیگری به غیر از کشور خودشان عرضه کنند. اما اینکه چرا و چگونه این اتفاق رخ میدهد خود موضوع دیگری است و به گمان من باید آن را در مجموعهای از روابط ساختاری و نهادی دید و پیگیری کرد. بدون تردید وقتی که یک رویدادی تبدیل به یک روند میشود و این روندها مدام درحال به حاشیه کشاندن و ایجاد احساس بیقدرتی، عدم رضایتمندی از شرایط کار و زندگی، میل به مهاجرت و... در بین نخبگان کشور میشوند دیگر نمیشود این پدیده را تبیین فردی کرد و مشکل را در افراد دانست بلکه باید بهعنوان دلیل اصلی، انگشت اتهام را به سمت ساختارها و نهادها گرفت.
در اینجا بحث ما در تبیین نسبت انزوای نخبگان دانشگاهی با نظام آموزشی است و البته میتوان بقیه نهادهایی که در کشور وجود دارند را در این منظومه لحاظ کرد. آن چیزی که در این نسبت مشهود است و صاحبنظران مطرح میکنند این است که نظام آموزشی ما همچون سایر نهادهای اداری و اجرایی بخصوص در بخش دولتی شایستهسالار نیستند و کمتر شایستگان را برمیگزینند. به این صورت که افرادی که ممکن است صلاحیت و توانمندی لازم برای انجام کارها را نداشته باشند در جایگاههای رفیعتری قرار میگیرند و لاجرم شایستهها در حاشیه یا در جایگاه فرودستتری مینشینند.
دلیل این موضوع را باید در تسلط دیدگاه ایدئولوژیک دانست که به نهاد سیاسی اولویت و جایگاهی ممتاز اعطا کرده و باعث شده که نظام سیاسی بر دیگر نهادها و ارکان جامعه مسلط شود. از اینرو همه نهادها از جمله نهاد دانشگاه با یک تفسیر ایدئولوژیک مایل است با کسانی کار کند که مجموعههای فکری و ارزشی او را مطلقاً و کاملاً قبول دارند یا تظاهر میکنند که قبول دارند. به تعبیر دیگر به جای اینکه نظام سیاسی تابعی از جامعه باشد در واقع مسلط بر جامعه و همه ارکان اجتماعی است و فرآیندهایی را طراحی میکند که این رابطه حفظ شده و تداوم پیدا کند. به این ترتیب معیار برگزیدن کارمند، استاد و گاهی دانشجو در نهادهایی مثل دانشگاه وفاداری ایدئولوژیک است. نتیجه این امر این میشود که بسیاری از نخبهها و شایستگان با این متر و میزان پذیرفته نمیشوند و در حاشیه قرار میگیرند یا به طور کلی منزوی میشوند. من فکر میکنم شاید علتالعلل در به حاشیه رفتن و انزوای اجتماعی یا مهاجرت کردن نخبهها را باید در همین رویکرد و فرآیند جستوجو کرد. رویکردی که نهادهایی مثل دانشگاه را در خدمت نظام سیاسی میخواهد نه اینکه دانشگاه را در خدمت جامعه ببیند. اگر رویکرد دوم رویکرد حاکم بر نظام آموزشی ما باشد آن وقت جامعه و مردم اهمیت پیدا میکنند و دموکراتیک بودن سیستم باعث میشود که اهمیت نقش مردم تضمین شود.
موضوع دیگری که میتوان بهعنوان دلیل زمینهساز انزوای اجتماعی نخبهها معرفی کرد، مربوط به سازمان بوروکراتیکی خاصی است که در نظام دانشگاهی ایجاد شده و زمینه را برای برخی از افراد یا گروههای خاص یا حتی گاهی برخی پیشکسوتها در رشتههای علمی فراهم میکند تا بتوانند با قدرت تمام عرصه را بر جوانان و استعدادهای تازه ببندند. ماجرا اینجاست که خود این روابط بوروکراتیک متصلب که در سیستم آموزش عالی شکل گرفته و راه را بر ورود و فعال شدن نخبهها میبندد خود محصول آن رویکرد نخست است که پیشتر عرض شد. اگر آن رویکرد وجود نمیداشت این روابط دیوانسالارانه نهادهای آموزشی ما نمیتوانستند این چنین دیرپا بمانند چرا که با نگاه دانشگاه در خدمت جامعه، مدیران دانشگاه ضروری میدانستند که گشودهتر از همه ظرفیتهای تازه استفاده کنند.
علاوه بر اینها شاهد پدیده مدرکگرایی، بازاریشدن دانشگاه و کالاییشدن مدرک دانشگاهی هم هستیم که سیل فارغالتحصیلان سرخورده و ناامید را ایجاد کرده که زمینه جذب آنها در فضای دانشگاهی و شغل تخصصی وجود ندارد.
در مجموع همه این موارد منجر به ایجاد سیکل معیوبی در نظام دانشگاهی شده، که هر روز بر تعداد شایستگان مسخ شده، نخبگان از خودبیگانه، ناراضی و کسانی که احساس میکنند دانش و تخصص آنها اثربخش نیست میافزاید و آب به آسیاب مکانیزم حذف و انزوای اجتماعی نخبگان میریزد. اگر بخواهیم این فرآیندها را متوقف کنیم لازم است که رویکرد دانشگاه در خدمت نظام سیاسی جای خود را به رویکرد دانشگاه و همه نهادهای دیگر در خدمت جامعه بدهد برای تأمین نیازهای جامعه و برای شکوفاکردن ظرفیتهای آن در راستای یک زندگی بهتر و پررونقتر.
کدام گروههای اجتماعی بیشتر در معرض طرد اجتماعی هستند؟
فقر، منزوی میکند!
علی اصغر سعیدی
استادیار برنامهریزی و رفاه اجتماعی دانشگاه تهران
در بسیاری از پدیدههای اجتماعی ابعاد روانشناختی سویه پررنگتری دارد و انزوای اجتماعی نیز از این جمله است. این پدیده را اگر بخواهیم از دریچه علوم اجتماعی و سیاستگذاری اجتماعی ببینیم و تبیین کنیم باید به جای انزوای اجتماعی از طرد اجتماعی سخن به میان آورد.
در ادبیات سیاستگذاری اجتماعی که تعریف آن از دوره صنعتیشدن دائماً در حال تغییر است و از توازن بین سرمایه و نیروی کار تا به اقدامات دولت برای کاهش نابرابری تحول یافته است، مفهوم «طرد اجتماعی» واژه جدیدی است که افرادی خاص را در جامعه در بر میگیرد که چنان محروم شدهاند که گویی جامعهای جدید برای خود تشکیل دادهاند. بهعبارت دیگر، این افراد از کنترل اجتماعی روزبهروز بیشتر خارج میشوند. اینها افرادی هستند که به پایینترین حد قشربندی اجتماعی سقوط کردهاند؛ در تمامی ادبیات علم روانشناسی، آموزش، اقتصاد و سیاست، این افراد مورد توجه قرار گرفتهاند و تحقیقات زیادی از نظر هر اصل علمی در مورد آنها انجام شده است، هرچند که نجات آنان از وضعی که دارند تنها با اعطای مزایای مختلف معیشتی به آسانی جبرانشدنی نیست. «طرد اجتماعی» فرآیندی است که دسترسی افراد را به اصلیترین حقوق اجتماعیشان، یعنی معیشت حداقلی منع میکند. این منع اقتصادی و اجتماعی امکان ادغام آنان در جامعه را مشکل میکند. تحقیقاتی که در گذشته درباره محرومین در ایران و کشورهای مختلف بویژه امریکای لاتین انجام شده بود نشان میداد که یک تفاوت عمده بین محرومین ایرانی و سایر کشورها وجود دارد و آن، این است که در گذشته گروههای محرومین ایرانی امکان ادغام اجتماعی بیشتری داشتند، اما این تمایز یا امتیاز باعث میشد آنها بتوانند به جامعه برگردند؛ در حقیقت جامعه مکانیزمهایی داشت که به بازگشت آنها نیاز داشت و آنها نیز از طرق مختلف پلکانهای اجتماعی را در جهت ادغام با جامعه طی میکردند، اما یکی دو دهه است که تحقیقات و مشاهدات، گروههایی را شناسایی کرده است که روز بهروز این امکان بازگشت به جامعه را از دست میدهند. در میان آنها باید به پدیده زنان فقیر سرپرست خانوار اشاره کرد که چنان در باتلاق گرفتار شدهاند که انسان به یاد زندگی فقرا در رمانهای «بینوایان» ویکتور هوگو یا «مرگ در خانواده سانچز» میافتد. متأسفانه محرومین ایرانی این شانس را هم ندارند تا نویسندگانی نیز از زندگی آنان بنویسند. رماننویسان ایرانی هنوز به مسأله «تهیدستان شهری» و «مطرودشدگان اجتماعی» واقف نشدهاند. زنان فقیر سرپرست خانوار در باتلاق فقر گرفتار شدهاند که اجازه برونرفت از آن را ندارند ؛غمبارتر اینکه فعالین حقوق زنان هنوز فکر میکنند راه رهایی این زنان تنها از طریق حقوق و آزادی مدنی میگذرد. به علاوه این گروه محروم، تهیدستان شهری و روستایی هستند که در حاشیه شهرها زندگی میکنند و در میان گروهی هستند که در محرومیت آنها شکی باقی نمانده است. محرومیت و زندگی حداقلی، فقدان بهداشت و از همه مهمتر عدم توجه جامعه به آنها، تنها از آنها یک گروه محروم به وجود نیاورده ،بلکه شکلگیری نوعی همبستگی بین آنها برای مراقبت از خود، امنیت اجتماعی جامعه بزرگتر را نیز به خطر میاندازد. عکسالعمل چنین گروههای محروم قابل پیشبینی نیست و ممکن است با همبستگی که بین خود بهوجود میآورند - که مسئولش عدم توجه جامعه به آنهاست- هر زمان هم به لحاظ اقتصادی و هم امنیتی و هم اجتماعی خسارت جبرانناپذیری بهوجود بیاورند؛ درگذشته اجتماعات محلی، این افراد و گروهها را بسرعت شناسایی میکرد و آنها را مورد حمایت قرار میداد و امکان کنترل اجتماعی و رفتار آنها وجود داشت و راههایی برای بازگشت آنها به جامعه به وجود میآورد، اما در سالهای اخیر وضعیت این گروهها به سمتی پیش میرود که اگر کار اساسی برای آنها انجام نگیرد باید خسارت پیامدهای آن را پرداخت کنیم. مسئولان رفاهی کشور نباید تنها به دادههای بزرگ از چنین گروههایی دلخوش باشند، بلکه مطالعات ژرفا نگر لازم است تا نحوه زندگی و کنشهای آنها مورد مطالعه قرار گیرد و راههایی برای بازگشت آنها به جامعه پیدا کرد. این گروههای مطرود اجتماعی در شرایط سخت اقتصادی در زمان کرونا بیش از پیش در فشار قرار گرفتهاند و بر تعدادشان افزوده شده است؛ استمرار زندگی این تهیدستان در شرایط فعلی میتواند روز به روز بازگشت آنان به جامعه، اقتصاد و زندگی اجتماعی را مشکلتر کند. باید توجه داشت که احساس امنیت و حفظ وضع زندگی اقشار طبقه متوسط به وضعیت این گروهها گره خورده است.