روی برگرداندن از واقعیت
فرهنگ خودشیفتگی
مسعود ریاحی/ روزنامهنگار
زندگی پر از روایتهای منحصربهفرد برآمده از تجربه زیسته است. هربار در این صفحه به یکی از جزئیات ریز و درشت زندگی روزمره خواهیم پرداخت. جزئیاتی به ظاهر بیاهمیت که ما را به فهم کلیت زندگی میرسانند. این بار مسعود ریاحی، درباره فرهنگ خودشیفتگی نوشته.
کریستوفر لش میگوید در هر دوره و زمانهای، بیماریهای خاصِ همان دوره به وجود میآیند. بیماریهایی که شکل افراطیای از ساختارهای بنیانی منش افراد آن جامعهاند. برای مثال، در دوره فروید، هیستری و روانرنجوری وســواسی، نمـود بــارز ویــژگیهای شخصیــتی سرمایــهداری در مرحــله اولــیه رشد این نظام بودنــد اما در زمــانه ما، بیـماریهای پیشااسکیزوفرنی، اختلالات مرزی، روانگسیختگی و البته خودشیفتگی، نمودهای بارزند
جستوجوی چندانی لازم نیست تا با گزارههایی این چنینی روبهرو شویم: «به چیزهای بد توجه نکن»، «نگذار حالت بد بشه»، «این تو هستی که تعیین میکنی حالت خوب باشه یا بد»، «نگاه نکن»، «نشنو»، «اون چیزا را دنبال نکن»، «یهخورده به خودت توجه کن»، «قهرمان خودت باش، نذار حالتو خراب کنن.»
این روی برگرداندن از کی و چرا آغاز شده؟ خاستگاهِ این رویبرگردانی چیست؟ آیا اصلاً «امکان» تحقق چنین روی برگردانیای وجود دارد؟ آیا سوژهها، قدرت و توان این را دارند که دست به چنین گزینشی نسبت به واقعیت بزنند؟ این گزارهها در خدمت کدام قدرتهاست و چطور این خدمترسانی را انجام میدهند؟ چه وضعیتی، با چه ساز و کار و گفتمانها و فرهنگ غالبی، چنین گزارههایی را اشاعه میدهد و آنها را معنادار میسازد؟
این یادداشت، تلاشیاست برای تقرب به پاسخهای احتمالی به این پرسشها؛ به مدد اصطلاحی چون «فرهنگ خودشیفتگی».
فروید، آپاراتوسِ روان را چونان دیگِ جوشانی از انرژی روانی [لیبیدو] ترسیم میکرد که همواره این انرژی، تلاش میکند به چیزی تعلق بگیرد تا تجربههایی چون: «لذت» و «رنج» ممکن شود. برای مثال، در اثر تنش ساده و ابتدایی چون: گرسنگی، میزانی از لیبیدو به ابژههای میل رفعکننده گرسنگی[غذا و نشانگان آن] تعلق میگیرد؛ تنش کاهش مییابد و لذت به مدد این کاهش، حاصل میشود. همچنین، فروید از وضعیتی سخن میگفت که در مراحلِ بالاتر سنی [مخصوصاً پس از بلوغ]، به علتهای مختلفی چون: الگوهای «نگهداری» و «اقتصادِ لیبیدو»، تهدید دیدن بیرون، احساس ناامنی و بیاعتمادی نسبت به ابژههای میل ومانند آن، این لبیدو دیگر کمتر به بیرون از خود تعلق میگیرد. به تعبیری دیگر، این لیبیدو دیگر بر ابژههای میلِ بیرون از خود سرمایهگذاری نمیکند، بلکه خود فرد، ابژه میلِ خودش میشود و لیبیدو به خود [ایگو] تعلق میگیرد، وضعیت ایگوی متورم. فروید این بیمیلی به بیرون از خود را، این رویبرگرداندن از بیرون و عاشق تصویر خود شدن را با الهام از اسطوره یونانی نارسیس، نارسیسیسم نامید؛ وضعیتی که ایگو، ابژه میل میشود و بر اثر تجمیع لیبیدو، متورم میشود.
پس از فروید، این اصطلاح توسط کریستوفر لَش، گسترش و تغییراتی یافت و علاوه بر آن جنبههای روانی، عوامل اثرگذار مهم اجتماعی- سیاسی، نیز به آن افزود، که برسازنده «فرهنگ خودشیفتگی»اند.
او ادعا میکند که در هر دوره و زمانهای، بیماریهای خاصِ همان دوره به وجود میآیند. بیماریهایی که شکل افراطیای از ساختارهای بنیانی منش افراد آن جامعهاند. برای مثال، در دوره فروید، هیستری و روانرنجوری وسواسی، نمود بارز ویژگیهای شخصیتی سرمایهداری در مرحله اولیه رشد این نظام بودند (میل به تملک، کارکردن با تمام وجود و سرکوب شدید امیال جنسی). اما در زمانه ما، بیماریهای پیشااسکیزوفرنی، اختلالات مرزی، روانگسیختگی و البته خودشیفتگی، نمودهای بارزند. به زعم او با نزدیک شدن به دهههای پایانی قرن بیستم «نوعی حس پایان» که ادبیات قرن بیستم را تحت تأثیر قرار داده بود اندک اندک تخیل تودهها را نیز اشباع کرد. در جهانی که شاهد اوجگیری انواع فجایع، از قبیل جنایتهای جنگی گسترده، وفور تسلیحات [هستهای و غیر هستهای]، تروریسم و فاشیسم، صدمات زیست محیطی فاجعهبار و غیره، آینده تیرهای ترسیم میشود که در نتیجه مردم درصدد یافتن «استراتژیهای بقای فردی» یعنی برنامههایی صرفاً برای تداوم زندگی شخصیشان برآمدند [به شکلی افراطی]. در چنین شرایطی، بستری فراهم میشود که آنها تشویق به جستوجوی صرفاً منفعت خود میشوند و با بیاعتمادی به «دیگری»ها، به خود و منافع خود میاندیشند و بقای صرفاً خود را جست و جو میکنند. پدیدههایی چون: دیوانسالاری و بوروکراسی نیز تحکیمکننده این بیاعتمادی و صرفاً اندیشیدن به خود میشود. این دیگریها در بستر جدید، چیزی نیستند جز رقیبهایی که باید شکستشان داد و از آنها جلو زد.
لش وضعیتی را ترسیم میکند که ما بسرعت حس «تداوم تاریخی»، حس «تعلق به زنجیرهایی از نسلها» را که در گذشته ریشه دارد و در آینده گسترده میشود، از دست میدهیم. مردمان دیگر در عطش رستگاری و فضیلت، یا احیای عصر طلایی سپری شده نیستند، بلکه صرفاً مشتاق احساس کردن و توهم لحظههای خوشبختی وعده داده شده و سلامت شخصی و امنیت روانیاند [فقط برای خود].
در چنین وضعیتیاست که سرمایهداری متأخر، در این نظم از وضعیت، بازارهای جدید خود را بر بسترهایی از فرهنگ و تمایلات شخصی و گفتمانها و ایدئولوژیهای غالب، بنا میکند. بدیهی است که در چنین وضعیتی، اسطورههای فرهنگی تازهای نیز برساخته میشوند، اسطورههایی چون: «موفقیت فردی»، «خوشبختی فردی» و «رقابت» افراطی و مانند آن.
گویی انرژیهای موجود، حتی فکر هم نمیکنند که میتوانند صرف رفع تناقضات این وضعیت شوند. آنها تلاش میکنند تا در این نظم جدید، هویت تازهای برای خود دست و پا کنند و از قافله عقب نمانند و منفعت شخصی خود را جستوجو کنند. تشخیص اینکه، این رویبرگرداندن، به نفعِ چه نیروهایی است، چندان سخت نیست. نیروهایی که ساز و کار بازارهای جدید را بر اساس چنین سوژههایی بنا میکنند. ندیدن چیزهای بد [تناقضات موجود]، در خدمت وجود همان نظمی است که بازارها روی آنها بناشده. پس بدیهی است که دست به تقویت مروجان این رویبرگردانی بزند. قصههای جعلی بسازد، نوید آیندهای موهوم را بدهد، سرسامی از تصاویر و ایدئولوژیهای مصرفی نو، با ظاهری جذاب بسازد، در تبلیغات، در رسانهها، در سینمای تجاری، در هنر تجاری، تلاش کند تا چیزهایی ساخته و پرداخته شود که حامی و تحکیم کننده این رویبرگردانیاند. لش، در این وضعیت، از ظهور سوژههای تازهای نیز سخن میگوید که از «نارضایتیهای مبهم و پراکنده از زندگی» شکایت میکنند و احساس میکنند که زندگی بیشکلشان، عبث و بیهدف است. احساسهای نافذی از تهی بودن و افسردگی، نوسان شدید میان ارج نهادن به خود و نوعی ناتوانی از سرکردن با آن را بیان میکند.
خودشیفتگی و فرهنگ خودشیفتگی که او مطرح میکند، به مفاهیمی چون: خود را خواستن یا خودخواهی، تقلیل نمییابد. این شکل تازه از خودشیفتگی، همراستا با: نوعی از احساس تهی بودن و بیفایده بودن و بیارزش بودن بنا شده است. سوژه وضعیت موجود، از تناقضات و به قول مروجان رویبرگردانی، از بدیها روی برمیگرداند و به زبان فرویدی، لیبیدو را صرف ابژه میل[خودش] میکند. اما خودی که تهی و بیارزش و بیهدف و ترسان است، خودی بیمیل به جهان بیرون، خودی که با مصرف هر چه بیشتر کالاها و ایدئولوژیهای نو، تلاش میکند تا هویت تازهای برای خود دست و پا کند. اما گویی تقرب به آن خوشبختی، به آن موفقیت، با مصرف بیشتر، دور و دورتر میشود.