کوتاه با علی انصاریان که جوانمرگی بههیچ عنوان برازندهاش نبود
فوتبالیستی که میخواست «صورت زخمی» سینمای ایران باشد
حامد جیرودی / خبرنگار
او درباره علی انصاریان نوشته و مصاحبه و صدایی که برای اول بار در «ایرانجمعه» منتشر میشود
سال 77 بود که برای اولین بار برای تماشای یکی از بازیهای پرسپولیس به ورزشگاه آزادی رفتم. دیدار مقابل سپاهان که باعث شده بود استادیوم مملو از تماشاگر باشد. قبل از شروع بازی خیلیها، محو تماشای تمرینات احمدرضا عابدزاده بودند و من هم مثل آنها مبهوت حرکاتش شده بودم. در این بین جوانی با شماره 18 وارد زمین شد که توجهم را به خودش جلب کرد. مدافع جدید تیم یعنی علی انصاریان که سال 76 بازی او مقابل پرسپولیس در فجرسپاسی را دیده بودم. بعداً فهمیدم که خانه پدری علی در محله غیاثی نزدیک اتوبان آهنگ (محلاتی) است و من به عنوان یک نوجوان عشق فوتبال پرسپولیسی هر وقت از این محله رد میشدم، آرزو میکردم انصاریان را ببینم که نشد؛ اما سال 83 که خبرنگار شدم و به ورزشگاه کارگران میرفتم تا گزارش تمرین پرسپولیس را تهیه کنم، بالاخره انصاریان را دیدم که حالا یکی از ستارههای تیم شده بود اما من دیگر کسی نبودم که دنبال ستارهها بدوم. آن روزها علی با حضور در قسمتهایی از سریال «زیر آسمان شهر» و «نقطهچین» و سکانسی کوتاه در فیلم سینمایی «پاداش سکوت»، علاقهاش به سینما و کلاً بازیگری را علنی کرده بود. خلاصه گذشت تا اینکه انصاریان از فوتبال خداحافظی کرد و بهصورت جدی وارد دنیای بازیگری شد. حضورش در سریال «کیمیا» با گریمی متفاوت و در نقشی منفی باعث شد تا به علی پیشنهاد مصاحبه بدهم و او هم پذیرفت و از آن به بعد بود که دوستی خیلی خوبی بین ما شکل گرفت و انصاریان در هر پروژهای که برای بازی حاضر میشد، عکسها و اخبارش را برایم میفرستاد تا در رسانه کار کنم. آنقدر با ذوق و علاقه از کارهایش میگفت که آدم کیف میکرد از این همه ذوق و شوقی که این پسر برای کاری که انجام میداد، داشت. خودش هم میدانست که کار سختتری نسبت به دوران فوتبال دارد و شاید به این راحتی او را در سینما نپذیرند اما علی که بخیههای دوران مصدومیت در فوتبال را بارها به جان خریده بود، این بار میخواست «صورت زخمی» سینما باشد و تا آنجا که میتواند توانش را برای درخشش جلوی دوربین بگذارد. برای خودم هم جای تعجب داشت که چه شده که او اینقدر به سینما علاقهمند شده و برای همین یک بار این موضوع را با او در میان گذاشتم. علی برای سفری به پاریس رفته بود و برای همین با وویس در تلگرام با هم کمی گپ زدیم اما پیش نیامد که این صحبتها را در قالب گفتوگو جایی منتشر کنم و حالا دیگر علی نیست و حیف. چه کسی باورش میشود این جمله که علی انصاریان دیگر نیست. نمیدانم خوب است یا بد، اما من زیاد اهل رفاقت با ستارههای فوتبال، آنهم در اوج دوران شهرت فوتبالیشان نیستم اما علی فرق داشت و دوستی با او برایم ویژه بود. به هر صورت من خبرنگار میدانی نبودم و قرار نبود همه جایی که او و کسانی دیگر مثل او حضور دارند من هم باشم؛ به همین دلیل کم همدیگر را میدیدیم اما خیلی با هم در ارتباط بودیم و علی با آن روحیه شاد و بیآلایش خود، همیشه کاری میکرد و چیزی میگفت که بخندیم و تبدیل شده بود به صمیمیترین دوست فوتبالیام. وقتی رفت، داشتم پیامهای رد و بدل شدهمان را چک میکردم که به این وویس رسیدم. پیام صوتی که در آن من از علی درباره چرایی علاقهاش به سینما پرسیدم و علی گفته بود: «سلام حامد جون، من الان پاریس هستم. 3 روز آمستردام بودم. الان اومدم 3 روز پاریس و بعد هم بروکسل. راجع به صحبتی که کردی، من دور و بر خانهمان 4 تا سینما بود و از اول هم چون ویدئو میخریدیم و اجاره میکردیم، خیلی درگیر سینما بودم. دایی من کسی بود که فیلم اجاره میداد و بهخاطر همین، تمام فیلمهای ایرانی و خارجی، از وسترن گرفته تا فیلمهای بروسلی و راکی و جکی چان و فیلمهای هندی و هر فیلم دیگری را میدیدم. از فیلمهای قدیمی هم تمام فیلمهای بهروز وثوقی و فردین و ایرج قادری را تماشا میکردم تا رسید به زمانی که سینما رفتن ما ادامه پیدا کرد. پدرم سینما را دوست داشت و من شاید فیلم «فرار به سوی پیروزی» را 10 بار تماشا کردم. اجاره نشینها را 10 بار دیدم. مادر را هم همینطور. فیلمهایی که عاشقشان هستم. شاید اگر بخواهم از 10 فیلم مورد علاقه ایرانیام نام ببرم، 4 تای آنها از وثوقی باشد که نمیشود چشممان را به روی این فیلمها ببندیم و نگاهشان نکنیم. فیلمهایی که در تاریخ ما بودهاند و هر کدام شرایطی داشتهاند. من فیلمهایی را دیدهام که دوستشان داشتهام. از «بایکوت» گرفته تا «بایسیکلران» و فیلمهایی که همه ما با آنها خاطرات خوبی داریم. از بازی کردن بازیگرانی مثل سعید راد در «عقابها» یا جمشید هاشمپور که 20 بار برای دیدن بازیاش در صف سینمای میدان خراسان میایستادم، تا «فرار به سوی پیروزی» با بازی پله. روزهایی که «دادا» و «برزخیها» را میدیدم. خب در این شرایط، وقتی وارد سینما شدم، سعی کردم نقش آدمهایی را بازی کنم که دوستشان دارم. پلیسی را بازی کردم که دوست داشتم یا خلبانی که آرزویش را داشتم. پدر باشم. برادر باشم. برادر بزرگتر. رفیق باشم. آدمی که همیشه سعی کرده در زندگیاش یک چیزی یاد بگیرد. به همین خاطر، سعی کردهام تا آدمها را ببینم و بشناسم و بعد جای آنها باشم. با بدبختیهایشان و زندگیهای سختی که پشت سر گذاشتهاند. هر فیلمی را هم برای بازی انتخاب نمیکنم و اگر هم بازی در فیلمی را بپذیرم سعی میکنم مثل سریال «محکومین» باشد که مورد استقبال بسیاری از مردم قرار گرفت. من فیلم بازی نمیکنم بلکه با کاراکترهایم عشقبازی میکنم و سعی میکنم تا نقشهایم را درست انتخاب کنم و اتفاقهای خوبی برایم بیفتد.» بله اتفاقهای خوب هم برای علی افتاد و او به جشنواره فیلم فجر رسید. او خودش نبود تا ببیند همه ایستاده تشویقش میکنند اما روحش حتماً شاد است و فکر میکنم علی هنوز دارد میخندد. با آن قهقهههای از ته دل که همه دوستش داشتیم.