هفت اپیزود درباره جوانمرگی و جوانمرگهای معاصر
آن غسال چگونه دلش آمد...؟
ابراهیم افشار / روزنامه نگار
او برای جمعخوانی این هفته از جوانمرگی نوشته و مادرانی که تنها از گورها برگشتند
1- اپیزود اول- جوانمرگی:
برای پسر ننهعلی و مهرداد خیلی گریستید. خسته هم نباشید. اما جهان لبریز از جوانمرگی است. هم از نوع جسمانیاش و هم فرهنگیاش. که از خیل مردمان این دنیای دون، فقط یکیاش میشود پزشک احمدی زندان قصر که سر فرخی یزدی را بالای دار برد. فقط یکیاش میشود امیر تتلخان. فقط یکیاش هیچکس و کفاشیان و امبر هرد و آنجلینا و یقنعلی بقال. الباقی سوختگانند. جزغالهشدگان بینام و نشان. جوانمرگهای مادرمرده. الباقی را نگذارید اسم ببرم که سینه چاک میکنم. نگذارید از حسین ننهگلزار نام ببرم یا حتی از غلامرضا تختی و میرزاده عشقی و پروین اعتصامی که نمیدانم مردهشویها چه شکلی دلشان آمد گوشهایشان را پنبه بگذارند که هیچ نشنوند و هیچ نبینند که آنها از گوش میدیدند و از چشم میشنیدند و از گلو عاشق میشدند. جهان لبریز از جوانمرگی مریم میرزاخانی و رضاقلیمیرزا ظلی و داریوش رفیعی است. پوپک گلدره و ناصر عبداللهی. چنین جهان لبریز از جوانمرگیای، فقط مادران را از پا میاندازد و از زایش پهلوانان پشیمانشان میکند. همچون ننهعلی و مادران توفیق جهانبخت و صمد بهرنگی و فروغ فرخزاد. جهان شرمزده چگونه میتواند رو در روی مادر مهدی باکری بایستد و نگاهش کند. جهانی که شیرسنگی ندارد روی قبر مرتضی کیوان و سیروس قایقران و پرویز فنیزاده بگذارد. یا حتی شانه گیسو که روی سنگ گور ماهچهره خلیلی و غزاله علیزاده و عسل بدیعی حکاکی کند.
2- اپیزود دوم- شیر سنگی:
سوگواری هم راستش مدل اساطیریاش زیبا بود. مادرانی که شیرسنگی بر بالای قبر یل خود میگذاشتند و در سوگ جوان خود اوخشامای فیالبداهه میخواندند و ضجه میکشیدند و صورت میخراشیدند و دل ببر میخواست دیدن این احوال و تحمل کردنش. مادرانی که شکل شانه حک میکردند بر سنگ قبر دردانهشان که ببینید ای جماعت غافل، گیسوانش را شانه نزد و مرد. یا شکل قوچ حک میکردند بر دل سنگ که سنگتراش را دل نشستن بر مزار نباشد. مادران سیمین شفیقی و ژانت کهنصدق و پوپک گلدره. نمیدانم چرا همه این مادران جوان مُرده شکل چشمهایشان شبیه مادر سهراب بود. سهراب سمنگانی. تهمینه مغموم. که گویی پسران جوانمرگشان در نبردی یک طرفه با رستم روزگار جان باختهاند و دخترانشان نیز به دست افراسیابی از جنس معاصر. چه فرق میکند تصادف اتومبیل باشد یا بالا انداختن سیانوری تاریخگذشته یا به خاک افتادن به ضرب چاقو یا مثل مجید روستا که بیاید از پنجره بگریزد و ناگهان سقوط کند و بمیرد. برای یک مادر چه فرق میکند ایست قلبی با سرطان یا کزاز. مهم آن فقدان ابدی ست که با هیچ پر نمیشود جز خودش. جز خودش که بازگشتنی نیست. جوانمرگی در شکل ظاهرش دچار تغییرات شده است وگرنه از نظر ماهوی همان است که بود. حالا دیگر سنگتراشان شکل شیر و شمشیر را به نشانه شیردلی جوان از دست رفته بر سنگ مزارش صیقل نمیدهند که وقت غروب آدم نگاهشان کند و بگوید مادرش هیچ، بگو آن غسال چه شکلی طاقت آورد این بشر را بشوید؟ راستش همان چندتا شیرسنگی هم که از قدیم در قبرستانها داشتیم عتیقهفروشان چنان به تاراج بردندش که دیگر باد، یال شیرها را در گندمزارها پریشان نمیکند. باد هرزه که دائم بر دل مادران این خاک وزیده و سر باز ایستادن نداشته است.
3- اپیزود سوم: قیه بکش:
چه فرقی میکند جوانمرگی سهرابیل پسر تهمتن با مرگ زودرس حسین ننهگلزار کرمونشاهی که دلپذیرترین پهلوان عصرقجر بود. یک عمر باید بازوبند پهلوونباشی پایتخت را میبست به بازوی نازنیناش و ننه گلزار، صبح تا شب قربانصدقهاش میرفت اما وقتی برای کشتی به تهران آمد نوچههای اکبر خراسونی، چنان چیزخورش کردند که مجنون شد و به کرمانشاه برگشت و در باغی مخروبه به تنهایی زیست و به تنهایی تمام کرد. هرگاه که غمسراییهای ننهگلزار را به یاد میآوردم که برای رولهاش، چنگ بهصورت میزده و حتی این را نمیدانست که حسیناش قرار بود بعد از رسیدن به بازوبند، با عشق ازلیابدیاش وصلت کند، خون به جگر میشوم. دخترک کجا رفت؟ نمیدانم. هنگامی که حسین در سراب نیلوفر، مخروبهنشین شد و آن در جنون شیرین همدم مارها و مورها و آخرش هم با ماری اژدهاپیکر درافتاد و گزیده شد، دخترک چه کرد؟ آیا قیه کشیدن بلد بود؟ مویه کردن چه؟ اوخشاما خواندن چه؟
4- اپیزود چهارم- غربت قریب:
چه فرقی میکند جوانمرگ مغموم، پروین اعتصامی باشد که صورتش دائم از شکنجه شوهر افسرش کبود بود و هر قدر میخواست آن را جلوی در و همساده، با چاقچور و چارقد بپوشاند، باز کبودی از یکجایی دیگر میزد بیرون؛ یا داریوش رفیعی جوانمرگ باشد که عشقش به زهره از او تندیس اندوه ساخت یا عباس نعلبندیان که جوانمرگی را به تمام معنا زیست کرد و من هرچه دنبال نوار ضبط صوتی که او در آخرین ساعات زندگی قبل از خودکشیاش پرکرده و کنار گذاشته بود میگردم بیشتر در گل میمانم. مردی که نمایشنامهاش با عنوان مطول «پژوهشی ژرف و سترگ در سنگوارههای قرن بیستوپنجم زمینشناسی» کلی جایزه برده بود و از او بهعنوان «پسرک روزنامهفروشی که اثرش شاهکاری از یک نابغه است» تجلیل کرده بودند، سنگمزاری غریب دارد که آدم را از قبرستانهای قدیمی میگریزاند: «در این غربت قریب عطر تو را از کدامین طوفان باید خاست؟» مردی که تمام صادها را سین مینوشت و حتی خواهرش را خاهر صدا میزد، وقتی که با موتور تصادف کرد و طحالش پاره شد، انگار از خدایش بود که خودویرانگریاش به نهایت اضمحلال برسد و خلاصی یابد. پس دیگر در روزهای آخر زندگی، از فرط فقر، کتابهایش را که عزیزترین اشیای عمرش بودند، میفروخت و وصله تناش میکرد تا بدون چاییشیرینی نماند و بالاخره در یک دوشنبه خردادی از سنه 1368 در حالی که «شونزده تا دیازپام... پانزده تا اگزاسپام... ده تا کدئین... هفده تا دیکلوفناک...» همه را یکجا قورت داده بود حتی فرصت نیافت که با فردوس کاویانی وداع کند. کاش فردوس میتوانست اولین آدمی باشد که وارد اتاقش میشود و کاغذ سیگارش را به یادگار برمیداشت که رویش نوشته بود: «امیدوارم امروز و فردا کسی به سراغم نیاید.» مردی با چهارده اثر منتشر شده و نشده -که هر کدام برای خود در فرمگرایی، بیپروایی وحشتناکی دارند- عینک دودیاش را کنار اگزاسپامهایش و کاغذسیگارش جا گذاشت و دررفت به سمت غسالخانه. آیا واقعاً گاهی غسالخانه بهترین پناهگاه جهان نیست و کافور تنها ثروت نویسندگان اهل شورش و خطا و عدم به شمار نمیرود؟
5-اپیزود پنجم- جوانمرگان زیر سی سال:
نگاه کن سوگلیهای مرا که روی سی سالگی ندیدند: مهدی باکری شهادت در جزیره مجنون (1363). سلمان هراتی شاعر 27 ساله که سال 1366 در سانحه رانندگی از دست رفت. میرزاده عشقی شاعر و آهنگساز آزادیخواهی که در 29 سالگی در مقابل خانهاش هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد (1303). صمد بهرنگی نویسنده 28 ساله غرقه در ارس به سال 1346. آیدین نیکخواه بهرامی 25 ساله که به همراه نامزدش در یک تصادف از دست رفت (1386). سیمین شفیقی کاپیتان 29 ساله تیم ملی بسکتبال بانوان ایران که در کنار ژانت کهنصدق دونده ملیپوش 26 ساله در سانحه اتومبیل در پارکوی سال 1351 جوانمرگ شدند. روحالله داداشی قهرمان زیر سیسال پرورشاندام که در 1390 به ضرب چاقو کشته شد، افشین مقدم خواننده ایرانی که چند روز مانده به سی سالگی در تصادف 1355 جاده آمل از دست رفت. هادی نوروزی ستاره پرسپولیس که چند روز مانده به سی سالگی ایست قلبی کرد (1394). مرتضی پاشایی آوازهخوانی که پیش از تکمیل 30 سالگی در اثر سرطان معده تمام کرد (1383). طغرل افشار منتقد ایرانی که سال 1335 در 23 سالگی در دریای بابلسر غرق شد.
6- اپیزود ششم- جوانمرگان زیر چهل سال:
نگاه کن سوگلیهای مرا که روی 40 سالگی را ندیدند: پروین اعتصامی شاعر 35 ساله، مرگ بر اثر حصبه در سال 1320. عسل بدیعی بازیگر 35 ساله بر اثر مرگ مغزی سال 1392. پوپک گلدره بازیگر 34 ساله مرگ در 1385 بر اثر تصادف رانندگی و کما. داود اسدی هنرپیشه 38 ساله بر اثر سکته قلبی سال 1387. فروغ فرخزاد شاعر 32 ساله مرگ بر اثر تصادف در سال 1346. مرتضی کیوان منتقد هنری 33 ساله بر اثر تیرباران 1333 زندان قصر. مسعود ماهتابانی کاپیتان 35 ساله تیم ملی بسکتبال ایران غرق در دریای بابلسر 1353. سیروس قایقران کاپیتان 36 ساله تیم فوتبال ایران تصادف در جاده شمال 1376. مهرداد اولادی ستاره سی ساله پرسپولیس بر اثر ایستقلبی 1395. سیامند رحمان 32 ساله قویترین مرد جهان در وزنهبرداری معلولین و دارنده 5 طلای جهان بر اثر ایست قلبی سال 1398. غلامرضا تختی کاپیتان تیم ملی کشتی ایران 37 سالگی خودکشی 1347. ناصر عبداللهی آوازهخوان 36 ساله، کما 1385. بهنام صفوی خواننده 36 ساله بر اثر تومور مغزی 1398. داریوش رفیعی ترانهخوان 31 ساله بر اثر کزاز و تزریق 1337. رضاقلیمیرزا ظلی خواننده 39 ساله بر اثر سل 1324 و مریم میرزاخانی ریاضیدان کمی مانده به 40 سالگی بر اثر سرطان 2017.
7- اپیزود هفتم- جوانمرگان زیر50:
نگاه کن سوگلیهای مرا که روی 50 سالگی را ندیدند: توفیق جهانبخت قهرمان کشتی المپیک 39 ساله 1349. ماهچهره خلیلی بازیگر 44 ساله سینما بر اثر سرطان لوزالمعده 1399. عارف لرستانی بازیگر 46 ساله بر اثر ایست قلبی 1396. مجید روستا دروازهبان دوستداشتنی فوتبال بر اثر سقوط از پنجره 1356. حبیب سماعی نوازنده 41 ساله موسیقی بر اثر ذات الریه در سال 1325. غزاله علیزاده نویسنده 47 ساله خودکشی به مدل حلقآویز 1375 در جواهرده. دکتر علی شریعتی نظریهپرداز 43 ساله انسداد شرائین 1977. پرویز فنیزاده بازیگر 42 ساله بر اثر کزاز 1359. علی انصاریان فوتبالیست 43 ساله بر اثر کرونا. مهرداد میناوند فوتبالیست 45 ساله بر اثر کرونا. شیر سنگیام کو؟ شانه استخوانیات کو؟