شــــــــعر! ای همنشین گمشده زندگی روزمره...
فرحناز دهقی / خبرنگار
او درباره این موضوع نوشته که شعر در مقیاس جهانیاش چه زیستی را تجربه میکند
تا به حال به این فکر کردهاید که هنگام صرف صبحانه قطعه شعری را بخوانید و چای یا قهوه تان را جرعه جرعه بنوشید؟ اگرچه من هم مثل شما فکر میکنم شعر را باید در کنج دلنشین با تنی آساییده و روانی بیدغدغه خواند، اما آنطور که میگویند خواندن قطعه شعری در صبحها پیش از آنکه رهسپار کار روزمرهتان شوید، برای آرامش روان خوب است زیرا کمک میکند وارد اتمسفر دیگری شوید و به نظم واژهها و ریتم دلنواز شعر گوش بسپارید. ما ایرانیها که انس و الفت دیرینهمان با شعر سابقهای به قدمت فرهنگمان دارد، خوب میدانیم چرا شعر، در این زمانه پرآشوب و پرهیاهو میتواند برای زخمهای بر جان نشستهمان مرهم باشد و بیبهانه به سراغ شعر میرویم. اما اگر میخواهید بدانید چرا صبحها زمان خوبی برای زمزمه کردن شعر است به خواندن ادامه دهید:
شعر به جای توئیتر
شبکه اجتماعی توئیتر نزدیک به 15 سال است که در فضای اینترنت میزبان میلیونها کاربر در سراسر جهان است و هر روز فهرست میهمانهایش طولانیتر هم میشود. براساس آماری که در سال 2019 اعلام شد، 127 میلیون نفر در سراسر جهان روز خود را با چک کردن صفحه توئیترشان آغاز میکنند. ایجاز و اختصار توئیتها یکی از دلایل عمده محبوبیت این شبکه اجتماعی است. اما این همان نکتهای است که شعر از 4 هزار سال پیش آن را دربرداشته است. بهطور مثال یکی از کوتاهترین شعرهای تاریخ متعلق به جوزپه اونگارتی شاعر ایتالیایی است:
خود را/غرق نور بیکرانی میکنم
این قطعه شعر با 27 کاراکتر میتواند خود یک توئیت باشد یا هایکوهای ژاپنی که نهایتاً هفت خطی هستند، در اندک زمان صرف صبحانه میتوانند انتخاب خوبی باشند. این هایکوی زیبای باشو را بخوانید:
خسته از سفر/ کشتزارهای سوخته/ رؤیا اما به راهش میرود/ماه تابان/ دور برکه گام برمیدارم/ آه بنگر!/ سپیده بر زده است.
بنابراین اشعار هم میتوانند به اندازه توئیتها، کوتاه، مؤثر و الهامبخش باشند و همنشین خوبی برای شروع یک روز کاری باشند.
شعر به مثابه مانترا
شعر خوب میتواند مانند مانترا تمرکز ما را بر احساس و عواطف مان بیشتر کند. مانتراها، نجواها و زمزمههایی هستند که هر فرد برای رسیدن به آرامش زیر لب میخواند؛ مثلاً مانترای مادربزرگ من ذکری بود که بیوقفه زیر لب میخواند و آنقدر آن را تکرار میکرد که به آرامش ذهنی میرسید. پدربزرگم با ارادت ستودنیاش به سعدی شیرازی مانترایش را هم از روی اشعار او انتخاب میکرد. پائول جکمن، مربی مدیتیشن و آرامش ذهن میگوید، شعر میتواند به ذهن انسان کمک کند که دمی بیاساید و از هرج و مرج فاصله بگیرد. بنابراین به شاگردانم که مایل هستند زودتر مدیتیشن را بیاموزند و مانترای شخصی خود را پیدا کنند، همیشه توصیه میکنم از شعر غافل نشوند. ابیات شعر با وزن و ریتمی که دارند کمک میکنند به خودآگاهی برسید و کمی از مسائل روزمره فاصله بگیرید. شعر میتواند به ما کمک کند تا میان احساس و اندیشهمان تعادل ایجاد کنیم و دیدگاه و احساسات مان را ارتقا ببخشیم و آن بخش از عواطفی را که سمی هستند و به ما آسیب میزنند ، فراموش کنیم. شعر قادر است ذهن شما را از هرآنچه ناخوشایندتان است، منحرف کند و با ذهنی تازه روز خود را شروع کنید.
تغییر جهانبینی با شعر
شعر میتواند به انسانها کمک کند، مواجهه با جهان برایشان تبدیل به تجربهای بدیع و منحصربهفرد شود. اشعار ماندگار جهان، رویه تازهای از زندگی، طبیعت، انسان، خدا، زیستن و... را دربرگرفتهاند. به همین دلیل است که با خواندن قطعه شعری از طرز فکر و اندیشه شاعر آن شگفتزده میشویم. شعر به ما کمک میکند به هسته جهان متصل شویم و انرژی از دست رفته خود را بازیابیم. هر شعری که میخوانیم، چراغی است که به سوی نقطهای تاریک از جهان تابانده میشود. شعر میتواند احساسات ما در برابر هستی را تشدید کند، به زندگی روتین و تکراریمان شور ببخشد و دعوتمان کند از پنجرهای تازه به دنیا بنگریم و خود را برای مسائلی که طی روز با آن سر و کار داریم آماده کنیم. این شعر ویلیام بلک انگلیسی را بخوانید:
تناور شد در طول روزها و شبها/ آن هنگام سیبی نورانی ببار آورد/ دشمن، آن میوه تابان را نگریست/ و دانست آن میوه درخشان از آن من است
مداوای شاعرانه
امروزه شاخهای در روانشناسی و رواندرمانی ایجاد شده که به آن «کتابتراپی» میگویند. در کتاب Novel Cure نوشته الا برثود نوشته شده برای هر درد، بیماری و احساسی کتابی نوشته شده که میتواند التیامبخش باشد. شعر در این میان داروی خوبی محسوب میشود. بیجال شاه بلاگر کتاب که وبلاگی با نام Book Therapy دارد، در یکی از مقالههای خود نوشته است: خواندن شعر به شما کمک میکند بهتر بتوانید احساسات تان را بشناسید و آنها را بیان کنید شاید به همین علت است که در تراپیها میتواند روند التیام و درمان را تسریع کند. اشعار الهامبخش آمیخته به تصاویر و مضامینی هستند که به موزونی ذهن شما را از احساسات منفی دور میکنند. معنای نهفتهای که در دل ابیات خیام، نهفته است روی دیگری از زندگی را به شما نشان میدهد و باعث میشود با خود فکر کنید، دردها و رنجها در برابر معنای تام زندگی تا چه اندازه تهی هستند. من حتی پا را یک قدم فراتر میگذارم و به خوانندگان وبلاگم توصیه میکنم صبحها به محض بیدار شدن از خواب خودشان قطعه شعری بنویسند. اصلاً به مفهوم یا ارزش ادبی آن توجه نکنند، فقط تلاش کنند کلمات نشسته در ذهنشان را با وزن مورد علاقهشان روی کاغذ بیاورند. شاید در ابتدا این کار کمی مشکل بهنظر برسد، اما پس از مدتی متوجه اثر شگفتانگیز آن خواهید شد.
آلیس آزبورن، ترانهسرای امریکایی هم اعتقاد دارد خواندن شعر مانند نوشیدن یک فنجان قهوه، میتواند چشم انسانها را باز کند. او میگوید: شعر مانند پلی است که به آدمی کمک میکند انسان بهتری باشد و انگیزه پیدا کند آن جهان ماورایی و انتزاعی که در میان ابیات پیدا میکند ،خلق کند. به همین دلیل من صبحها قطعه شعری الهامبخش و پرمفهوم میخوانم تا بتوانم به نسخه بهتری از خودم تبدیل شوم و محیط اطرافم را بهجای بهتری برای زندگی تبدیل کنم. خواندن شعر به من کمک میکند بفهمم در تحمل درد، رنج، سوگ، شادی، امید، ناامیدی و تمام احساسات دیگر تنها نیستم. من هم یکی از میلیونها انسانی هستم که باید هر روز صبح به دم زدن طلوع آفتاب، از جا برخیزم و زندگی را به کمال زندگی کنم.
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند
محمد آشور/ شاعر
او برای جمعخوانی این هفته از رسالت شعر نوشته است
بیژن جلالی شاعر میگوید: بیهودهترین کارها/ بهترین آنهاست/ مثل شعر/ که تکرار بیپایان/ حروف خلقت/ است»... اما احتمالاً او از منظری متفاوت بر این بیهودگی نظر داشته، چراکه شعر را معادل «تکرار بیپایان حروف خلقت» قرار داده و اینکه احتمالاً این بیهودگی ناظر به عدم انتفاع شاعر از سرودن شعر است، نه عبث بودن شعر در فعلیت و فاعلیت آن! بهعبارت دیگر اینکه «شاعر» خالقیاست که از شعر هیچ سودی طمع ندارد و مدام بر معنای هستی میافزاید و بر آن تأکید میکند... و البته که هر تکراری مذموم نیست؛ همچون تکرار برآمدن و فروشدن خورشید و ماه که زاینده است و هستیبخش.
اما در پاسخ به این پرسش که «شعر چه فایدهای دارد؟» شاید بد نباشد بر این دقیقه نیز درنگ کنیم که آیا کسی هست بپرسد: «زبان چه فایدهای دارد؟» یا در مورد لزوم و وجوب کلام تردیدی داشته باشد؟... اگر در فایدهمندی زبان تردیدی نباشد (که نیست) چرا باید نسبت به عالیترین شکل بروز کلام مردد بود؟! شعر میتواند تمام آنچه کلام و فراتر از آن زبان، با جهان میکند را در مقیاسی فراتر و با شدت، عمق و تأثیری بیشتر، اعمال کند!
اگر «فلسفه» لازم است... یا اگر جهان بدون «سینما»، «تئاتر»، «موسیقی»، «نقاشی» یا هر هنر دیگری، چیزهای مهمی کم دارد، چرا باید نسبت به نقش «شعر» تردید داشت؟نه مگر اینکه «شعر» مادر هنرهای دیگر است و عموماً از هر هنری در نقطه اوج و کمالش، بهعنوان هنری شاعرانه یاد میکنیم؟! بدون «شعر»، جهان درونی انسان از تخیل و احساس تهی میشود. بدون «شعر» جهان از انسان تهی میشود!... و جهان خالی از انسان، جهانی شعورمند نخواهد بود.
شعر در نقش تاریخیاش ستونی از ستونهای فلسفه بوده است. ستونی از ستونهای اخلاق بوده و ستونی از ستونهای معرفت. آنچه شعر با ذهن، روح و روان آدمی میکند بر کسی پوشیده نیست و نیاز به تشریح ندارد. تصور انسان در طول تاریخ، بدون ظرافتهایی که بخش بزرگی از آن مدیون شعر است، تصوری مهآلود است که مرا میترساند!
البته کارکرد شعر در دورههای مختلف، همواره متفاوت بوده و شاعر در هر دورهای رسالتی برای خود قائل بوده... شاعر در سدههای گذشته بنا بر اقتضائات، ناچار بوده در نقشهایی متفاوت ظاهر شود؛ معلم باشد، مورخ باشد، حکیم باشد و گاه حضرت! میشود گفت تقریباً تمام شاعران کلاسیک ایران چنین نقشهایی را ایفا کردهاند و بیش و پیش از هر چیز در چنین نقشهایی ظاهر شدهاند... از رودکی گرفته تا خیام. از فردوسی تا سعدی و مولانا و حافظ و دیگران.
با اینهمه، تمام هنر شعر و شاعر، بخشیدن ابعاد زیباییشناسانه به حوزههای هستیشناسی، معرفتشناسی، اخلاق و غیره نیست.
امروزه با تفکیک حوزههای مختلف، نقش شاعر نیز تغییر کرده و شاعر امروز با نیت تغییر جهان یا آگاهی رساندن به مردم نیست که شعر میگوید؛ چراکه این رسالت، امروز بر دوش رسانهها، معلمان و فعالان حوزههای مدنی، سیاسی و اجتماعی است.
شاید مهمترین کار «شعر» در جهان مدرن، طرح پرسش در ذهن انسان معاصر است؛ شکستن تابوها در شکلها و حوزههای مختلف، شکستن اسطورهها و ساختن دوباره آنها در قالبی امروزی، ایجاد تردید و بازتعریف هرآنچه بهنظر قطعی میآید. شاعر امروز، با شاخکهای حساس خود درد را کشف میکند و درک خود را از جهان بهتر، با دیگران به اشتراک میگذارد و طرح پرسش و سعی میکند وجود جهان دیگری را که دور از چشم عموم و پنهان از نظر اغلب است و نشان از فطرت انسانی دارد به انسان یادآوری کند و شیوه تخیل و احضار کردن و برساختن جهانی باکیفیت و دور از دست را بیاموزاند. شاعر با ساخت جهان خود، یاد میدهد که آنچه در خیال ممکن است، میتواند واقعیت بپذیرد!
چهبسیار هنرمندان حوزههای دیگری که دستاوردهای شعر را به زبانهای دیگر هنری ترجمه میکنند و بهکارشان غنا میدهند؛ خط و مینیاتور را منهای شعر تصور کنید، چه میماند؟!... موسیقی... حتی سایر هنرها هم آنجا به اوج خود میرسند که شعری پنهان در خود دارند! اما جدای از این منظر، میشود اینطور هم به مسأله پرداخت که: «انتفاع» چه است؟ و ما تعریفمان از «سود» چیست؟... قرار است «شعر» کدام تغییر بنیادین را سامان دهد تا بتوان از آن بهعنوان هنری تأثیرگذار یاد کرد؟
واضح است تأثیرات آنی شعر میتواند دامنهای بزرگ داشته باشد و تنوعی بسیار؛ شعر میتواند سرنیزه باشد، میتواند سپر. میتواند باران باشد هم چتر. میتواند شیپور بیدارباش باشد یا لالایی مادرانه... میتواند متناقض عمل کند و میکند!... برای شاعر امروز اما این تأثیرگذاری اغلب در مقیاس فردی ممکن است (چرا که در زمان ما «شعر» مهجور افتاده و متفکران در انزوا هستند... جهان، جهان سلبریتیهای کوچکسر و اینفلوئنسرهای خامخوار و خامگفتار دنیای مجازیاست و سیاست جهانی با ابزار قدرت و ثروت و رسانه، فرهنگ را در خدمت سرمایهداری میخواهد.)
اگر انتظار ما از «شعر» تغییر آنی و بنیادی جهان باشد، شاید این انتظار، انتظاری دور از واقعیت باشد اما نهمگر اینکه انسانها سلولهای متفکر و سازنده جهاناند؟ طبیعیاست هر تغییری که در هرفردی اتفاق بیفتد، در جهان (هرچند در جهانی کوچک) نیز اتفاق افتاده اما میزان این اثرگذاری را تنها با یک پارامتر نمیشود سنجید. اگر قرار باشد تأثیر و روند تغییرات در یک جامعه عمیق و پایدار باشد، باید فرهنگ جامعه از اساس دگرگون شود و برای این منظور، عمل «شعر» به تنهایی کارگر و راهگشا نخواهد بود و یک دست بیصداست (مخصوصاً در جهانی که «سیاست» با ابزارهای کنترلکننده خود، تمام اجزای ساختاری سازنده فرهنگ را به ناکجا هدایت میکند.)
«شعر» بهعنوان جزئی از اجزای برسازنده فرهنگ، از جهات گوناگون میتواند عامل تغییر باشد... اما اگر تمام عناصر و بازوهای فرهنگساز مانند هنرمندان، فیلسوفان، جامعهشناسان، روشنفکران، سیاستگذاران و دیگرانی که زیرساختهای فرهنگ را میسازند، بر یک هدف متمرکز شوند، آنگاه میتوان امیدی بیش از حال، به آینده انسان داشت. در آن جهان در رویا، سهم «شعر» در ساخت ساختار ذهنی انسان، سهمی بزرگتر از امروز است؛ چرا که به گمان من «شعر» چکیده و عصاره همه هنرهاست. چهبسیار هنرمندان حوزههای دیگر که دستاوردهای شعر را به زبانهای دیگر هنری ترجمه میکنند و بهکارشان غنا میدهند؛ خط و مینیاتور را منهای شعر تصور کنید، چه میماند؟!... موسیقی... حتی سایر هنرها هم آنجا به اوج خود میرسند که شعری پنهان در خود دارند!
«ماریو بارگاس یوسا» درباره فایده ادبیات میگوید:
«ادبیات فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و بواسطه آن انسانها میتوانند یکدیگر را بازشناسند و با یکدیگر گفتوگو کنند. ادبیات به تکتک افراد امکان داده از تاریخ فراتر بروند. برای ایمن داشتن انسان از حماقت، تعصب، نژادپرستی، تفرقه مذهبی و سیاسی و ناسیونالیسم انحصارطلبانه، هیچچیز از این حقیقت که در آثار ادبی بزرگ آشکار میشود مؤثرتر نیست: مردان و زنان همه ملتها در هر کجا که هستند در اصل برابرند و تنها بیعدالتی است که در میان آنان بذر تبعیض و ترس و استثمار میپراکند». به گمان من آنچه «یوسا» درمورد ادبیات میگوید را میتوان در مقیاسی دیگر به هنر بهصورت کلی و از جمله به شعر نیز تعمیم داد. «هنر» (و از جمله «شعر»)، در ذات خود تفکربرانگیز، اندیشهساز، پرسشگر و آشتیطلب است و جهان بیشعر جهان بیرؤیاست.