فریدون صدیقی استاد روزنامهنگاری و علوم ارتباطات از دلایل ماندگاری و محبوبیت نامهها میگوید
خودکار بیک و لذت مکاشفههایش
محسن بوالحسنی/ روزنامه نگار
او در جمعخوانی این هفته پای صحبت فریدون صدیقی نشسته و از او درباره نامهها پرسیده است
نامهها واقعاً از کجا میآیند که اینقدر هنوز محبوبند و مردم شور میگیرند وقتی نامهای عاشقانه از شاملو خطاب به آیدا همسرش میخوانند و نامههای دیگری از این دست. این شور و اشتیاق آنقدر وافر میشود که کسانی پیدا میشوند که نامههایی جعلی بنویسند و آن را منتسب کنند به کسی مثل چارلی چاپلین و با همین دروغ و جعل و شیادی، نانی به کف بیاورند و مردم هم بیخبر از همه جا آنها را پخش کنند و البته که وقتی میفهمند نامهها جعلی بوده هم خیلی ناراحت نمیشوند چون به نظر، بیشتر برایشان همین کلمات پر محبتی که روزی خطاب به کسی روی کاغذ آمده (که در این مورد هرگز نیامده) اهمیت دارد. اما نامههای درجه یکی که از دیروز به ما رسیده هم کم نیستند؛ نامههایی که خیلی هایشان در موزهها و مراکز اسناد نگهداری میشوند و هنوز بوی قلم و کاغذ ازشان میآید و تاریخ دور، دورتر و شاید هم خیلی دورتر... این نامهها به قول کافکا در نامهای که برای ملینا نوشت، عریان کردن روح هستند و ما که میخوانیمشان کاشفان خطوطی بر تن کاغذ هستیم. در گفتوگوی پیش رو فریدون صدیقی از همین چیزها حرف زده است. از خودکار بیکی که انیس نوشتن اوست و نوه 5 سالهاش که برعکس او، خیلی راحت با هوشمندیهای جهان تکنولوژیکال امروز کنار
آمده است.
آقای صدیقی خیلی ساده و سرراست با این سؤال شروع کنم که نامهها از کجا میآیند و چرا معروف و ماندگار میشوند؟
بخشی از این دلایل ماندگاری نامهها، قطعاً و یقیناً منتسب به موقعیت و مرتبت نگارنده آنهاست و کسانی که این نامهها را نوشتهاند. بهعنوان مثال میتوانیم از نامههای نیما یوشیج خطاب به همسر ارجمندش عالیه خانم یاد کنیم که سطح این نامهها گویای روح و روان و نگاه و منظر نیماست و لطف، بزرگواری و دلبستگی و دانایی نیماست و در عین حال روایت شیرین و شاعرانه او و از طرفی دیگر ذکر جزئیاتی که شاید کمتر به چشم همه بیاید؛ جزئیاتی که اغلب وجهی تاریخی پیدا میکند اما همچنان سرشار از لطف است. چنین نامههایی بهنظر من ماندگاریشان در گرو زیبایی نثر و جایگاه نویسنده است به همین دلیل نوشتن نامه از طرف کسی که منزلتی ندارد لطفی هم در سیر تاریخی نخواهد داشت و همه این منزلت از منزلت نویسنده نشأت میگیرد. یا دلیل اقبال خوش جامعه به نامههای نویسندهای مانند نادر ابراهیمی که برای همسرشان نوشتهاند بیشک از جایگاه و اعتبار نویسندهای جذاب و گیرا مثل ابراهیمی سرچشمه میگیرد که اتفاقاً این نامهها از جمله نامههایی است که در زمان حیات نویسندهاش منتشر شد و همین مسأله هم در این اقبال و استقبال بیتأثیر نبوده است. از سویی دیگر نامههایی که موضوعیتی سیاسی و... دارند نیز در گذر زمان در برابر قضاوت جامعه قرار میگیرند، چه درباره نویسنده نامه و چه درخصوص شرایط دورهای که نویسنده در آن زندگی کرده است.
پس میتوانیم بگوییم نامهها توابعی از زمان هستند؟
بله دقیقاً. نامهها تابعی از زمان، شرایط و البته شخصیت نویسنده است و گیرایی و جذابیت آن علاوه بر بازتابی که از دوران حیات نویسنده دارد حامل شخصیت، بنیه و ظرفیت و توانایی نویسندگی او را نیز در خود دارد. کاربرد نامهها در این میان بسیار حائز اهمیت است و همانطور که گفته شد این نامهها گاه قضاوتهایی را شکل میدهند که این قضاوت و داوریها در طول زمان، روی جامعه و شکل بازگشت به گذشته و داوری دورهای از دورانی که نویسنده در آن حضور داشته تأثیرگذار خواهد بود. بنابراین نامهها اینگونه در تاریخ پس از خود تأثیر میگذارند و در تاروپود سرشت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ما رخنه میکنند.
غیر از بخشی که مورد توجه تاریخدانها و پژوهشگران قرار میگیرد، برای عموم مردم هم خواندن نامههای قدیمی جذاب است. چرا؟
طبیعیاست که بشر از مرور گذشته آنهم با این شکل ارتباطی لذت میبرد، یعنی ما از خواندن هر نامه لذتی تاریخی میبریم همانطور که از دیدن عکسها و آلبومهای عکس لذت میبریم. امروز از آن سنتها شاید بتوان گفت ایمیلنویسی باقی مانده که در غرب بیشتر از ایران رواج دارد. به عقیده من، آدمها را باید در موقعیت و شرایط تاریخی خودشان سنجید و مورد بررسی قرار داد، پس نمیشود انتظار نداشت که نوه من هم علاقههایی مانند من داشته باشد یا بگوییم چون او چنین علاقهای ندارد عاری از احساس و عاطفه و... است. همانطور که گفتم نوه 5 ساله من خیلی راحت با تکنولوژیهای جدید مثل گوشیهای هوشمند کار میکند و طوری با آن عیاق است که آدم تعجب میکند. این نظام ارتباطی نسل آنهاست و خیلی غیرمعقول است که من او را با خود مقایسه کنم که هنوز با خودکار بیک مینویسم و بعد از آنکه روی یادداشتهای مطبوعاتی و... را نوشتم، آن را تایپ میکنم. من بلد نیستم جز با خودکار بیک بنویسم؛ اصلاً بگذارید این طور بگویم که نوشتن با خودکار بیک حالم را خوب میکند و من را در وضعیتی مثل یک مکاشفه قرار میدهد. من تابع شرایط و زمانهای هستم که به آن تعلق دارم و نسل امروز به زمانه امروز و شرایط و توابعش.
ولی امروز نامهنویسی خیلی مورد علاقه قرار گرفته و آدمها تشنه این هستند که کسی برایشان نامه بنویسد؛ آنهم روی کاغذ و با خودکار و با عزیزم فدایت شومهای آن زمانی...
بله... جنس این جور نوشتنها همانطور که گفتم شرایط و مسائل خودش را دارد و یک حس و حال خاص خودش را؛ اما معنیاش این نیست که آشتی کردن با گذشته و آن شکل نوشتنها باعث میشود آدمی نویسنده خوبی شود یا برعکس قهر و قدیمی پنداشتن آن از بین بردن قدرت خلاقه نویسندگی.آقای بیژن اشتری دوست و مترجم خوب کشور، هنوز که هنوز است ترجمههایش را با مداد روی کاغذ انجام میدهد یا مثلاً وصال روحانی، پزشک و هنرمند همدورهای ما، همچنان از تلفن همراه دوری میکند و موبایل ندارد. هیچکدام آنها باعث نمیشود تخیل و هنر کسی متبلور شود یا نازا. اینها ابزاریاست که هر کدامش حکایت از دوره و دورانی دارد. نمیشود گفت اگر نامه ننویسیم نه شعر متولد میشود نه هنرهایی از این دست. هر زمانی شرایط و تابعات خودش را دارد. ما عادت کردیم که بگوییم گذشته مجلل و باشکوه بوده و امروز چنین نیست و پر از دروغ و گرفتاری است و... نه. من چنین اعتقادی ندارم. هر دوره شرایط خودش را دارد و بسیاری از چیزها همیشه وجود داشته است. مثلاً آدم مستأجری که گیر و گرفتاری اختیار کردن منزلی شخصی را دارد در گذشته هم چنین گیر و گرفتاری داشته است و نمیشود آن را مختص به یک دوره دانست. سیسال پیش دایی من با ماشین تصادف کرد و له و لورده شد؛ بعد از مرخص شدنش از بیمارستان به من میگفت فلانی، اگر در زمان قدیم تصادف میکردم حتماً با درشکهای چیزی تصادف میکردم و آسیب کمتری میدیدم. یعنی میشود این طوری نگاه کرد اما نمیشود از پیشرفت و زمان باز ماند. من همیشه میگویم که هیچ چیز تازهای وجود ندارد و هر چه هست همان است که در گذشته بوده و فقط زمان تغییر کرده است. عشق، نفرت ، قدرتطلبی و... همه مفاهیمی تکراری هستند و چیزی که میتواند رنگ تکرار را از زمان و زمانه بردارد نوع پرداخت به موضوعات است.
خودتان با چه نامه هایی بیشتر کیف کردهاید؟
خب به این دلیل که من دستی در شعر و شاعری داشته و دارم همیشه این سنخ شخصیتها و نوشتههایشان و هر چیزی که پیرامون آنها وجود داشته برایم جذابتر بوده است. هر چه در کنار آنها طلوع میکرد و به تبلور میرسید به جان من هم مینشست. بیشترین تأثیر را از تخیل سرشار نیما در نامههایش گرفتم و بیشترین لذت از خوانش آنها بهم دست میداد. البته نامههای دیگری هم بودند که خواندنش برایم جذاب بود و طیفی گسترده را شامل میشود از نامههای هیتلر به معشوقهاش یا نامههای فروغ به دوستان و نامههای امیرکبیر که هم جنبه ادبی دارند و هم تاریخی؛ اما به تبع کارم، یعنی روزنامهنگاری هر آنچه با هنر درآمیخته باشد و ادبیات، برایم جذاب است.
به همین اکتفا میکنم: شما دیر رسیدید
نامههای نیما مهم است؛ آنقدر که واپسین یادداشت مهمترین کتابش، یعنی «حرفهای همسایه»، از دل یکی از آنها بیرون آمده است
صابر محمدی/ شاعر و روزنامهنگار
او درباره نامههای نیما یوشیج نوشته است
راستش را بخواهید من یکی، با همه تلاشی که برای نظم دادن به نوشتههایم و طبقهبندی آنها ذیل موضوعات و دستههای مشخص دارم و ایدهآلم این است که بر یک سریشان تمرکز کنم، حواشیشان را کنار بگذارم و حسابشده و هدفمند پیش بروم، نهایتاً شیفته کهنالگوی نویسندههای پریشان و آشفته هستم که هر نکتهای را روی تکهکاغذی و گوشهای مینویسند و سرآخر هم وسط همه کاغذهای پراکندهشان کلافه میشوند و راست و ریس کردن و انتشارشان را به آیندگان میسپارند. در آشفتگی آنها سراسیمگی و جنونی خواستنی هست که در نظم مطلوب و سفارششده نیست. نیما یوشیج، یکی از همین آشفتهنویسهاست و از قضا قوت و مطلوبیتش را از همین تدوینناپذیری و فرار از Categories (صورتبندی) به دست میآورد. خود نیما در یکی از یادداشتهای پراکندهاش مینویسد: «شاید بعد از مرگ من حتی این اوراق هم به دست کسی نیفتد و یا کسی نداند چه اسمی بگذارد به افکار متفرقه من. [...] من میمیرم و آثار شلوغ و درهم و برهم من میماند و از بین میرود». البته خب، خوشبختانه چنین نشد و حالا دقیقاً پس از گذشت یکصد سال از انتشار نخستین نوشته نیما، آثار او سرانجام مدون و دستهبندی شده، تحت عنوان «دفترهای نیما/ مجموعه آثار»، یکی پس از دیگری، در یکی از دفاتر انتشاراتی تهران در حال انتشار است. با این حال، غوطهخوردن لابهلای نوشتههای پراکنده نیما در همه این سالها، برسازنده رفتار مطالعاتی متشتت ما در قبال آثار او نیز بوده است؛ شناخت ما از او، به همین اعتبار، معرفتی چند سویه و متکثر را نیز سبب شده است. در عین حال که چنین خلأیی به عنوان آسیب قابل بررسی است، اینکه پروسه شناخت نیما انتها ندارد، جزو مطلوبیتهای این چندپارگی و آشفتگی نیز میتواند باشد. یک مثالی در اینباره بزنم؛ نیما بارها درباره مسائلی مختلف جز شعر نوشته است، از گفتمانهای فرهنگی نوظهور و تئاتر و نقاشی گرفته تا تاریخ تفکر و نیز موسیقی. او درباره هیچیک از اینها مقاله مدونی ننوشته است و همین باعث شده اگر شما به عنوان محقق بخواهید درباره هر یک از این موضوعات پژوهشی صورت بدهید و در این میان بخواهید به آرای نیما هم در رابطه با ماجرای تحقیقتان سری بزنید، بنابر توفیقی اجباری، مجبورید همه نوشتههای او را بخوانید تا از لابهلای آنها به اطلاعات مورد نیازتان برسید. همین سبب میشود که شما برای جستوجوی فرازی هر چند کوتاه، همه نوشتههای نیما را بخوانید. میبینید! آشفتگی، همیشه هم نتیجه نامطلوبی ندارد.
نامه به بهمن محصص، حرف آخر «حرفهای همسایه»
بین همه نوشتههای پراکنده نیما ـ از شعرهایی که بنایشان بر قرارگرفتن در کتاب شعری نبوده، تا داستانها، یادداشتها، سفرنامهها، نمایشنامهها و نامهها ـ این آخری، یعنی نامهها، خیلی مهم است. نامههای کسانی که دست در کار نوشتن متون خلاقه چون داستان یا شعر دارند همواره به عنوان متون فرعی در نظر گرفته شده است. مثلاً اگر شما همه آثار غلامحسین ساعدی را خوانده باشید اما نامههای او به همسرش را نخوانده باشید، لازم نیست در جمعی که از ساعدی سخن میرود سرتان را پایین بیندازید و شرمسار باشید. نه اینکه باید از کنار آن نامههای ساعدی ـ که خودمان یکبار در همین «ایران جمعه» بردیمش روی جلد ـ بهسادگی گذشت، نه! اما منظور این است که به هر حال این نامهها و نامههایی از این دست، فرع بر کارنامه نویسندگی نویسندهشان هستند. درباره نامههای نیما اما ماجرا کاملاً فرق دارد. مطالعه آثار نیما، بدون درنظرگرفتن نامههایش، پروسهای است ناقص و نابسنده. چرا؟ چون نیما تبیین بسیاری از بنمایههای نظری شعر و تفکرش را در همین نامههایش صورت داده است. شاید بارها شنیدهاید که نامههای نیما مهم است؛ مثل همین گزاره مکرر «نیما مهم است» که بیتعارف، به فیگور و ژستی فراگیر هم تبدیل شده است. همه اذعان دارند که نیما مهم است و اغلب، بی آن که نیما را بهدرستی خوانده باشند، صرفاً این را تکرار میکنند تا از ژست توافق نظر عمومی در رابطه با نیما عقب نمانند. برای اینکه نشان بدهیم نیما در نامهنگاریاش، مثل شاعریاش و مثل تئوریپردازیاش، بسیار مهم است، باید از این ژست عبور و به متن مراجعه کنیم. میشود بحث را با رویکردی کارگاهی به یکی از نامههای مهم او پیش برد؛ یکی از نامههای متأخر نیما به بهمن محصص به تاریخ 21 فروردین 1334. پیکربندی نامه چنین است: مقدمه (در پاسخ به نامه دریافتی، بدون احوالپرسیهای مرسوم)، بدنه (وصفالحال)، پایانبندی (باز هم بدون کلیشههای رایج). متن نامه، 36 سطر است. جالب است بدانید بخشهایی از بدنه و پایانبندی این نامه (17 سطر از 36 سطر)، عیناً به عنوان یادداشت پایانی و هفتادویکم کتاب «حرفهای همسایه» نیز آمده است. نه خود نیما و نه هیچیک از نیماپژوهها تاکنون به این اینهمانی اشارهای نکردهاند. [از جمله به همین دلیل هم است که میگویم اغلب آنهایی که میگویند نیما، نامهها و دیگر آثارش مهماند، آنها را بهدرستی نخواندهاند]. اما نیما کدام جملهها از یک نامه روزمره معمول را برای واپسین یادداشت مهم کتاب تئوریکش (حرفهای همسایه) استخراج کرده و عیناً نقل کرده است؟ آغاز این است: «دوست من، برای خوب دویدن میدان لازم است. انسان قفسه نیست که هر وقت دارویی بخواهد از یکی از جعبههای معین آن بیرون بکشد. [...] بعضی از روی دریاها بلند میشوند. بعضی از روی مردابها و جاهایی که نمیدانند کجاست و مرغابیهای ترسو در کجاهای آن منزل دارند». میانه این است: «در دایره امکان همه ما را به مثابه یک مشت ریزهخوار مفلوک و عاجز به هم ریختهاند [...] معنی کمال را در پیرامون این بههمخوردگیها برای پیداکردن یک توانایی مختصر باید به دست آورد». و این پایان عجیب: «از نوشتن دست برمیدارم. رفتم به سروقت آبدادن بوتههایی که خودم با دست خودم آنها را کاشتهام. در صورتی که من تابستان به ییلاق میروم و میماند برای دیگران. نمیدانم چرا وقت مرا میگیرد. خداحافظ شما». نیما در نامه به محصص، پیش از اینکه بنویسد «از نوشتن دست برمیدارم»، نوشته است که «چون به اندازه یک نامه شد...» و این را به ضرورت، در نسخه «حرفهای همسایه» نیاورده است. اما نکته همینجاست: «به اندازه یک نامه شد». این فرم، آنقدر در آثار نیما مهم است که حالا وقتی «به اندازه یک نامه» شده است، میتواند از توی یک نامه معمولی بریده شود و به عنوان پایان «حرفهای همسایه» به بهرهبرداری برسد؛ کتابی که مخاطب خاص ندارد، اما یکی از مهمترین فرازهایش، از دل نامهای به یک مخاطب خاص بریده شده و به آن راه یافته است. دقت داشته باشید که یادداشت پایانی «حرفهای همسایه» که حالا پی بردهایم نه یکی از یادداشتهای کتاب، بلکه بریدهای هوشمندانه از متن یک نامه است، به لحاظ تاریخ نگارش 9 سالی دیرتر از هفتاد یادداشت پیشین است. از همینرو یحتمل بیرون از ساختار این کتاب تئوریک باید ایستاده باشد. اما یک بار دیگر بروید و حرفهای همسایه را بدون این یادداشت پایانی بخوانید. حتماً یک پای ماجرا میلنگد. بیخود نیست که نیما، یکی از مهمترین یادداشتهای زندگیاش را از متن نامهای بهظاهر پیش پاافتاده در پاسخ به یک دوست استخراج کرده است. او، خوب میدانست، همسایه بدون خواندن نامه آخر، سر بر بالین نخواهد گذاشت.
حذف من متورم
نیما برای نوشتن «حرفهای همسایه» به عنوان یکی از مهمترین متن تئوریکش، از پیکربندی نامهنگاری استفاده کرده است. او که عمری نامه به این و آن نوشته است (بیش از 700 صفحه نامه)، برای توضیح و تشریح ایدهها و پیشنهادهای شعریاش نیز از فرم نامهنگاری فاصله نمیگیرد. هر چند این بار نامهها به آدرسهایی مشخص در تهران، آستارا، تبریز، یوش و رم ارسال نمیشوند؛ سرگشادهاند و روی سخن با تویی ناشناس. بنای نامهها بر حضور فرستنده و غیاب گیرنده است؛ نیما این بار با حذف یکی از دو طرف نامه، گاه خود را در جای او نیز قرار داده و از این مسیر، چندصدایی مطلوبش را به اجرا درآورده است. او به عنوان آمر و عامل حذف نیز، دچار ادبیات تکصدا و منبری نیست. غیاب گیرنده برای او، مصادف با حذف من متورم است.
قطار حرکت کرده بود
نامههای نیما، در نگفتنهایش هم خواندنی است. یکی از نامههای او به پرویز ناتل خانلری، در پاسخ دوباره به نظرسنجی مجله متبوع خانلری یعنی «سخن» است؛ جایی که ظاهراً متوجه شده، پاسخهایش به پرسشهای نظرسنجی به دست مدیر مجله نرسیده و در پاسخ به درخواست مجدد صرفاً نوشته است: «اکنون برای من حوصله تجدید آن جواب نیست. به همین اکتفا میکنم: شما دیر رسیدید. قطار حرکت کرده بود». اهمیت تاریخ ادبیاتی این نامه کوتاه زیرکانه، در این است که بدانید خانلری در نظرسنجی مجلهاش از نیما خواسته بود به پرسشهایی از این دست پاسخ بدهد: «آیا به نظر شما تغییر و تجددی در شعر فارسی لازم است؟» و این را 22 مرداد 1332 پرسیده بود؛ شش روز پیش از کودتا و دو سه دهه پس از انتشار متون تجددطلبانه نیما؛ تازه از لزوم تجدد میپرسید؟! قطار مدتها بود حرکت کرده بود.
تماشای بیواسطه رنج
اساس نامهنگاری بر تشتت است؛ هویتمندی نامهها بر همین تشتت استوار است. اغلب، کسی آنها را با این هدف که جمعآوری و کتابشان کند نمینویسد. نامهها نوشته میشوند تا ارسال شوند. ارسال شوند به اینسو و آنسوی دنیا. میروند که بازنگردند. میروند که رفته باشند و در جایی جز صندوقچه نویسندهشان منزل کنند. در نامهها چیزهایی هست که برای همیشه از نویسندهشان جدا میشود و از آرشیو شدن فرار میکند. همین فرار، سببساز نوعی از بیملاحظگی سودمند است که در دیگر نوشتهها کمتر دیده میشود. از اینروست که بینقابترین صورتهای نویسندهها را باید در آینه نامههایشان به تماشا نشست. نیما نیز با نامههایش، چنین امکانی را فراهم آورده است؛ تماشای بیواسطه شاعری عاصی و رنجور و تنها، نشسته پشت میز کارش در دزاشیب شمیران، ایستاده پای کوه وازنا در یوش.