چه کسانی مرجعیت را در دست دارند؟
خرده نمایندگان نوخاسته مناسبات اجتماعی
مهسا علیبیگی
روزنامهنگار
اما مرجعیت هم محدودیتهای خاص خود را دارد. هیچ مرجعی وجود ندارد که بتواند توجه همه یک جمعیت را بهتمامی به خود جلب کند. مرجعها معمولاً هر قدر هم فراگیر جلوه کنند، همواره بر جمعیتی خاص عمل میکنند و در میان آن جمعیت اثرگذارند. رابطه مرجع و جمعیت، لزوماً رابطهای از جنس رهبر ـ پیرو نیست و عامتر و پیچیدهتر از آن است
هنگامی که یوسف اباذری، استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، در واکنش به تجمع بزرگ طرفداران یک خواننده پاپ، گفت که «برای من خیلی جالب است که یک ملتی میافتند به ابتذال و در مجلس ترحیم چنین خوانندهای شرکت میکنند و توی سرشان میزنند... و یک نفر در فیسبوک مینویسد که «من تا ابد میسوزم»... چرا مردم ایران به این افلاس افتادهاند؟ چطور مردم ایران به این فلاکت افتادهاند؟ اینجاست که تحلیل بسیار مهم است.»، بهشکلی ضمنی به چیزی اشاره میکرد که میتوان آن را ذیل مفهوم مرجعیت فهمید. آنچه اباذری بهسادگی و با نگاهی نخبهگرایانه «افلاس» مینامد، چیزی پیچیدهتر از ویژگی فکریعملی عدهای از مردم است. اباذری بهدرستی تغییری مهم را حس میکند و چشماندازهای آن را بهدرستی ترسیم میکند اما چنان خط پررنگی میان این «افلاس» و آن «چیز دیگر» مبهم میکشد که، بهشکلی ضمنی با تأیید آن، باعث میشود اصل آن تغییر را نتوان بهدرستی بررسی کرد چرا که سریعاً باید درباره آن دست به داوری زد.
اکنون هفت سالی از آن زمان گذشته است و چنین «مجالس ترحیم» و «مجالس رزم» و «مجالس شادی»ای را بهوفور به چشم دیدهایم. اما چه چیزی اباذری را نگران کرده بود؟ آنچه اباذری را نگران کرده بود، تغییر «نقطه توجه»مان از «مسائل اصلی» به «زندگی شخصی یک چهره هنری» است.
مسأله همین «نقطه توجه» است یعنی آن چیزی که مرجعها میتوانند آن را به هدفها و علاقههای خود معطوف کنند. مرجع لزوماً یک شخص یا چهره نیست بلکه میتواند یک سازمان یا حزب، گروهی از افراد، اندیشه یا گفتمانی خاص یا حتی ایدهای مبهم باشد. اما هر شکلی داشته باشد، مرجعیت آن کموبیش بلامنازع جلوه میکند و در جلبکردن توجه عموم به خود، تواناییای دارد که نادیده گرفتنی نیست. اما مرجعیت هم محدودیتهای خاص خود را دارد. هیچ مرجعی وجود ندارد که بتواند توجه همه یک جمعیت را بهتمامی به خود جلب کند. مرجعها معمولاً هر قدر هم فراگیر جلوه کنند، همواره بر جمعیتی خاص عمل میکنند و در میان آن جمعیت اثرگذارند. رابطه مرجع و جمعیت، لزوماً رابطهای از جنس رهبر ـ پیرو نیست و عامتر و پیچیدهتر از آن است.
اهمیت مرجعیتها، بویژه در دوران مدرن ایران، همواره، هم محل منازعه بوده و هم محل شکلگیری توهمهای بسیار. جلال آلاحمد براساس توهم نسبت به اهمیت مرجعیتی بهنام «روشنفکر» بود که آن ادعانامه معروف را نوشت. البته که این توهم تا حدی هم آگاهانه بود چرا که او میخواست، در منازعهای فرهنگی، علیه آنچه فرهنگ تکنیکزده غرب مینامید، موضع بگیرد. آن مرجع فراگیر، در ایران مدرن، گاهی روشنفکر فرض شده است، گاهی یک روحانی، گاه سلبریتیهای مجازی و گاه موجودی انتزاعیتر مانند غرب یا شرق. اما تقریباً بهروشنی میتوان نشان داد که اینها هرگز آنچنان که مخالفان و معترضان میکوشیدند نشان دهند، مرجعیت تام نداشتهاند هرچند دستبالاگرفتن اهمیتشان برای منسجمترکردن جبهه مخالفان و معترضان به کار میآمده است.
در نگاه اول بهنظر میرسد که آنچه در یک دهه اخیر روی داده است، صرفاً «بهچشمآمدن بیشتر» این مرجعهای متکثر و پراکنده در شبکههای اجتماعی باشد اما چنین نیست. مرجعهای امروز، بهواسطه رسانههای فردی شدهای مانند اینستاگرام و توئیتر، قدرت اعمال قدرت و اثرگذاری شدیدتری نیز پیدا کردهاند؛ هرچند، بهشکلی پیچیده، این قدرت اثرگذاری از طریق خود مخاطبان، فعالانه، دستکاری و تا حدی شخصی میشود.
نکته دیگری هم روی داده است که بهنظرم اهمیتی قابل توجه دارد. رستگاری فردی، در جامعهای که با قدرت دارد بهسمت فردیشدن فزاینده میرود، از طریق الگوهای فردی متجسم بهتر میتواند برآورده شود تا از طریق الگوهای انتزاعی فکری. این دگرگونی در خود این فرض اساسی را دارد که هر نوع رستگاریای فردی است. بر همین اساس است که پاشایی، در مقام ترانهخوان عاشقانههای احساساتی، از روشنفکری که از ایدههای انتزاعی و عام سخن میگوید، اهمیت بیشتری مییابد و میتواند توجه فردیشده عموم را به خود جلب کند. بههمین دلیل است که روانشناسی برای چنین جامعهای بیش از جامعهشناسی میتواند راهی به زندگی بهتر فرض شود. درواقع با تغییر در گزارهای از مارکس میتوان گفت که مرجعهای حاکم بر هر جامعه ، بازتابهای تشخصیافتهای از مناسبات حاکم بر آن جامعهاند. آنها خردهنمایندگان این یا آن بخش از جمعیت اند، هرچند تلاش کنند خود را بهترین الگوی عام جا بزنند.
انحصار جدید در تعیین مراجع فکری جامعه
فضای مجازی؛ سلبریتیها و افاضات هر روزه
حمید رستمی
روزنامهنگار
زمان خیلی زیادی نمیگذرد از آن روزهایی که مرجعیت فکری جامعه را نخبگانی تشکیل میدادند که بر اثر سالها دود چراغ خوردن به آن جایگاه رسیده و طی دهههای اخیر، بسته به شرایط جامعه و توسعه روزافزون آن با استفاده از مجاری و کانالهای گوناگون، سعی در فرهنگسازی، تولید گفتمان و انتقال تجربیات و تحلیلهای خویش داشتند. حال اگر یک زمانی روحانیون این وظیفه را بر عهده داشته و با استفاده از تریبونی به اسم «منبر» سعی در تأثیرگذاری بر طبقات مختلف جامعه داشتند با گسترش علم و توسعه دانشگاهها، این جایگاه تقسیم شد و چه بسیار دانشجویان جوان و جویای علم و دانش که از روستاها و شهرهای کوچک به دانشگاههای واقع در کلانشهرها راه یافته و در مواجهه با استادان علوم مختلف و البته همراهی و همنشینی با جوانان همسن و سال (همفکر و غیرهمفکر) حامل پیامهای ریز و درشتی از نوع نگرش به جهان پیرامون گرفته تا سبک و سیاق زندگی برای اطرافیان و همشهریان خویش میشدند و در بسیاری از موارد حرفهایشان حجت محسوب شده و با وجود سن و سال کم، وظیفهای خطیر را به انجام میرساندند.
اما رفتهرفته مجاری ارسال پیام و محتوا تغییر یافت و پدیدههایی مثل رادیو و تلویزیون و نخبگانی که از پشت این تریبونها به تبیین تفکرات خویش مشغول بودند، مرجعیت فکری یافتند و حتی در برههای بخصوص از اواسط دهه ۷۰ این رسالت به رسانههای مکتوب منتقل شد تا به تیراژهای میلیونی برسند و با یک تیتر از فرشتهای دیو بسازند و دیو را فرشته جلوه دهند ولی خیلی زود گویی آفتاب جراید غروب کرد تا یک دهه بعد گوشیهای هوشمند و پیام رسانهای مجازی نصب شده روی آنها به چنان فراگیری برسند که با حذف تمام واسطهها در سریعترین زمان ممکن یک پیام به دست مخاطب رسیده و حتی تک تک این مخاطبان را برای قرار گرفتن در جایگاه یک رهبر فکری تهییج کنند.
از آنجایی که گروههای مرجع پیشین و سنتی قدرت انعطافپذیری بالایی نداشتند بسرعت از سوی جامعه کنار گذاشته شده و گروههای مرجع جدیدتری جایگزین شدند و از این وضعیت تازه پدیدار شده، سلبریتیها و افراد مشهور (در حوزههای مختلف) کمال استفاده را برده و خود را در جایگاه مرجعیت فکری اجتماعی قرار دادند. چرا که مهمترین بستر لازم برای اعمال مرجعیت، استفاده از شبکههای مجازی است که این روزها تقریباً برای همگان در دسترس بوده و با استفاده از اطلاعات به اشتراک گذاشته شده در شبکههای مختلف به آسانی، نزدیک به زبان همان جامعه هدف، تولید محتوا کرده و با بیواسطهترین شکل ممکن آن را با مخاطبان خود به اشتراک گذاشته و صفبندی موافقان و مخالفان را شکل داده و در ادامه با انعکاس و موج سازیهای بعدی براحتی میتوانند در بخش وسیعی از جامعه مؤثر واقع شده و در شکل دهی تفکرات و ذهنیات آنها نقش نخست را ایفا کنند هر چند که افتادن به دام پوپولیسم در این شرایط بهعنوان مخاطره اصلی پروسه میتواند مطرح شود.
در حالی که بمباران اطلاعاتی شبانه روزی در شبکههای مختلف مجازی که اکثر قریب به اتفاق مخاطبان را دارای پیشزمینههای ذهنی و خبری کافی نسبت به اتفاقات پیرامون کرده و انحصار موجود در دهههای پیش را از بین برده در نتیجه تک تک این افراد با کنار هم چیدن تمام فرضیات رخدادها به یک نتیجهگیری اولیه دست یافته و وقتی با تحلیلهای ارائه شده از فلان آدم مشهور - که حالا یا مستقیماً بهصورت لایو اینستاگرامی یا بهصورت نقل قولهای غیرمستقیم - همذات پنداری کرده و به شکل دهی یک جریان فکری هر چند سطح پایین کمک میکند و در آن سو سلبریتیهای نیازمند توجه که گاهی حتی از بدیهیترین اطلاعات لازم - ولو در حوزههای تخصصی خود - برخوردار نیستند کلاه «همه چیز دانی» به سر گذاشته و در کوتاهترین زمان ممکن سعی در انتقال تفکرات خاص خویش دارند چرا که مثل سابق نه جایگاه هدایت فکری در انحصار قشری خاص قرار دارد که با دسترسی به برخی اطلاعات و یافتهها و با اتکا به تجربیات سالیان سعی در تحلیل شرایط داشته باشند و نه حتی مخاطبان شان تعداد معدودی از افراد دست چین شده - به نمایندگی از اقشار مختلف - جامعه است که بخواهد در روزهای بعد، از این اندوختهها استفاده کرده و سعی در انتقال شان به اطرافیان داشته باشد. هرچه هست همه در همان سطح اول شکل گرفته، امکان بروز یافته و به پایان میرسد. در نتیجه به هیچ عنوان عمق لازم و کافی را نداشته و ماندگار نمیشود حتی گاهی خیلی زود در نفی خود وارد عمل میشود.