رواداری راه حلی برای همیشه
امید بلاغتی / نویسنده و منتقد
او درباره مسأله رواداری در مناسبات روشنفکری نوشته است
حالا و به وقت دور شدن از جوانی پرشور و شر تمام ما متولدان انتهای دهه پنجاه و دهه شصت و گذر یا نزدیکی به دهه چهار زندگیمان اگر یک چیز را فهمیده باشیم اهمیت مدارا، درک دیگری و تلاش برای گفتوگو بهعنوان کارآمدترین ابزار گذار از تمام دستاندازهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی این کشور است. از آن ایدههای انقلابی که به راحتی قادر به تفکیک خیر و شر، راستی و ناراستی بود و جز برای خود و همفکرانش برای دیگری اعتبار و اعتقادی قائل نبود اثری نمانده است. بزرگی به درستی گفته بود «هر آنچه محکم و استوار است دود میشود و به هوا میرود». به باور من وصفی دقیق از تمام ایدههایی که عوض گشودن باب گفتوگو و عوضِ نرم و منعطف بودن، محکم و رسوخناپذیر و دُگم به نظر میآیند. آستانه دهه چهارم زندگی اگر یک درس واقعی به آدم بدهد همین است. بله میدانم این یک نتیجه عمومی و باور مطلقاً جمعی نیست و بخصوص در این سالها نوعی «رادیکالیزم خود محور» هم در حال پیشروی است. برای من اما انتخاب میان این دو ایده، ایده مدارا و گفتوگو و ایده رادیکال حق محور بیانیه محور، دیگر کاریست ساده و مهمترین مسأله در ارزیابی و فهم هر انسان، متفکر و هر ایده و فکر فرهنگی، سیاسی و اجتماعی شده است. میدانم این خطکش زیاد روادارانه نیست اما بدون میل و خواست حذف ایدههای ضد روادارانه این حق را برای خودم قایلم که انسان، شهروند، متفکر، سیاستمدار و... را که اهل رواداری نیست به دیده شک و عدم اعتماد بنگرم و باورشان نداشته باشم. اما این مدارا و این فرهنگ رواداری چگونه حاصل خواهد شد؟ با تمرین کدام اعمال و مداقه بر کدام مفاهیم روادارتر و مداراگر خواهیم شد. سطرهای بعدی تلاشی است برای توضیح آنچه من در مسیر رسیدن به رواداری ضروری میدانم.
1. انصاف:
«دیشب محمود دولتآبادی را دیدم. همان جور بود که خیال میکردم، ترکیبی از صبح و بیابان و خاک آسمان، فروتن و مغرور، خراسانی خوب، معجونی از بایزید و آن حکیم بیمانند و بزرگ توس. از همان اول خیلی با هم جور شدیم. مثل اینکه گلمان هم دیگر را گرفت. او را از اوسنه باباسبحان میشناختم. تا حالا و کلیدر. قرار شد مشتی کتاب و مقاله برایش بفرستم؛ جز آن فارسی خوب زبان دیگری نمیداند و مثل خیلی از نویسندهها و شاعران خودمان با استعداد ولی متأسفانه کم اطلاع است.» اولین بار که این جملات مسکوب را در وصف محمود دولت آبادی خواندم بیش و پیش از نثر و تیزبینی نگاه، انصاف مسکوب منقلبم کرد. آن هم در روشنفکری ایرانی که در توضیح و وصف یکدیگر یا از بام ستایش غلوآمیز میافتند یا نکوهش بیقاعده و بیاصول. کلمات مسکوب برایم انگار تصویر انسانی و دقیقی بود از یک نویسنده بزرگ. نشانههای بزرگی و ضعفهای انسانی هر دو بدون غلو و بخل شرح داده شده بود. حالا و در این سالها به وقت فکر کردن به مفهوم رواداری، اولین چیزی که به ذهنم میآید و مهمترین ضرورت همراهش انصاف است. کافیست به وقت تماشای هر پدیده، انسان و ماجرایی از احساسیگری حاد ابتدای مواجهه دور شوی، کمی با فاصله بایستی، ابعاد مختلف را ببینی و بعد نظر بدهی یا قضاوت کنی. همه چیز فرق خواهد کرد. تصور کنید در بخش بخش جامعه ما چنین اتفاقی رخ دهد آن وقت چنین خشم و کینه انباشتهای خواهیم داشت؟ تمرین رواداری پیش از هر چیز تمرین انصاف میخواهد و فرد روادار پیش از هر چیز منصف است. این را هم بگویم و تمام؛ ادبیات آدمهای منصف، چیدمان کلماتشان، رفتارشان با زبان و بخصوص زبان فارسی جور دیگری است. بههمین سطرهای نوشته مسکوب نگاه کنید.
2. گذشت:
بچه که بودم پدرم در وصف نلسون ماندلا همیشه آن ماجرای برجسته عفو عمومی پس از آزادی اش و جمله درخشان «میبخشیم اما فراموش نمیکنیم» را سند میآورد. ماجرا درخشان بود و هست از تصمیم بزرگ یک رهبر سیاسی در نگاه بزرگتر به منافع ملی سرزمینش. بزرگتر که شدم اما وقت خواندن ماجراهای مبارزات ماندلا عجیبترین بخش این پروژه بزرگ عفو عمومی برایم تشکیل کابینهای بود که در آن یکی دو وزیر دولت آپارتاید نیز مشارکت داشتند. شگفتانگیز و ورای باورم بود که یک زندانی سیاسی سی و چند ساله به وقت گرفتن تمامی قدرت به چنان مدارایی میرسد که شاید خشم و اندوه شخصی را کنار گذاشته و از متخصصان دولت نژادپرست قبلی استفاده میکند. دانستم میان رنج عمیق و طولانی و گذشت نسبت شگفتانگیزی برقرار است. غرضم از گفتن ماجرای ماندلای کبیر این است که فرهنگ رواداری جز از مسیر گذشت و چشم پوشی و اغماض رخ نخواهد داد. میخواهد ماجرا یک رابطه عاطفی ساده باشد، یک پسین از رانندگی رانندگان در کلانشهر تهران یا رویداد سیاسی بزرگی همچون آفریقای جنوبی پساآپارتاید...
3. گفتوگو:
حالا که جامعه ما در تمامی سطوح اش میل کمتری به گفتوگو و فهم یکدیگر دارد به نظرم این اصل طلایی و مهمی است و باورمندان به فرهنگ رواداری باید بر آن پای بفشرند. من از شبکه اجتماعی کلابهاوس خوشم نمیآید اما روزهای اول شکلگیریاش چند باری رفتم و بحثهای آدمها را شنیدم. شگفتانگیز بود برایم که همان آدمهای خشن، عصبی و هتاک توئیتر در فضای کلاب هاوس و در گفتوگوی شفاهی با یکدیگر، مؤدبتر، با اصولتر و محترمتر بودند. انگار جادوی گفتوگو این حلقه مفقوده سرزمین ما کار خودش را کرده بود. این را گفتم و بر آن تأکید دارم که فرهنگ رواداری در این سرزمین ریشهدار نخواهد شد مگر اینکه تمامی گروهها، اقشار و طیفهای مختلف و متضاد جامعه پای گفتوگو با هم و مهمتر از آن شنیدن یکدیگر بنشینند. اگر فرصت تماشای جهان از منظر دیگری را بهخودمان ندهیم هرگز قادر به ساختن جامعهای متکثر و اهل آشتی و مدارا نخواهیم بود.
4. شنیدن:
ماجرا سادهست؛جامعهای که بیشتر از گفتن بشنود رواداری و فرهنگ مدارا در آن ریشهدارتر خواهد شد. به من اگر باشد میگویم ما ساکنان ۱۴۰۰ شمسی سرزمین ایران بیشتر از هر زمانی محتاج شنیدن یکدیگریم...