نگرانی برای سکسکه آلاحمد و پارکینسون ابراهیم گلستان
صابر محمدی / روزنامهنگار
جستوجو برای یافتن منابع اصلی روایتها
برخی حرفها و نکتهها و رویدادهای ادبیات و هنر و فرهنگ که بارها دربارهشان شنیدهایم، منابع خود را گم کردهاند؛ بهراستی آنها اولینبار کجا مطرح شده بودند؟ مثلاً نامه معروف و جنجالی محمدرضا لطفی به احمد شاملو، اولینبار کجا چاپ شد؟ در این صفحه، هر بار سراغِ یک یا چند مورد از این روایتهای آشنا که چاپ اولشان را از یاد بردهایم، میرویم
*این بار: شماره 37 ماهنامه «آدینه»، مهرماه 1368
*رویداد مهم این شماره:
* انتشار گفتوگوی انتقادی و معروف نجف دریابندری
لابد خاطرتان هست وقتی نجف دریابندری درگذشت، لابهلای همه یادآوردهای او و اشاره به خدماتش در ترجمه ادبیات غرب، چند اظهارنظر جنجالی نیز از او درباره صادق هدایت، بهرام صادقی، ابراهیم گلستان و... نقل میشد. حرفهایی خلاف جریان رسمی ادبیات روشنفکری که دریابندری متهورانه و جسورانه به مهمترین نمادهای آن از جمله «بوف کور» و «ملکوت» حمله کرده است. همه این حرفها، از گفتوگوی مفصل ماهنامه «آدینه» در سال 1368 با نجف دریابندری نقل میشود اما خب کمتر کسی است که به منبع اصلی این روایت ارجاع بدهد و از نسخه کامل آن خبر داشته باشد. این گفتوگو، یکی از جنجالیترین گفتوگوهای تاریخ مجلات ادبی ایران است. نجف دریابندری پس از چند سال زندگی در خارج از کشور به ایران بازگشته و طبق روال آن سالهای مجلات ادبی، هر شاعر و داستاننویس و مترجمی که از سفر بازمیگشته یکی از سه چهار مجله ادبی سراغش را میگرفتند و از سفر یا زندگی در خارج از او میپرسیدند. از این شماره مجله آدینه، به مرور همین یک گفتوگو بسنده میکنیم. نه اینکه صرفاً ما خواسته باشیم به چنین بسندگی تن داده باشیم، نه! راستش را بخواهید در دیگر صفحات این شماره، مطلب دندانگیری هم نیست؛ بالاخره گردانندگان مجله میدانستند هر گزارش و نقد و گفتوگوی شاخص دیگری را نباید در این شماره منتشر میکردند؛ همه چیز میتوانست زیر سایه این گفتوگوی عجیب قرار بگیرد. اما نجف در این گفتوگو چه کرده بود که هنوز هم حرفهایش از لابهلای صفحات زرد و پوسیده این شماره از آدینه خودش را بیرون میکشد و مدام به عصر حاضر احضار میدارد؟
همچنان در سال 1368 هستیم
اگر گمان نمیکنید ما امروز در بدترین وضع ممکن صنعت نشر و انتشار کتابها به سر میبریم، سخت در اشتباهید! در واقع ما، تنها، در یکی از «بدترین اوضاع» کتاب هستیم. نجف دریابندری در این گفتوگو که سال 1368 انجام شده، میگوید چند سال پیش کتاب «درد بیخویشتنی»اش را به ناشر داده و رفته خارج و حالا که برگشته هنوز هم کتاب منتشر نشده چون کاغذ نیست و گفته اسم کتاب در واقع باید «درد بیکاغذی» باشد. سرمقاله این شماره از آدینه نیز، به مانند بسیاری از سرمقالههای روزگار ما، درباره گرانی و کمبود کاغذ و معضلات بازار نشر است. راستی، چرا در همواره روی همان پاشنه میچرخد؟
سکسکه واگیردار آل احمد
جلال آل احمد، از نقد تند و تیز دریابندری در امان نیست: «استیل آل احمد مثل حرفزدن آدمی است که سکسکه گرفته و آخر عباراتش را میخورد. بدبختانه این سکسکه خیلی هم واگیردار بود، اگرچه حالا دیگر یواشیواش آثار شفا در مبتلاشدگانش دیده میشود».
چرا بکت را دوباره ترجمه کردم؟
در بخشی از گفتوگو، گفتوگوکنندگان میپرسند چرا دریابندری برخی از آثار غرب را که در ایران ترجمه شده بودند دوباره ترجمه کرده است. علاوه بر مقدمهای مبسوط و تئوریک که در این باره ایراد میکند میگوید چون غلطهای فاحشی در ترجمههای موجود از آثار ساموئل بکت دیده بوده، دست به کار شده است: «یکجا در نمایشنامه دست آخر یا آخر بازی، بکت مینویسد یک نفر از خیاطش پرسید چرا شلوار مرا حاضر نکردهای، و خیاط جواب میدهد چون (میبخشید) خشتکش را خراب کرده بودم. مترجم این عبارت آخری را ترجمه کرده است: با صندلیاش پخته بودم!»
پارکینسون غیرواگیر ابراهیم گلستان
ماجرای پیلهکردن دریابندری به ابراهیم گلستان و برعکس، ظاهراً پرقدمتتر از دو دهه اخیر است؛ دست کم تاریخ این پیله را میتوان تا همین سال 1368 که مصاحبه «آدینه» منتشر شده عقب برد: «گلستان هیچ وقت به استیل ثابتی نرسید. بیماری او نوعی پارکینسونیسم بود. بیمار پارکینسونی اول قدری ملنگ و خوشادا میشود، بعد رفتهرفته اداهایش مبدل به لقوه میشود و آخر سر به فلج کامل ختم میشود. [...] خوشبختانه پارکینسونیسم واگیردار نیست.»
انحطاط و «بوف کور»
«باید بگویم که من از بوف کور هیچ خوشم نمیآید [...] برای اینکه زیادی منحط است. منظور من از منحط احتمالاً غیر از آن چیزی است که شما از این کلمه میفهمید. [...] منحط لزوماً به معنای بد یا فاسد یا ناشیانه نیست. [...] منحط یعنی در آستانه فساد و آستانه فساد گاهی عین کمال است.
خرت و پرت بهرام صادقی
یکی از جذابترین فرازهای این گفتوگو، جایی است که بحث به بهرام صادقی و رمان «ملکوت» او میرسد. دریابندری میگوید: «ملکوت از آن خرت و پرتهایی است که معمولاً روی دست وراث میماند. اول به نظر خیلی گرانقیمت میآید ولی چون مصرفی برایش ندارند یواش بواش به زیرزمین منتقل میشود. بعد هم سر از زبالهدانی درمیآورد. الان گویا توی زیرزمین باشد». این اظهار نظر چکشی باعث میشود مصاحبهکنندهها بپرسند: «شما فکر نمیکنید که این داوری شما بیانصافانه است؟»
این هم پاسخ دریابندری است: «نه، فکر میکنم مغرضانه است و غرض از آن هم بیارزششمردن ملکوت است». خب به نظر میرسد با این پاسخ، دریابندری دچار لجبازی شده است، اما «مغرض» و «غرض» ارجاعی دارد به بخشی دیگر از این گفتوگو که آنجا نجف میگوید مقصودش از «مغرضبودن» منفی نیست و صرفاً این است که مقصود و غرضی دارد. اگر جا داشتیم در این صفحه، هیچ چیزی نمیگفتیم و کل این گفتوگوی سربهسر شیرین را نقل میکردیم تا بخوانید.