جستوجویی بهدنبال خاستگاه فکری محمدرضا اصلانی در گفتوگوی 55 سال پیش او با ماهنامه «جزوه شعر»
کاش شاه بادبادکها نبودم
برخی حرفها و نکتهها و رویدادهای ادبیات و هنر و فرهنگ که بارها دربارهشان شنیدهایم، منابع خود را گم کردهاند؛ بهراستی آنها اولینبار کجا مطرح شده بودند؟ در این صفحه، هر بار سراغِ یک یا چند مورد از این روایتهای آشنا که چاپ اولشان را از یاد بردهایم، میرویم.
55 سال پیش در چنین روزهایی، یعنی شهریورماه 1345، محمدرضا اصلانی که آن روزها 23سال داشت، خودش را به خیابان لالهزار نو رساند؛ پیچید توی کوچه پشت سینما تاج و آنجا بهدنبال کاشی شماره 14 چشم دواند و سپس از در دفتر ماهنامه «جزوه شعر» داخل شد. آن روز قرار بود سردبیر مجله با اصلانی گفتوگویی مبسوط صورت دهد تا در ویژهنامهای که برای آقای شاعر تدارک میدیدند منتشر شود. یحتمل بیسابقه بود که نشریهای بخواهد همه صفحات نشریهاش را در قالب ویژهنامه به شاعری 23ساله اختصاص دهد. از این جهت، شماره ششم «جزوه شعر»، در تاریخ مطبوعات ادبی میتواند یگانه باشد، دستکم تا همان موقع. در این شماره، علاوه بر گفتوگوی مفصل اسماعیل نوریعلا با محمدرضا اصلانی، دو شعر بلند نیز از اصلانی منتشر شده است. اصلانی موقع گفتوگو، کتاب شعر «شبهای نیمکتی، روزهای باد» را بهتازگی منتشر کرده و بخشی از گفتوگو در رابطه با همین کتاب است، اما موضوعهایی که طی این گفتوگو مطرح میشود، به این کتاب محدود نمیماند؛ اصلانی در جوانی نیز نشان میدهد، مثل همین یکی دو دهه اخیر که بارها با مطبوعات به گفتوگو نشسته، نگاهی خیره و دقیق به جهان دارد و هستی و چیستی هنر را با ظرافتی که مختص به خود اوست دنبال میکند. در اهمیت این گفتوگو با ری ح. هاتف که شاعر و منتقد است، ادعایی بزرگ را مطرح کرده بود.او گفته بود برخی ملاحظات اصلانی در این گفتوگو، پس از نیم قرن هنوز فهم نشده است، از جمله در رابطه با استعاره.
این گفتوگو را مرور میکنیم با هدفی همراستا با هدفِ صفحه «اَبَرروایت/منبع اصلی». میخواهیم ببینیم محمدرضا اصلانی که در دو دهه اخیر با هر اظهار نظری، تلنگری مهم به ادبیات و هنر وارد آورده و همواره از زاویهای ظاهراً مخالفخوان اما در واقع پیشبرنده و هشداردهنده با ماجراها برخورد کرده، از کی و از کجا مجهز به چنین دستگاه فکری شده است؟ آیا میتوان نشانههایی از بروز اصلانی امروز را در گفتوگوی 55سال پیش او یافت؟
تجهیز به تفکر انتقادی به جای مخالفخوانی
محمدرضا اصلانی را در همه این سالها، به تمایز در هستیشناسیاش میشناسیم. اخیراً ویدیویی کوتاه از او دستبهدست شده که در آن از ارزشهای خلاقیت میگفت. میگفت شما اگر هنر و خلاقیت تولید کنید دارید اعتراض میکنید. میگفت شما اگر تریاکی نباشید دارید اعتراض میکنید، شما دزدی نکنید دارید اعتراض میکنید. به این فکر میکردم که این حرفها، با وجود اینکه به لحاظ کنش سیاسی و مبانی مسئولیت اجتماعی میتواند تقلیلگرایانه نیز به نظر برسد، چرا اینقدر مورد استقبال واقع شده و به این نتیجه میرسیدم که جدای از خلاقانهبودنِ طرح چنین ایدهای، اعتمادبهنفس و عزت نفسی که اصلانی با این گزارهها به دیگران میبخشد نیز عامل استقبال از آن میتواند باشد. شما فکر کنید کسی هستید که دروغ نمیگویید و دزدی نمیکنید. لابد گمان میکنید تجهیز به این هنجارهای اخلاقی، ساده و علیالسویه است اما اصلانی با این حرفها به شما اعتمادبهنفس میدهد و تلویحاً میگوید که موقعیت شما بر انفعال استوار نیست. چنین روحیهای را همواره در اصلانی میتوان رصد کرد. مثلاً میتوانیم به نخستین گفتوگویی که او با مطبوعات انجام داده، وقتی که تنها 23سال داشته است، سرک بکشیم و به مواردی برسیم که او خلاف جریان غالب، رأیی صادر میکند که در ابتدا ضربهزننده و چهبسا برخورنده به نظر برسد. او عادت ندارد با نوعی از همدلی محافظهکارانه و نیز توافقی معمول، سر شما را شیره بمالد. او حتی شده با مخالفتی که مثل پتک بر سرتان کوبیده میشود، شما را دعوت به آگاهی میکند. به این موارد در گفتوگوی شهریورماه 1345 با او دقت کنید:
*شاعر جوان، در حالی که دعوت به گفتوگویی مهم شده تا در قالب ویژهنامهای مبسوط درباره خودش داد سخن بدهد و این موقعیت خطیر میتواند او را دچار غروری منحط کند، غیر قابل پیشبینی عمل میکند؛ از طرفی میگوید بابت نوشتن شعر خجالت میکشد [و در طول گفتوگو متوجه میشویم که این حرف هیچ از سر تواضع نیست] و از طرف دیگر، بحث را به موضوع هایی مهمتر میکشاند که در آنها غیر قابل پیشبینی است، هم غیر قابل پیشبینی است و هم حرفهایی میزند که دیگر شاعران، به خاطر ملاحظات صنفی، هیچگاه به آنها اذعان نمیکنند، به طور مثال او به جای اینکه به عنوان شاعر بگوید که شاعران کار مهمی میکنند و به عزتنفسی کاذب دامن بزند، واقعگرایانه میگوید: «ادبیات به طور اعم و شعر به طور بخصوص یک خلاقیت منفی است، یعنی آن حالت مثبت خلاقیت علمی را ندارد. [...] اگر به تاریخ ادبیات نگاه کنیم فکر نمیکنم ادبیات هیچ دردی را دوا کرده باشد، ولی گفته میشود چون انسان ناچار است بگوید».
*تجهیز محمدرضا اصلانی به تفکر انتقادی، صرفاً به بازی او در زمین نقد جهان و نقد دیگری محدود نمیشود. او خودش را هم بیرحمانه نقد میکند. اتخاذ چنین روشی، علاوه بر کمک به باورپذیری سویههای انتقادی مباحثِ او، سبب میشود که صورت بهبودیافته بحرانهایی را که از آنها حرف میزند، در وهله نخست عاید خودش شود. اصلانی میگوید: «مثل شناگری نبودم که روی موجها شنا کنم. چنین موجی به صورت من نخورده است، به همین دلیل ، کار من هیچ مضمونی ندارد، مگر یکی دو تا که متأسفم مضمون پیدا کردهاند». حالا شما ممکن است بگویید نکند یکی از این «یکی دو تا» که میگوید، همان شعر معروف «شاه بادبادکها»یش باشد که خیلی دوستش دارید؟ شعری که شاید معروفترین اثر شاعرش در همه این شصت سال باشد. نکند اصلانی به شعر کالت خودش هم رحم نکند؟ اما نگرانی شما ظاهراً بجاست، چون او دقیقاً به همین شعر اشاره میکند: «[متأسفم که مضمون پیدا [کرده]. مثل آن قطعه شاه بادبادکها». در این دستگاه فکری قرار نیست کسی در جمود و رخوتی لذتناک باقی بماند.
دعوت به شعر ناب
در دهه پنجاه میلادی، تئودور آدورنو با مقاله «شعر و فاجعه»، صورتبندی جدیدی از آینده شعر ارائه داد و نوشت که «سرودنِ شعر پس از آشویتس، وحشیانه و به دور از تمدن و فرهنگ است». هربرت مارکوزه نیز همان وقتها در یادداشتی با عنوان «شعر غنایی پس از آشویتس»، بار دیگر مضمون این جمله را به نوعی احیا و این بار نوشتن شعرِ پس از فاجعه را مشروط به این کرد که «اگر شعر، در قالب بیگانگی آشتیناپذیر، وحشتی را که وجود داشت مجدداً ارائه دهد».
این موضوع، بارها و بارها در همه این سالها بین روشنفکران دستبهدست شده است. در تازهترین مورد، مراد فرهادپور در گفتاری که اسفندماه سال گذشته در انجمن علمی دانشجویی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی درباره شعر ناب ارائه کرد، در تلاش بود با صورتبندی آدورنو از شعر غنایی در مقاله «شعر غنایی و جامعه»، شعر نیما را مصداق شعر ناب بخواند و سپس به تأسی از نظریات آلن بدیو، این شعر را رخدادی در ادبیات فارسی معرفی کند؛ شعری که محصول شکست انقلاب مشروطه بوده است.
فرهادپور این بار خلاف همیشه، دعوت به شعر ناب را ـ که عموماً در مقابل شعر متعهد تعریف میشود ـ مد نظر قرار داده بود چون آن را نوعی مقاومت منفی در برابر جریان غالب فرهنگ میدانست. او میگفت که شعر صوفیانه فارسی را نمونهای از شعر ناب پس از تجربه شکست در برابر مغول میداند،البته که شعر صوفیانه قدمتی بیش از این تاریخ دارد، اما آنچه مراد فرهادپور بهیکباره در واپسین روزهای قرن اخیر در اسفندماه 1399 به عنوان دستاوردی مطالعاتی به آن رسیده، 55سال پیش در همین گفتوگوی محمدرضا اصلانی در شماره ششم «جزوه شعر» مطرح شده است، هم با اشاره به تصوفِ مورد اشاره فرهادپور هم با اشاره به شعر غنایی و عاشقانه تئودور آدورنو: «اگر ادبیات را ورق بزنیم هیچ وقت به حمله مغول برنمیخوریم. به این برنمیخوریم که چند میلیون نفر در نیشابور یا کاشان یا ری کشته شدهاند. [...] یک اندیشمند [...] باید یک برداشت از این حادثه داشته باشد، اما میبینیم که از یک طرف برای هلاکوخان فتحنامه فرستاده میشود و از طرف دیگر همان شب تعزیهای ساخته میشود برای المستعصم. یعنی هیچ وقت مردم و نفسهای مردم و هستی به صورت خیلی قابل لمس در شعر وجود ندارد. فلسفهای هم اگر هست و در کلیت از این مسائل ریشه میگیرد بالاخره به تنزل [...] کشیده میشود، مثل تصوف، این است که ما در زمان حمله مغول اشعار عاشقانه زیبایی داریم، انگار که آنها را در بهترین مجالس بزم گفتهاند. حتی به دوره مشروطیت هم که نگاه میکنیم میبینیم که شعر یک مقاله منظوم و رابطهاش با مردم خام است». محمدرضا اصلانی چنین بحران و خلأیی را نیم قرن پیش و در 23سالگی شناسایی کرد. با این حال، چون رصد تاریخی ما، همواره با نقصان و فراز و فرود و چالههایی روبهرو است، امروز، پس از 55 سال باید بیاییم اینجا بنویسیم که خب... ما که این را نیم قرن پیش از یک شاعر و هنرمند و متفکر شنیده بودیم که!