ماجرای کوهی که آب شد

کاهش وزن با نسخه بومی در گیلان


هادی انواری
 خبرنگار
سال 1384 است، به زحمت خودش را تکان می‌دهد تا از پنجره بیرون را تماشا کند. مثل همیشه باران می‌بارد! مثل همیشه مادرش را صدا می‌زند تا صبحانه‌اش را بیاورند، باز هم مثل همیشه روی تشکی که حالا دیگر مثل یک تخته چوب شده خودش را حرکت می‌دهد تا بتواند صبحانه بخورد. خوردن برایش لذت بخش است، اما مکافات رسیدن به توالت مثل کابوس است!
درباره حدود 200 کیلوگرم صحبت می‌کنیم؛ اسمش رضاست. یک نوجوان در روستایی بین رشت و انزلی. خبرنگاری از وجودش با خبر می‌شود، یک سوژه خوب برای رسانه‌هاست. ترین‌ها همیشه پر طرفدار هستند، به سراغش می‌آیند و از چاق‌ترین نوجوان جهان پرده‌برداری می‌کنند. یک خبر، تعداد زیادی بازدید و تمام! باز هم فردا صبح رضا باید بیدار شود، از پنجره باران ببیند و مادرش را صدا بزند. همین روزها بود که افشین پورمحمد، همشهری رضا خبر را می‌بیند. او مربی بدنسازی است، کمی آن طرف‌تر از رضا، اما از رضا خبر نداشت.

وانت نداشتیم!
از اینجا به بعد را افشین پورمحمد که «آقا افشین» صدایش می‌زنند تعریف می‌کند: «رفتم سراغش و پیدایش کردم، دیدم یک نوجوان است که نمی‌تواند حرکت کند، با مادرش صحبت کردم، گفتم رضا را به باشگاه بیاورید که وزنش را کم کنیم. اما نمی‌شد، وسیله نداشتیم.» رضا آنقدر بزرگ بود که حداقل یک وانت پیکان برای جابه‌جایی‌اش لازم بود. سال 84 بود و رضا نمی توانست به باشگاه بیاید.
شش سال همین‌طور می‌گذرد، شش سال هر روز تکراری: بیدار شدن، پنجره بارانی؛ البته بعضی وقت‌ها هم آفتابی، اما چه فرق دارد؟ برای کسی که نمی‌تواند از خانه بیرون برود؟
باشگاه افشین در خشکبیجار نزدیک کته سر بود، سال 90 که شد، یک شب چند نفر از بچه محل‌های رضا که شاگردان افشین بودند، به زحمت رضا را تا باشگاه حمل می‌کنند. افشین می‌گوید: «یک شب دیدم رضا را آوردند، سنگین‌تر شده بود، روی باسکول که رفت 217 کیلو بود. تصمیم گرفته بود وزنش را پایین بیاورد، من هم دیگرخودم وسیله داشتم و نیاز به کرایه وانت نبود. گفتم وزنت را پایین می آورم.»

10، 20 و حالا 120
افشین حدود 30 سال مربی بدنسازی بوده، خودش می‌گوید: «کاهش وزن برای من همیشه یک امر متفاوت بود. دوست داشتم درباره این موضوع مطالعه کنم. هرچند در منطقه محرومی زندگی می‌کنیم، از همان 30-20 سال قبل شروع کرده بودم برای کاهش وزن‌های 10 یا 20 کیلو، اما رضا فرق داشت.» بله؛ رضا طبیعتاً فرق داشت، از کودکی به بیماری هورمونی دچار بود. رضا می‌گوید به‌خاطر وضعیت جسمی نتوانسته به مدرسه برود، هنوز هم بی سواد است، می‌گوید بیکار است و همین حالا هم دوست ندارد باسواد شود. آقا افشین درباره رضا می‌گوید: «کار با رضا سخت بود، وقتی یک نفر باسواد است، مطالعه‌ای دارد، راحت‌تر می‌شود با او کنار آمد. برای رضا اول از پیاده روی شروع کردم. ماه‌های اول فقط در باشگاه آرام آرام راه رفت؛ چون قبلاً راه نمی رفت.» رضا برای افشین فقط یک شاگرد نبود، به قول خودش «رضا یک کوه بود که باید خرد می‌شد.» افشین اعتقاد دارد: «آدم‌هایی که خیلی چاق هستند اول مسأله روحی دارند. به‌خاطر افسردگی ناشی از چاقی به خوردن روی می‌آورند، پس باید مربی با آنها صحبت کند. هر روز با رضا چند ساعت حرف می‌زدم.»

مربی از نسل قدیم
اینجا در خشکبیجار خبری از باشگاه‌های چندطبقه تهران نیست. نه رینگ پیاده روی هست، نه استخر و جکوزی در طبقه منفی یک، نه دستگاه‌های عجیب و غریب! افشین می‌گوید: «هیچ‌کس با تردمیل لاغر نشده، اینها تبلیغات تجاری است، یک نفر پیدا نمی‌کنید که با دستگاه لاغر شده باشد.» پورمحمد می‌گوید: حدود 10 ماه هر روز رضا را به باشگاه می‌آورد برای تمرینات به‌همراه یک رژیم غذایی. درباره رژیم غذایی‌اش می‌گوید: «من اعتقاد دارم تمامی چیزهایی که برای انسان نیاز است، خداوند در طبیعت گنجانده، ما اینجا- گیلان- غذاهای طبیعی و بومی داریم. مثل ترش‌تره، خورشت باقالی و... با همین‌ها می‌توان وزن را کم یا زیاد کرد، آن هم بدون مصرف دارو.»
در مورد کار او، رضا بهتر می‌گوید: «بعضی وقت‌ها شب به خانه‌مان زنگ می زد و احوالم را می‌پرسید که یک وقت خارج از رژیم غذایی چیزی نخورم.» این سبک پیگیری این روزها طرفدار ندارد، لااقل در پایتخت! خیلی از مربی‌ها اگر کاری هم بکنند، قطعاً قبلاً فاکتورش را می‌فرستند.

کمپ لاغری ابتکاری
بعد از 10 ماه افشین دیگر رضا را به باشگاه می آورد و کار شبانه روزی می‌شود! افشین درباره این دوره می‌گوید: «دو ماه آخر رضا را آوردم باشگاه و 24 ساعت زیر نظر داشتمش، متأسفانه امکاناتی مثل سوئیت و... اینجا نداشتیم.» امروز در دنیای ما چاقی دست کمی از سایر بیماری‌ها ندارد. چیزی مثل اعتیاد است. برای همین در خیلی از کشورها، چیزی به‌نام «کمپ کاهش وزن» به راه افتاده است، نمونه‌اش در همین کشور همسایه ترکیه هم وجود دارد، کمپ لاغری خانم شیدا!
 افشین اما در یک شهرستان کوچک، با یک باشگاه با ابتدایی‌ترین وسایل، چیزی شبیه کمپ لاغری راه انداخت. با همین سیستم هم توانست چاق‌ترین پسر دنیا را که بی‌سواد هم بود 175 کیلوگرم لاغر کند.
ماجرا به اینجا ختم نشد، بعد از رضا، سید محمد حسین سید محمدی، جوانی که او هم ناراحتی هورمونی داشت سراغ افشین می‌آید. از قم به رشت مهاجرت کرده بودند و باید برای کاهش وزن عمل می‌کرد، اما خود را به‌دست مربی می‌سپارد. سال 97 با 213 کیلو می‌آید و سال 98 با 94 کیلو برمی گردد. افشین درباره محمد حسین می‌گوید:«کار با او راحت‌تر بود، چون تحصیلات داشت و راحت می‌شد با او حرف زد.»

150 کیلو راحت است
افشین می‌گوید: «با تجربه‌ای که حالا دارم، دیگر کاهش وزن 130 یا 150 کیلو به‌نظرم ساده است.» او تلاش‌هایی هم برای راه‌اندازی کمپ کاهش وزن کرده اما به‌دلیل استقبال نکردن مسئولان محلی ناکام مانده است. او ناکام مانده در حالی که می‌تواند با احداث یک کمپ در همان گیلان، برای کشورش ارز‌آوری داشته باشد. می‌گوید:«چند بار به‌طور شفاهی به مسئولان منطقه آزاد گفتم که ظرفیت راه‌اندازی چیزی مشابه ترکیه هست، من رکورددار کاهش وزن هستم، اما متأسفانه توجهی نشد!»


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7284/11/536587/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها