مردی با چشم‌های حادثه ساز - قسمت پنجم

مرد باران‌ساز




محمد بلوری
روزنامه نگار
هیجانی همراه با شور انتظار مردم آبادی را به جنب‌وجوش آورده بود. مرد و زن از خانه‌ها بیرون می‌آمدند و دور میدان اصلی حلقه می‌بستند تا مرد بدشگون همراه با کدخدا و مردان ریش‌سفید آبادی از راه برسند. ساعتی پیش کدخدا و مردان همراهش روانه قلعه قدیمی شهر، شده بودند تا کاظم‌خان بدچشم را از زندان آزاد کنند در حضور مردم آبادی مراسم مخصوص باران برگزار شود. لباده سرخی به تن مرد بدشگون بپوشانند تا سوار بر اسب در کوچه‌پس‌کوچه‌های آبادی بگردد تا روزی باران بر مزارع و باغ‌ها ببارد و کشتزارها سرسبز شوند، درختان در آغاز بهار با شکوفه باران، تابستانی پر محصول بدهند. مردان آبادی دور میدان حلقه بسته و زنان و کودکان به بام خانه‌های خشت و گلی می‌نشینند و همگی چشم به راه داشتند تا مردان آبادی، کاظم‌آقای بدشگون را از زندان بیاورند و مراسم برگزار شود. حاشیه میدان، میرزاهاشم معروف به آقا بزرگ، در سایه‌سار درخت کهنسال چند صد ساله‌ای نشسته بود که بر شاخه‌های آن زنان و دختران حاجتمند لته‌هایی از پارچه‌های رنگین گره زده بودند. چند مرد سیاهپوش با هیکل‌هایی تنومند، پشت سرش نشسته بودند که بر پر شال کمرشان خنجرهایی سرکج به چشم می‌خورد. آقا بزرگ چشمانی درشت با نگاهی برنده و نافذ چون یک عقاب داشت که در پی شکار پرنده‌ای‌ست! با ریش بلندی که نوک باریکش تا روی سینه پهن و فراخش می‌رسید. قلعه قدیمی را پس از رفتن امنیه‌ها از آبادی، تبدیل به زندان کرده بود و درباره همگان از پرونده‌های زن و شوهران تا دزدان و راهزنان خود قضاوت می‌کرد و احکامش قابل اعتراض و استیناف نبود. چند سال پیش سه‌نفر از قاچاقچیان اشیای عتیقه را که در قبرستان قدیمی آبادی، شبانه در جست‌وجوی گنج بودند محکوم به مرگ کرده بود که هر سه را در همان میدان اصلی، در حضور مردم به دارآویختند هیچ‌کس از اصل و نسب‌اش چیزی نمی‌دانست اما نقل می‌کردند از نوادگان شاه اسماعیل صفوی است که اگر بر کسی غضب کند، با اشاره‌ او، یکی از مریدانش، می‌تواند چنین فردی را زنده‌زنده تکه پاره‌کند، حتی نقل کرده‌اند فداییان سیاهپوشش، مردی را با خنجر‌های‌شان کشته‌اند و به‌دستورش تکه‌هایی از بدنش را خام خام خورده‌اند تا وفاداری‌شان را نشان بدهند. میرزا هاشم معروف به آقا بزرگ، سال‌ها پیش، آن زمان که جوانی سرگشته و آواره هر دیاری بود، در گذر از بیابان درویشی راه رسیدن به قدرت شیطانی جاه‌طلبانه‌ای را به او یادآور شده و گفته بود در دیاری که مردمش میل به تسلیم‌پذیری در برابر حاکم مستبدی دارند به نوعی بار سنگین مسئولیت «آزادی» را به او وا می‌گذارند. در چنین دیاری کافی است فرعونی به‌تخت قدرت بنشیند. برای اداره امور دژخیمان و ستایشگران، خود پیدا می‌شوند، دژخیمانی که زندان‌ها را بر پا دارند و ستایشگرانی که اندیشیدن را به اسارت درآورند و رضایت و خرسندی را در تسلیم‌پذیری معنی کنند.... با تعجب از درویش بیابانگرد پرسیده بود: -‌ چرا اوصاف چنین مردمانی را برایم بازگو می‌کنی؟ و درویش جواب داده بود. -‌ برای آن‌که در تو اوصاف چنان حاکمی را می‌بینم. و حالا که به منصب قدرت رسیده بود گفته‌های آن درویش بیابانگرد را به‌خاطر می‌آورد...
ادامه دارد



آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7349/12/543426/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها