ممنون که رسوایم نکردی
سید حبیب حبیبپور
تو را سپاس که به من آلوده هم نگاه داری و از ابر عفو خویش بر من میباری.
تو را با همین زبانی که به دروغ و چاپلوسی و سخن چینی و غیبت آلوده شده است شکر میگویم که پردهای از گذشت خویش را بر کردار زشت و گفتار شیطانی و افکار سیاهم کشیدی تا رسوا نشوم و در چشم مردم، خوار و بیآبرو نباشم.
و تو چقدر ستارالعیوبی و چقدر خوبی!
می توانستی ذلیل و رسوایم کنی و نکردی. میتوانستی عزت و بزرگیام را از من بگیری و نگرفتی.
میتوانستی در نزد خاندان و دوستان و اطرافیان، بیآبرویمسازی و نساختی.
و اینک چگونه این همه منت و بزرگواری را سپاسگزار نباشم؟
جز آنکه تو خود، مرا یاری دهی تا پس از این به گرد گناه نگردم، چه کسی به امدادم خواهد آمد؟
پس ای محبوبی که به هدایت و مغفرت بر من منت نهادی، از تو میخواهم لحظهای فراموشم نکنی وگرنه سقوط خواهم کرد.
اینک در این لحظههای سبز اجابت، در این دقیقههای ناب نیایش، در این ساعتهای زیبای نیاز، با دلی که به یاد تو میتپد و با روانی که به آهنگ شوق، طراوت گرفته است از تو درخواست میکنم مرا نیز همچون سرمستان باده عشق خویش، سیراب سازی. به تابش خورشید یادت گرمی ببخشی. با قطرات کوثر جوشان خویش پاکم کنی. از عطر محبت خویش صفایم دهی. از نسیم عفو خویش معطرم فرمایی و مرا آنگونه کنی که جز تو نبینم و جز تو نخواهم.
ای کاش که روح را طربناک کنی
عرشم ببری، ساکن افلاک کنی
دل، خانه غیر تو شده وای به من
ای کاش دلم ز غیر خود، پاک کنی
تو را سپاس که به من آلوده هم نگاه داری و از ابر عفو خویش بر من میباری.
تو را با همین زبانی که به دروغ و چاپلوسی و سخن چینی و غیبت آلوده شده است شکر میگویم که پردهای از گذشت خویش را بر کردار زشت و گفتار شیطانی و افکار سیاهم کشیدی تا رسوا نشوم و در چشم مردم، خوار و بیآبرو نباشم.
و تو چقدر ستارالعیوبی و چقدر خوبی!
می توانستی ذلیل و رسوایم کنی و نکردی. میتوانستی عزت و بزرگیام را از من بگیری و نگرفتی.
میتوانستی در نزد خاندان و دوستان و اطرافیان، بیآبرویمسازی و نساختی.
و اینک چگونه این همه منت و بزرگواری را سپاسگزار نباشم؟
جز آنکه تو خود، مرا یاری دهی تا پس از این به گرد گناه نگردم، چه کسی به امدادم خواهد آمد؟
پس ای محبوبی که به هدایت و مغفرت بر من منت نهادی، از تو میخواهم لحظهای فراموشم نکنی وگرنه سقوط خواهم کرد.
اینک در این لحظههای سبز اجابت، در این دقیقههای ناب نیایش، در این ساعتهای زیبای نیاز، با دلی که به یاد تو میتپد و با روانی که به آهنگ شوق، طراوت گرفته است از تو درخواست میکنم مرا نیز همچون سرمستان باده عشق خویش، سیراب سازی. به تابش خورشید یادت گرمی ببخشی. با قطرات کوثر جوشان خویش پاکم کنی. از عطر محبت خویش صفایم دهی. از نسیم عفو خویش معطرم فرمایی و مرا آنگونه کنی که جز تو نبینم و جز تو نخواهم.
ای کاش که روح را طربناک کنی
عرشم ببری، ساکن افلاک کنی
دل، خانه غیر تو شده وای به من
ای کاش دلم ز غیر خود، پاک کنی
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه