«البرز» رفت تا «زاگرس» بماند
گچساران گریست. قلب دهدشت شکست. ایران به سوگ «البرز» نشست. البرزی که سوخت تا خامی و خائیز و نیل و دیل و دنا نسوزد. البرز رفت تا «زاگرس» بماند. تا سایه زاگرس از سر ایران کم نشود. البرز جوان کوهنورد 28 ساله اهل گچساران! ناجی زاگرس شد.
چه اپیزود عاشقانهای! چه نام عاشقانهای! چه پایان شاعرانهای؛ البرز فدای زاگرس. دو رشته کوهی که تمدن ایران حیات از آنها میگیرد. البرز زارعی کوهنورد گچسارانی که با دستهای خالی به جنگ آتش در کوه خاوه خائیز رفته بود. سوخت تا بلوطها نسوزد. بنهها گُر نگیرند. کبکها، کباب نشوند. زاگرس بماند. سهراب سپهری میگوید: «پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند.» مرگ البرز، مرگی شاعرانه است. از هر سنگی شاعری میسازد. نمیشود برای او نسرود. نمیشود او را «سیاوش زمانه» ننامید. چون نام او نغمه همیشگی پرندگان زاگرس خواهد بود. پرندگانی که برای همیشه به یاد او «کوکو» خواهد خواند. روحش افراشته بر کوهسارها و کوهستانها باز خواهد خواند: «چون ایران نباشد، تن من مباد.» اما نمیشود یاد از آنانی که فکر میکنند آتشسوزیهای جنگلها طبیعی است نکرد. نمیشود از برخی مسئولان یاد نکرد که اعتقاد دارند طبیعت خودش آتش جنگلها را خاموش میکند. اگر مسئولانی که از اطلاعرسانی درباره جنگلهای زاگرس تعجب میکنند، چنین اعتقادی نداشتند و آموزش به نیروهای داوطلب را در برنامه خود میآوردند، شاید البرز، ناجی زاگرس زنده بود. زنده بود تا باز هم برای حمایت و حفاظت به کوه بزند و سایه سار حفاظتی بلوطهای زاگرس شود.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه