نگاهی به سینمای بهمن فرمان آرا
درهای رستگاری باز است
پرویز جاهد
منتقد سینما
قصدم در این نوشته کوتاه، بررسی و تحلیل آثار بهمن فرمان آرا نیست، کاری که قبلاً بهطور مفصل در چند برنامه تلویزیونی انجام دادهام بلکه تنها مروری فشرده و کوتاه بر کارنامه سینماگری فرهیخته و روشنفکر با دغدغههای سیاسی و اجتماعی است که عمری را در جهان سینما سپری کرده و رابطهای عاشقانه با سینما و ادبیات ایران و جهان داشته است. فرمان آرا در خارج از ایران و در امریکا در رشته کارگردانی تحصیل کرد، به شدت عاشق سینماست و در گفتوگویی که با نگارنده داشته، از عشق بازی خود با سینما در روزگار جوانی گفته است. از نسلی که با جان فورد و هاوکس بزرگ شد و پاتوقش، کانون فیلم فرخ غفاری بود. تهیه برنامههای سینمایی در تلویزیون مثل «فانوس خیال» و «جهان سینما»، نشانههای دیگری از این عشق عمیق او به سینماست: «سینما واقعاً دریچه ما بود
به جهان بیرون.»
فرمان آرا، فیلمساز پرکاری نیست و به دلایلی که برخی از آنها خارج از اراده او بوده، فیلمهای زیادی نساخته است اما فیلمهای او همیشه جنجالی و بحث برانگیز بودهاند. بارها از جمله در گفتوگو با نگارنده گفته است که چندین فیلمنامه او از جمله فیلمنامههایی که بر اساس رمانهای اسماعیل فصیح نوشته رد شده است. تنها شانسی که آورده این است که آدم مرفهی است و از راه سینما زندگی نمیکند و مثل خیلی از فیلمسازان مجبور نیست که برای گذران زندگی، تن به ساختن هر فیلم بدی بدهد. بنابراین، آرام و با وسواس فیلم میسازد و اگر فیلم بد هم بسازد، به خاطر جنبههای تجاری و مالی آن نبوده و نیست. در این سالها، موانع زیادی بر سر راه فیلمسازیاش بوده. چند سالی به اجبار به مهاجرت رفت و بعد هم که به ایران بازگشت، چندین سال اجازه فیلمسازی به او داده نشد و او بغض فروخورده بیستسالهاش را در فیلم «بوی کافور، عطر یاس»
به تصویر کشید.
فرمان آرا، سینماگری است که به ادبیات معاصر و مدرن عشق میورزد و با نویسندگان برجستهای مثل هوشنگ گلشیری و فصیح همدم بوده و تلاش زیادی کرد که برخی از رمانهای آنها را به فیلم برگرداند. فیلمسازی را با «خانه قمر خانم» شروع کرد اما با ساختن «شازده احتجاب» بود که شهرت یافت؛ اقتباسی از رمانی بههمین نام اثر هوشنگ گلشیری. بعد از آن «سایههای بلند باد» را بر اساس داستان کوتاه «معصوم اول» گلشیری ساخت که در دوره شاه توقیف شد اما بعد از انقلاب با اینکه پروانه نمایش گرفت، بعد از سه روز اکران دوباره توقیف شد و همچنان توقیف است.
«شازده احتجاب»، رمانی پیچیده، ذهنی و سوبژکتیو با راویهای متعدد بود که سرگذشت چند نسل از یک خاندان و سلسله بیتفاخر را روایت میکرد و تبدیل آن به سینما کار سادهای نبود. درست است که فرمان آرا این ویژگی پولی فونیک (چند صدایی) رمان را حذف کرده و آن را به فیلمی تک صدایی تبدیل کرده اما به اعتقاد من همچنان به روح رمان گلشیری و پلات آن وفادار مانده است. دوربین هوشنگ بهارلو، به زیبایی در قصر شازده چرخ میزند و نظارهگر خاطرات و کابوسهای هولناک شازده و دیگران است. فیلم، سیالیت ذهنی و گسستگی زمانی رمان را برهم میزند و روایت را سادهتر و مختصرتر میکند. فرمان آرا در «شازده احتجاب» با اینکه نتوانسته روایت پیچیده و جهان تو در تو، چند لایه و سیال ذهن رمان گلشیری را به تمامی به سینما برگرداند اما در پرداخت شخصیتهای منحصر به فرد رمان و فضاهای قجری آن بسیار موفق بوده است.
«سایههای بلند باد» نیز یکی از معدود فیلمهای قبل از انقلاب است که در فضایی سوررئالیستی، متافیزیکی و وهم انگیز شبیه «گاو» یا «بوف کور» («ملکوت» را متأسفانه ندیدهام) جریان دارد و فرمان آرا این فضا را به کمک نورپردازی «های کنتراست» و سایه روشنها، دوربین سوبژکتیو و موسیقی اتمسفریک شوم ساخته است اما نمادپردازی انقلابی و سیاسی فرمان آرا، فیلم را از مسیر اصلیاش و قصه گلشیری که قصهای ترسناک و وهمانگیز است که در قالب یک نامه روایت میشود، دور کرده و به سمت دیگری برده است.
«بوی کافور عطر یاس»، فیلمی درباره یأس فلسفی فرمانآرا، بیهوده زیستن و هراس از مرگ بود (تم مرگ و مرگاندیشی یکی از تمهای غالب فیلمهای بعد از انقلاب فرمان آرا بوده است). در این فیلم، فرمان آرا در نقش فیلمسازی بهنام بهمن فرجامی ظاهر شد که بیست سال از ساختن فیلم محروم بوده و حالا بهطور نمادین در پی برگزاری مراسم تدفین خود است چرا که همه دوستان سینماگر نزدیک او مثل سهراب شهید ثالث، علی حاتمی، بهرام ریپور و جلال مقدم مردهاند و او نیز خود را در آستانه مرگ احساس میکند: «وقتی نویسندهای ننویسد و فیلمسازی فیلم نسازد، این خودش یک جور مُردنه.» فیلم، درواقع اتوبیوگرافی فرمان آرا بود و او در آن زندگی خود و نسلی از نویسندگان و روشنفکران ایرانی را روایت میکرد که بهدلایل سیاسی و ایدئولوژیک و به شکلهای مختلف حذف یا فراموش شدند یا اگر زنده ماندند باید به مراسم تدفین خود بیندیشند.
فرمان آرا، فیلمسازی با دغدغههای اجتماعی و سیاسی آشکار است و در همه فیلمهای او میتوان خط فکری سیاسی لیبرال او را جستوجو کرد. با اینکه فرمان آرا مسائل اجتماعی را در فیلمهایش مطرح میکند اما رویکردی فلسفی و عارفانه دارد. فیلمهای او اغلب حدیث نفسی روشنفکرانهاند. او از نسل روشنفکران و سینماگران غیرمارکسیست است و سینمای پیش از انقلاب او از نظر درونمایه و رویکرد با گرایشهای غالب سینمای موج نوی خیابانی و اعتراضی سینماگرانی چون نادری، کیمیایی، شیردل، گُله و دیگران که درونمایههای آشکار مارکسیستی داشت متفاوت بود و بیشتر به خط فکری سینماگرانی چون بیضایی، آوانسیان و اصلانی نزدیک است. بهمن فرمان آرا، جدا از فعالیتهایش بهعنوان یک فیلمساز موج نویی، بهعنوان تهیهکننده و مدیر شرکت «گسترش صنایع فیلم ایران»، نقش مهمی در تهیه و تولید برخی فیلمهای شاخص موج نوی سینمای ایران مثل کلاغ، ملکوت، شطرنج باد و گزارش
داشته است.
علاوه بر تمهای اجتماعی و سیاسی، زندگی، مرگ و عاقبت به خیر شدن، برخی از مؤلفههای اصلی سینمای فرمان آرا را میسازند. فیلمهای او هرچند بستری رئالیستی دارند اما دارای برخی جنبههای سوررئال، ذهنی، خواب گونه و متافیزیکیاند و همین رویکرد غیررئالیستی، وهمانگیز و سوبژکتیو است که سینمای او را جذاب و دیدنی کرده است.
حضور کاراکترهای خیالی و متافیزیکی مثل عزرائیل، فرشته، زنی که کاموای سرنوشت میبافد و پسر حافظ قرآن نیز بیانگر دغدغهها و کابوسهای دائمی او درباره مرگ اند.
در این سالها سینمای فرمان آرا سمت و سوی اجتماعی و سیاسی بیشتر و قویتری پیدا کرد و به نوعی به نقد مناسبات قدرت و روشنفکری در ایران تبدیل شد. او روشنفکر خسته و دردمندی است که سیاهیهای جامعهای که در آن زندگی میکند او را آزار میدهد. به همین دلیل اغلب شخصیتهای او نیز روشنفکرانی تنها و سرخوردهاند که چون عموماً خیری از این دنیا ندیدند بیشتر از زندگی به مرگ میاندیشند. شخصیتهایی پروبلماتیک، شکست خورده و ناامید که تکیه گاه محکمی در این جهان ندارند و در آشوبی دائمی به سر میبرند و معلق و سرگرداناند.
با اینکه در مجموع، فرمان آرای بعد از انقلاب را فیلمسازی بدبین و تلخ اندیش میبینیم اما فرمان آرا درهای رستگاری را به روی قهرمانهایش نمیبندد. حال این قهرمان میخواهد فیلمساز سرخورده و روشنفکری مثل بهمن فرجامی در «بوی کافور عطر یاس» باشد یا نویسندهای تنها و منزوی مثل شبلی در «بوس کوچولو» یا حتی مردی شهوتران و بیایمان آدمی مثل دکتر سپیدبخت در «خانهای روی آب» که کارنامهاش پر از فساد و خیانت و تباهی است و در لجن دست و پا میزند. او نیز میتواند در نهایت به رستگاری برسد و نور ایمان
به دلش بتابد.
فرمان آرا در فیلمهایش مرز واقعیت و خیال را به هم میریزد و باکی ندارد که همانند وندرس، شخصیتهای خیالی مثل فرشته مرگ را به زمین آورده و در جهان واقعی و در میان آدمهای زمینی به حرکت درآورد. صحنههای کابوس و رؤیا در فیلمهای فرمان آرا کم نیستند. مثل صحنه استخر و کشته شدن بهمن فرجامی در «بوی کافور» یا صحنه غار در «خاک آشنا» یا صحنههای وهم انگیز و متافیزیکی در «سایههای بلند باد» و «خانهای روی آب». بعضی از شخصیتها هم مثل دکتر لطیفیان در «خانه روی آب»، کابوسشان را همانند شخصیتهای دیوید لینچ برای دیگران تعریف میکنند.
متأسفانه فیلمهای اخیر فرمان آرا از پند و اندرز و بیانیههای اخلاقی یا اجتماعی و سیاسی فراتر نمیروند. در این فیلمها او را بیشتر در کسوت یک اکتیویست سیاسی یا معلم اخلاق میبینیم. استعارهها و نمادها در این فیلمها، اغلب سطحی و دم دستیاند و هیچ رمز و راز و پیچیدگی در دیالوگها نیست. اشکال اصلی این فیلمها این است که همه چیز رو است و آدمها رو بازی میکنند. هیچ فضایی برای کشف وجود ندارد. فیلمها پرگواند و آدمها خیلی خودشان را توضیح میدهند و میخواهند همه را شیرفهم کنند. در «یک بوس کوچولو»، شبلی میخواهد خودکشی کند و فرمانآرا این را به شکلهای مختلف به ما گوشزد میکند. شخصیتها شعار میدهند و جلوی دوربین راه میروند و سخنرانی میکنند.
آدمهای فیلمهای اخیر فرمان آرا خیلی سیاه و سفید و در قالب خیر و شر تصویر شدهاند. در «یک بوس کوچولو»، آن نویسندهای که در وطن مانده خوب است و آن کس که مثل سعدی (بخوانید گلستان) مهاجرت کرده، آدم بد و منفوری است و لذا عاقبت به خیر هم نمیشود و این از فیلمسازی مثل فرمان آرا که خود عمری را در تبعید گذرانده بعید است.
خوبی فیلمهایی مثل «بوی کافور، عطر یاس» و «یک بوس کوچولو» و تا حدی «خانهای روی آب» در این بود که فرمان آرا در آنها موفق شده بود لحظههایی بسازد که به ذات و جوهر واقعی سینما نزدیکتر بودند. مثل صحنهای که دکتر لطیفیان (مشایخی) کابوساش را برای دکتر سپیدبخت (رضا کیانیان) در «خانهای روی آب» تعریف میکند یا صحنهای در «بوس کوچولو» که در آن دو مرد در جستوجوی گنج در گورستان، قبری را میکنند یا صحنهای که سعدی (رضا کیانیان) در میدان نقش جهان، سر روی شانه اسب میگذارد و مانند نیچه میگرید. یا صحنه کابوس بهمن فرجامی در «بوی کافور» که میبیند مرده است و نوکرش عبدالله بر جنازهاش میگرید و بعد که از خواب بیدار میشود به حیاط میرود و سنگی در آب میاندازد و از تکان خوردن آب میفهمد که زنده است.
تعهد اجتماعی و سیاسی فرمان آرا باعث شد که فیلمهای سالیان اخیر او بویژه «خاک آشنا» و «دلم میخواد» (هنوز «حکایت دریا» را ندیدهام)، برخلاف فیلمهای اولیه اش، تا حد زیادی شعارزده و سطحی از آب دربیایند و از بیان شاعرانه و لحظههای سینمایی درخشان آن فیلمها کمتر نشانی در این فیلمها باشد. با این حال چه فیلمهای فرمان آرا را دوست داشته باشیم یا نه، نمیتوانیم نقش و جایگاه مهم او در تاریخ سینمای ایران را بهعنوان یک فیلمساز موج نویی و تهیهکننده صاحب اندیشه و دغدغهمند نادیده بگیریم.
منتقد سینما
قصدم در این نوشته کوتاه، بررسی و تحلیل آثار بهمن فرمان آرا نیست، کاری که قبلاً بهطور مفصل در چند برنامه تلویزیونی انجام دادهام بلکه تنها مروری فشرده و کوتاه بر کارنامه سینماگری فرهیخته و روشنفکر با دغدغههای سیاسی و اجتماعی است که عمری را در جهان سینما سپری کرده و رابطهای عاشقانه با سینما و ادبیات ایران و جهان داشته است. فرمان آرا در خارج از ایران و در امریکا در رشته کارگردانی تحصیل کرد، به شدت عاشق سینماست و در گفتوگویی که با نگارنده داشته، از عشق بازی خود با سینما در روزگار جوانی گفته است. از نسلی که با جان فورد و هاوکس بزرگ شد و پاتوقش، کانون فیلم فرخ غفاری بود. تهیه برنامههای سینمایی در تلویزیون مثل «فانوس خیال» و «جهان سینما»، نشانههای دیگری از این عشق عمیق او به سینماست: «سینما واقعاً دریچه ما بود
به جهان بیرون.»
فرمان آرا، فیلمساز پرکاری نیست و به دلایلی که برخی از آنها خارج از اراده او بوده، فیلمهای زیادی نساخته است اما فیلمهای او همیشه جنجالی و بحث برانگیز بودهاند. بارها از جمله در گفتوگو با نگارنده گفته است که چندین فیلمنامه او از جمله فیلمنامههایی که بر اساس رمانهای اسماعیل فصیح نوشته رد شده است. تنها شانسی که آورده این است که آدم مرفهی است و از راه سینما زندگی نمیکند و مثل خیلی از فیلمسازان مجبور نیست که برای گذران زندگی، تن به ساختن هر فیلم بدی بدهد. بنابراین، آرام و با وسواس فیلم میسازد و اگر فیلم بد هم بسازد، به خاطر جنبههای تجاری و مالی آن نبوده و نیست. در این سالها، موانع زیادی بر سر راه فیلمسازیاش بوده. چند سالی به اجبار به مهاجرت رفت و بعد هم که به ایران بازگشت، چندین سال اجازه فیلمسازی به او داده نشد و او بغض فروخورده بیستسالهاش را در فیلم «بوی کافور، عطر یاس»
به تصویر کشید.
فرمان آرا، سینماگری است که به ادبیات معاصر و مدرن عشق میورزد و با نویسندگان برجستهای مثل هوشنگ گلشیری و فصیح همدم بوده و تلاش زیادی کرد که برخی از رمانهای آنها را به فیلم برگرداند. فیلمسازی را با «خانه قمر خانم» شروع کرد اما با ساختن «شازده احتجاب» بود که شهرت یافت؛ اقتباسی از رمانی بههمین نام اثر هوشنگ گلشیری. بعد از آن «سایههای بلند باد» را بر اساس داستان کوتاه «معصوم اول» گلشیری ساخت که در دوره شاه توقیف شد اما بعد از انقلاب با اینکه پروانه نمایش گرفت، بعد از سه روز اکران دوباره توقیف شد و همچنان توقیف است.
«شازده احتجاب»، رمانی پیچیده، ذهنی و سوبژکتیو با راویهای متعدد بود که سرگذشت چند نسل از یک خاندان و سلسله بیتفاخر را روایت میکرد و تبدیل آن به سینما کار سادهای نبود. درست است که فرمان آرا این ویژگی پولی فونیک (چند صدایی) رمان را حذف کرده و آن را به فیلمی تک صدایی تبدیل کرده اما به اعتقاد من همچنان به روح رمان گلشیری و پلات آن وفادار مانده است. دوربین هوشنگ بهارلو، به زیبایی در قصر شازده چرخ میزند و نظارهگر خاطرات و کابوسهای هولناک شازده و دیگران است. فیلم، سیالیت ذهنی و گسستگی زمانی رمان را برهم میزند و روایت را سادهتر و مختصرتر میکند. فرمان آرا در «شازده احتجاب» با اینکه نتوانسته روایت پیچیده و جهان تو در تو، چند لایه و سیال ذهن رمان گلشیری را به تمامی به سینما برگرداند اما در پرداخت شخصیتهای منحصر به فرد رمان و فضاهای قجری آن بسیار موفق بوده است.
«سایههای بلند باد» نیز یکی از معدود فیلمهای قبل از انقلاب است که در فضایی سوررئالیستی، متافیزیکی و وهم انگیز شبیه «گاو» یا «بوف کور» («ملکوت» را متأسفانه ندیدهام) جریان دارد و فرمان آرا این فضا را به کمک نورپردازی «های کنتراست» و سایه روشنها، دوربین سوبژکتیو و موسیقی اتمسفریک شوم ساخته است اما نمادپردازی انقلابی و سیاسی فرمان آرا، فیلم را از مسیر اصلیاش و قصه گلشیری که قصهای ترسناک و وهمانگیز است که در قالب یک نامه روایت میشود، دور کرده و به سمت دیگری برده است.
«بوی کافور عطر یاس»، فیلمی درباره یأس فلسفی فرمانآرا، بیهوده زیستن و هراس از مرگ بود (تم مرگ و مرگاندیشی یکی از تمهای غالب فیلمهای بعد از انقلاب فرمان آرا بوده است). در این فیلم، فرمان آرا در نقش فیلمسازی بهنام بهمن فرجامی ظاهر شد که بیست سال از ساختن فیلم محروم بوده و حالا بهطور نمادین در پی برگزاری مراسم تدفین خود است چرا که همه دوستان سینماگر نزدیک او مثل سهراب شهید ثالث، علی حاتمی، بهرام ریپور و جلال مقدم مردهاند و او نیز خود را در آستانه مرگ احساس میکند: «وقتی نویسندهای ننویسد و فیلمسازی فیلم نسازد، این خودش یک جور مُردنه.» فیلم، درواقع اتوبیوگرافی فرمان آرا بود و او در آن زندگی خود و نسلی از نویسندگان و روشنفکران ایرانی را روایت میکرد که بهدلایل سیاسی و ایدئولوژیک و به شکلهای مختلف حذف یا فراموش شدند یا اگر زنده ماندند باید به مراسم تدفین خود بیندیشند.
فرمان آرا، فیلمسازی با دغدغههای اجتماعی و سیاسی آشکار است و در همه فیلمهای او میتوان خط فکری سیاسی لیبرال او را جستوجو کرد. با اینکه فرمان آرا مسائل اجتماعی را در فیلمهایش مطرح میکند اما رویکردی فلسفی و عارفانه دارد. فیلمهای او اغلب حدیث نفسی روشنفکرانهاند. او از نسل روشنفکران و سینماگران غیرمارکسیست است و سینمای پیش از انقلاب او از نظر درونمایه و رویکرد با گرایشهای غالب سینمای موج نوی خیابانی و اعتراضی سینماگرانی چون نادری، کیمیایی، شیردل، گُله و دیگران که درونمایههای آشکار مارکسیستی داشت متفاوت بود و بیشتر به خط فکری سینماگرانی چون بیضایی، آوانسیان و اصلانی نزدیک است. بهمن فرمان آرا، جدا از فعالیتهایش بهعنوان یک فیلمساز موج نویی، بهعنوان تهیهکننده و مدیر شرکت «گسترش صنایع فیلم ایران»، نقش مهمی در تهیه و تولید برخی فیلمهای شاخص موج نوی سینمای ایران مثل کلاغ، ملکوت، شطرنج باد و گزارش
داشته است.
علاوه بر تمهای اجتماعی و سیاسی، زندگی، مرگ و عاقبت به خیر شدن، برخی از مؤلفههای اصلی سینمای فرمان آرا را میسازند. فیلمهای او هرچند بستری رئالیستی دارند اما دارای برخی جنبههای سوررئال، ذهنی، خواب گونه و متافیزیکیاند و همین رویکرد غیررئالیستی، وهمانگیز و سوبژکتیو است که سینمای او را جذاب و دیدنی کرده است.
حضور کاراکترهای خیالی و متافیزیکی مثل عزرائیل، فرشته، زنی که کاموای سرنوشت میبافد و پسر حافظ قرآن نیز بیانگر دغدغهها و کابوسهای دائمی او درباره مرگ اند.
در این سالها سینمای فرمان آرا سمت و سوی اجتماعی و سیاسی بیشتر و قویتری پیدا کرد و به نوعی به نقد مناسبات قدرت و روشنفکری در ایران تبدیل شد. او روشنفکر خسته و دردمندی است که سیاهیهای جامعهای که در آن زندگی میکند او را آزار میدهد. به همین دلیل اغلب شخصیتهای او نیز روشنفکرانی تنها و سرخوردهاند که چون عموماً خیری از این دنیا ندیدند بیشتر از زندگی به مرگ میاندیشند. شخصیتهایی پروبلماتیک، شکست خورده و ناامید که تکیه گاه محکمی در این جهان ندارند و در آشوبی دائمی به سر میبرند و معلق و سرگرداناند.
با اینکه در مجموع، فرمان آرای بعد از انقلاب را فیلمسازی بدبین و تلخ اندیش میبینیم اما فرمان آرا درهای رستگاری را به روی قهرمانهایش نمیبندد. حال این قهرمان میخواهد فیلمساز سرخورده و روشنفکری مثل بهمن فرجامی در «بوی کافور عطر یاس» باشد یا نویسندهای تنها و منزوی مثل شبلی در «بوس کوچولو» یا حتی مردی شهوتران و بیایمان آدمی مثل دکتر سپیدبخت در «خانهای روی آب» که کارنامهاش پر از فساد و خیانت و تباهی است و در لجن دست و پا میزند. او نیز میتواند در نهایت به رستگاری برسد و نور ایمان
به دلش بتابد.
فرمان آرا در فیلمهایش مرز واقعیت و خیال را به هم میریزد و باکی ندارد که همانند وندرس، شخصیتهای خیالی مثل فرشته مرگ را به زمین آورده و در جهان واقعی و در میان آدمهای زمینی به حرکت درآورد. صحنههای کابوس و رؤیا در فیلمهای فرمان آرا کم نیستند. مثل صحنه استخر و کشته شدن بهمن فرجامی در «بوی کافور» یا صحنه غار در «خاک آشنا» یا صحنههای وهم انگیز و متافیزیکی در «سایههای بلند باد» و «خانهای روی آب». بعضی از شخصیتها هم مثل دکتر لطیفیان در «خانه روی آب»، کابوسشان را همانند شخصیتهای دیوید لینچ برای دیگران تعریف میکنند.
متأسفانه فیلمهای اخیر فرمان آرا از پند و اندرز و بیانیههای اخلاقی یا اجتماعی و سیاسی فراتر نمیروند. در این فیلمها او را بیشتر در کسوت یک اکتیویست سیاسی یا معلم اخلاق میبینیم. استعارهها و نمادها در این فیلمها، اغلب سطحی و دم دستیاند و هیچ رمز و راز و پیچیدگی در دیالوگها نیست. اشکال اصلی این فیلمها این است که همه چیز رو است و آدمها رو بازی میکنند. هیچ فضایی برای کشف وجود ندارد. فیلمها پرگواند و آدمها خیلی خودشان را توضیح میدهند و میخواهند همه را شیرفهم کنند. در «یک بوس کوچولو»، شبلی میخواهد خودکشی کند و فرمانآرا این را به شکلهای مختلف به ما گوشزد میکند. شخصیتها شعار میدهند و جلوی دوربین راه میروند و سخنرانی میکنند.
آدمهای فیلمهای اخیر فرمان آرا خیلی سیاه و سفید و در قالب خیر و شر تصویر شدهاند. در «یک بوس کوچولو»، آن نویسندهای که در وطن مانده خوب است و آن کس که مثل سعدی (بخوانید گلستان) مهاجرت کرده، آدم بد و منفوری است و لذا عاقبت به خیر هم نمیشود و این از فیلمسازی مثل فرمان آرا که خود عمری را در تبعید گذرانده بعید است.
خوبی فیلمهایی مثل «بوی کافور، عطر یاس» و «یک بوس کوچولو» و تا حدی «خانهای روی آب» در این بود که فرمان آرا در آنها موفق شده بود لحظههایی بسازد که به ذات و جوهر واقعی سینما نزدیکتر بودند. مثل صحنهای که دکتر لطیفیان (مشایخی) کابوساش را برای دکتر سپیدبخت (رضا کیانیان) در «خانهای روی آب» تعریف میکند یا صحنهای در «بوس کوچولو» که در آن دو مرد در جستوجوی گنج در گورستان، قبری را میکنند یا صحنهای که سعدی (رضا کیانیان) در میدان نقش جهان، سر روی شانه اسب میگذارد و مانند نیچه میگرید. یا صحنه کابوس بهمن فرجامی در «بوی کافور» که میبیند مرده است و نوکرش عبدالله بر جنازهاش میگرید و بعد که از خواب بیدار میشود به حیاط میرود و سنگی در آب میاندازد و از تکان خوردن آب میفهمد که زنده است.
تعهد اجتماعی و سیاسی فرمان آرا باعث شد که فیلمهای سالیان اخیر او بویژه «خاک آشنا» و «دلم میخواد» (هنوز «حکایت دریا» را ندیدهام)، برخلاف فیلمهای اولیه اش، تا حد زیادی شعارزده و سطحی از آب دربیایند و از بیان شاعرانه و لحظههای سینمایی درخشان آن فیلمها کمتر نشانی در این فیلمها باشد. با این حال چه فیلمهای فرمان آرا را دوست داشته باشیم یا نه، نمیتوانیم نقش و جایگاه مهم او در تاریخ سینمای ایران را بهعنوان یک فیلمساز موج نویی و تهیهکننده صاحب اندیشه و دغدغهمند نادیده بگیریم.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه