مردی با چشمان حادثه ساز
وحشت از قاتلان قداره بند
محمد بلوری/ روزنامه نگار
خلاصه داستان / وقتی باران شروع به بارش کرد آقا کاظم باران ساز با خوشحالی از اینکه طلسم خشکسالی شکسته سوار بر اسب به خانهاش برمیگشت که هنگام گذر از کنار قبرستان متروک آبادی، متوجه قاچاقچیان شد که برای کشف دفینه به قبرستان آمده و حفاری میکردند. آقا کاظم پای پیاده وارد قبرستان قدیمی شد اما از آن پس دیگر کسی او را زنده ندید. روز بعد جسدش را در عمق چاه حفاری شده پیدا کردند. شاگرد اوستا قاسم بنا که راز این جنایت را میدانست ماجرای قتل را برای او تعریف کرد اما روز بعد خودش نیز کشته شد و حالا اوستا قاسم که پی به این ماجرای هولناک برده بود و از سوی یکی از نوچههای «آقابزرگ» تهدید به مرگ شده بود پیش پهلوان حیدر آمده تا چارهای پیدا کند...
«پهلوان آخرین باری که شاگردم را دیدم به من گفت او را تهدید کردهاند، میگفت: از اون حرامزادههای بیرحمی است که لنگه ندارد وقتی این نشانی پیراهن سیاه قدارهبند را از دوست قدیمم شنیدم شناختمش. همان سیاه پوش ناکسی بود که من را برای حفاری به قبرستان قدیمی کشاند. همانی که باران ساز بیچاره را کشت.»
بنای سالخورده پشت دستش را به چشمان اشک آلودش کشید و گفت: این آخرین باری بود که شاگرد بناییام جعفر خدابیامرز را میدیدم دو روز بعد بود که این جوان بیگناه را کشته و جنازهاش را توی یک خرابه انداخته بودند. پهلوان حیدر بعد از شنیدن ماجرای قتل شاگرد بنا آهی عمیق کشید و با نگاه غمزدهای رو به بنای پیر کرد و گفت: عجب حرامزادههای بیرحمی؛ اما اوستا شما چرا نگران اهل و عیالتان هستید. بنای پیر با آرنجش روی میز تکیه داد با ستون کردن دو دستش چانهاش را به کف دستهایش فشرد و دردمندانه آهی کشید و گفت: آن جوان پیراهن قهوهای دیروز به دیدنم آمده بود و به من گفت: پیرمرد مواظب جان خودت و زن و بچه ات باش. بعد منتظر جوابی نماند و بسرعت در میان جمعیت گم شد.
٭٭٭
با افزایش تعداد سگهای هار در مرادآباد شمار سگ گزیدههای مبتلا به بیماری هاری هم افزایش پیدا میکرد و وحشت عمومی از حمله حیوانات هم روز به روز بیشتر میشد و تاریکی شب که فرا میرسید مردم آبادی از ترس حمله سگها به خانهها پناه میبردند و کوچهها کمینگاه جانوران گرسنهای میشد که برای یافتن طعمهای رو به آبادی میآوردند، تا بهطور دسته جمعی هر انسان یا حیوان خانگی چون سگ یا گربه در جدالی هولناک تکه پاره کنند.
پهلوان حیدر در پرس و جو از سهراب دانشجوی رشته پزشکی که درمانگاه کوچک مرادآباد را سرپرستی میکرد درباره عوارض مرگبار ویروس هاری اطلاعات مختصری به دست آورد و میدانست ویروس هاری با گازگرفتگی یک حیوان مبتلا به هاری از طریق بزاق آلوده و زخم پوستی یا خراش وارد بدن انسان یا حیوان میشود و به سیستم عصبی اش نفوذ پیدا میکند. در مرحله بعد فرد مبتلا دچار توهم و افسردگی میشود که در یک حالت جنونآمیز به علت بیرون آمدن کف از دهان مشکل تکلم پیدا میکند یا فلج عضلات صورت و فک و بروز مشکلات تنفسی به وضع رقتآوری به حال جان کندن میافتد. خودش را به زمین یا در و دیوار میکوبد تا لحظات مرگش فرا برسد.پهلوان حیدر از جوان دانشجو شنیده بود حیوانات خانگی مثل سگها و گربهها هم در حمله سگهای هار به ویروس هاری مبتلا میشوند که همان حالت درندگی را پیدا میکنند.
پهلوان حیدر به دیدن دانشجوی جوان در درمانگاه کوچک آبادی میرفت و شتاب چندانی نداشت تا گشتی هم در کوچههای خلوت آبادی بزند. در گذر از سراشیب کوچهای که به میدان بزرگ معروف به «میدان حاجت» میرسید در دوردست نگاهش به دود مواج و غلیظی افتاد ستون سیاهی انگاری از زمین روبه آسمان و به زیر سقف ابرهای خاکستری رسیدهاند. چند عقاب با بال های گشوده در آسمان سینه به باد سپردهاند که همچون نقش سیاه پرندههایی در یک دفتر مشق کودکانه بهنظر میرسید. پای آن ستون سیاه از میان کوچهها و مکعب خانههای گلی صدای همهمه و فریاد خشم آدمها در باد میآمد و گاه با شلیک گلولهای انگار دانه اسپندی در آتش میترکید و در فضایی تیره از دود آتش نعرههایی اوج میگرفت.
ادامه دارد
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه