مرتضی الیاسی جانباز 70 درصد قطع نخاعی در گفت‌و‌گو با «ایران» خاطره‌ای از دوران جنگ می‌گوید

دیدار با فرشته نجات




مرجان قندی
خبرنگار‌
جنگ به ما تحمیل شد اما در اعزام به جبهه‌ها تحمیلی وجود نداشت. در آن زمان بسیاری از افراد بی‌محابا در مناطق و عملیات‌ها حضور پیدا کردند. آنها جوانمردان رشید و پاک سرشتی بودند که با آگاهی و درک بالای خود موقعیت حساس کشور را تشخیص دادند و برای دفاع از ناموس و وطن خود سر از پا نشناختند و جانانه دربرابر دشمن ایستادند و مبارزه کردند. خیلی از آنها در این راه شهید یا جانباز شدند. مرتضی الیاسی جانباز 70 درصد قطع نخاعی است که می‌گوید: «حدود ۳۲ سال است که روی ویلچر هستم اما هیچ وقت ناشکری نکردم و همیشه ممنونم از پرستاری که وقتی در جبهه مجروح شدم جانم را نجات داد.» او درباره مجروحیتش و پرستاری که جانش را نجات داد خاطره‌ای می‌گوید که در ادامه می‌خوانید.

الیاسی  آنقدر آماده است که انگار نه انگار 32 سال از آن روز می‌گذرد، او می‌گوید:«درعملیات نصر ۷ در تپه‌های میمک من جزو گروه تکاوران خط شکن بودم. عملیات تمام شد و ما می‌خواستیم به عقب برگردیم که یکدفعه در نزدیک‌مان خمپاره‌ای به زمین خورد. تمام بدنم داغ شده بود و نمی‌توانستم تکان بخورم. بعد از چند دقیقه آمدم بلند شوم اما تک تیرانداز عراقی اطراف من را گلوله باران کرد. دیگر توان نداشتم و پاهایم به زمین چسبیده بود. صدای تعدادی از همرزمانم را می‌شنیدم که از پشت تپه‌ای اسمم را صدا می‌زدند. پاهایم حس نداشت اما نمی‌خواستم دست از تلاش برای نجات خودم بردارم. داشتم با دست خودم را روی زمین می‌کشیدم که عراقی‌ها ۲ خمپاره دیگر زدند و بار دیگر ترکش‌های خمپاره به بدنم خورد.»
او ادامه می‌دهد: «با اینکه اوضاع منطقه خوب نبود اما دیدم دو رزمنده آمدند سمتم و من را در یک پتو پیچیدند و با خودشان به سمت بقیه بچه‌های خط بردند. کمی بعد به امدادگرها رسیدیم. آنها من را با همان پتو روی برانکارد گذاشتند و راه افتادند. آنها مشغول دویدن در تپه میمک بودند که دوباره یک خمپاره ۱۲۰ کنار ما به روی زمین اصابت کرد و هردو امدادگر همان موقع شهید شدند و من روی زمین رها شدم. نمی‌دانم چقدر زمان گذشته بود که دیدم چند امدادگر دیگر از راه رسیدند و من را به اورژانس صحرایی بردند.»
این جانباز دفاع مقدس با اشاره به اینکه خدا خواسته بود او زنده بماند، می‌گوید:«آنجا با اینکه کامل به هوش نبودم اما می‌دیدم که پرستاری همه لباس و پوتین هایم را قیچی می‌کرد. اوضاعم خیلی وخیم بود و خون زیادی ازم رفته بود. یادم می‌آید مدام بهم کیسه خون وصل می‌کرد و زخم‌هایم را پانسمان کرد و من را با جیپ آمبولانس‌های منطقه‌ به ایلام فرستاد. از آنجا با هلیکوپترهای امدادی به کرمانشاه و دوباره از آنجا با اتوبوس‌های بدون صندلی به تهران منتقلم کردند. سه ماه در بیمارستان بودم که زخم‌هایم رو به بهبودی رفت و مرخص شدم.» او با بیان اینکه بیش از 30 سال است که با دیگر جانبازان نخاعی در آسایشگاه شهید بهشتی زندگی می‌کند و خودش را جانبازی فعال می‌داند، ادامه می‌دهد:«تا پیش از کرونا سرکار می‌رفتم و دائم در جامعه رفت و آمد داشتم. اما الان به احترام کادر پزشکی کشورمان و همین طور چون ما جانبازان باید مراقبت‌های بیشتری در این روزها داشته باشیم مدتی است که فقط در موارد ضروری بیرون می‌روم. اینها را گفتم که به اینجا برسم، من خاطرات بسیاری از برخورد خوب و مهربانانه مردم و پزشکان و پرستاران کشورم نسبت به خودم که جانباز هستم دیدم اما خاطره دیدارم با پرستاری که در اورژانس صحرایی جانم را نجات داد، از بهترین خاطرات زندگی‌ام است که چطور او بین آن همه رزمنده من را هنوز به خاطر آورد.»
الیاسی می‌گوید: «سال ۶۹ یعنی 3 سال بعد از مجروح شدنم در جنگ برای معاینه و مداوا به بیمارستان نور افشار رفتم و آنجا بستری شدم. یک روز بعد از ظهر وقتی شیفت پرستاران بخش تغییر کرد، یکی از پرستار‌های آن شیفت تا چشمش به من افتاد، آمد نزدیک اسمم را که بالای تخت بود خواند و با بغضی که گلویش را گرفته بود، سؤال کرد:«من را می‌شناسی؟» من هم در جواب گفتم: نه، او ادامه داد: «من همان کسی هستم که وقتی در عملیات نصر 7 مجروح شدی لباس و پوتین‌هایت را قیچی کردم تا ترکش‌ها را از تنت بیرون بیاورم و زخم هایت را پانسمان کنم. دقیقاً یادم مانده که وقتی آن روز تو را به اورژانس صحرایی آوردند، غرق در خون بودی. امیدی به زنده ماندنت نبود. چهره معصومی داشتی. با دیدن تو، اشک‌هایم سرازیر شد. ترکش‌های زیادی در بدنت بود. با اینکه شواهد نشان می‌داد چند ساعت بیشتر زنده نخواهی ماند، من دو کیسه خون به تو زدم. چند ترکش از بدنت خارج و زخم‌هایت را پانسمان کردم. هنگامی که تو را به بیمارستان ایلام می‌فرستادم، بار دیگر ۲ کیسه خون به تو تزریق کردم. امروز وقتی اسمت را دیدم، چهره معصوم و غرق در خونت را به خاطر آوردم.» من هم اشک هایم جاری شد و برایم ارزشمند بود که پرستاران چهره رزمنده‌ها و افرادی را که برای جان شان تلاش کردند در خاطر دارند. بعد از آن دیدار تا مدت‌ها از حال هم باخبر بودیم و خاطرات روزهای جنگ را باهم مرور می‌کردیم.
این جانباز در ادامه خواسته‌ای از مردم دارد و می‌گوید:«بیایید بار دیگر با همیاری هم کرونا را هم شکست دهیم.در خانه بمانید و از وقت بهترین استفاده را کنید و کتاب‌های نخوانده‌تان را بخوانید و فیلم‌هایی که دوست دارید ببینید.... و برای سلامتی همه بخصوص کادر پزشکی کشور دعا کنیم.» ۸ سـال دفـاع مقدس بخشـی از تـاریـخ کشور ما است که نقـش مهمی در روحیات و فرهنگ جـامعـه مـا داشتـه و آثار با‌ارزش و معنوی را بر جای گذاشته اسـت که نشانگر روزهای پر فراز و نشیب و تلخ و شیرین حماسه آفرینان است. جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، با تمام ویرانگری‌هایش اما درس‌ها و فرهنگ‌های خوبی بر جا گذاشت.امیدوارم خیلی زود به فرهنگ و دستاوردهایی که از بیماری کرونا در این روزها دست می‌یابیم، یاد کنیم.‌

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7398/16/548899/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها