شبیه بودن به خود
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
این روزها محمد شمس لنگرودی یک ترانه خوانده به اسم «کافکا». اگر میخواهید این ترانه را بشنوید باید به اینستاگرام شمس لنگرودی بروید. ترانهای متفاوت از شاعری که سینما را هم تجربه کرده و پیشترش داستان هم نوشته حالا خوانندگی را تجربه میکند. پیشترها یک مطلبی درباره شمس نوشته بودم با نام شاعر تجربههای مدام. هنوز هم بخواهم درباره شمس لنگرودی مطلب بنویسم این تیتر به ذهنم میآید اما چون یکبار از آن استفاده کردهام بعید است دوباره مطلبی با همین عنوان بنویسم. اما حقیقتاً او شاعر تجربههای مداوم است. او همیشه دلش میخواهد تجربه کند. یک وقتی این تجربهگری در شعر خلاصه میشد و اینروزها در هر کاری که دوست داشته باشد. خب بعضیها این تجربهگری را دوست دارند و برخی دوست ندارند. برخی میگویند چه جسارتی و برخی میگویند چرا باید یک شاعر خوانندگی و بازی هم بکند. اما فکر میکنم شمس خودش فارغ از همه این اظهارنظرها است و کار خودش را میکند. همین است که این روزها «کافکا» منتشر شده است. کافکا حتی در ترانههایی که تابهحال شمس خوانده سبک متفاوتتری دارد. من سواد موسیقی ندارم و قرار هم نیست درباره این ترانه صحبت کنم. تنها و تنها قصدم اطلاعرسانی درباره انتشار این آهنگ بود.
اما چرا شمس لنگرودی کافکا را برای ترانه انتخاب کرده است. یادم است آنوقتها که شمس در دانشگاه ما تدریس میکرد یکی از کتابهای مهمی که درس میداد «مسخ» نوشته «فرانتس کافکا» بود. در کنار این کتاب «بیگانه» نوشته «آلبر کامو» هم خودنمایی میکرد. یا کتاب «پدروپارامو» نوشته «خوان رولفو» یکی دیگر از علایق شمس بود. باز هم بخواهم نام کتاب ردیف کنم باز هم هست. اما شاید مهمترین آنها همین «مسخ» است. مسخ نوعی از سبک زندگی است. زندگیای که یک دوره به زندگی آدمیان هجوم آورد و این هجومش را هم حفظ کرد. ماندگار شد. یک مسخ دائمی در زندگی بشری ایجاد شد. حالا شمس راوی این مسخ دائمی شده است. کافکا را شخصیتی فرض کرده که همیشه در جریان مسخبودگی است. کافکا هم شبیه همه آنهایی است که مسخ شدهاند. هر توضیحی بخواهم اینجا بدهم توضیح دادن واضحات است. همه ما این کتاب را خواندهایم. مسخشدگی را در زندگی دیدهایم. شیوه زندگی این کتاب را به جورهای مختلفی تجربه کردهایم و حالا میتوانیم روایت شمس لنگرودی از کافکا و مسخ شدگی را هم گوش کنیم. در این پایان حرفها میخواهم به شمس لنگرودی بپردازم. شاعری که این روزها خیلی به شعر فکر نمیکند اما شعرهای زیادی گفته. دو جلد کلیاتش در بازار موجود است و به گفته ناشرش یکی از پرفروشهای کلیات است. کسی که همیشه مدام به شعر فکر میکرده و دغدغه شهر داشته. البته حالا هم شعر را فراموش نکرده. آن را وارد ترانه کرده و شکل دیگری از شعر را تجربه میکند. باز هم رسیدم به کلمه تجربه. با اینکه خیلی ها استاد میشوند ولی دیگر تجربه کردن را فراموش میکنند و میخواهند استاد بمانند اما شمس جزو آن دسته از افرادی است که همیشه این تجربه کردن را دوست داشته. دلش میخواسته راهی تازه را پیش بگیرد و مسیری جدید امتحان کند. اینبار هم خوانندگی را دنبال میکند. چه شمس خواننده را دوست داشته باشیم یا شمس شاعر و دکلمهگر را دوست داشته باشیم چیزی که اهمیت دارد این است که او شکلی از زندگی را تجربه میکند که مخصوص خودش است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه