فضل‌الله صابری از صدای مقاومت آبادان در رادیو می‌گوید

این صدای مقاومت بود؛ «اینجا آبادان، رادیو نفت ملی است»




1160 فرکانس رادیو آبادان در سال‌های دفاع مقدس بود. اهالی شهر با شنیدن صدای آن به مقاومت شهر دلگرم و با اطلاعیه‌هایش برای مقابله با دشمن آگاه می‌شدند. فضل‌الله صابری از کارمندان رادیو نفت ملی - بعد از فتح خرمشهر، رادیو آبادان نامیده شد- است که از تابستان 59 تا دی ماه 65 و بمباران ساختمان و فرستنده آن با این رادیو همکاری داشت. او که نویسنده کتاب «فرکانس 1160» است به بهانه اکران «آبادان یازده 60» در گفت‌وگو با «ایران »از نقش رادیو آبادان در نخستین‌سال‌های دفاع مقدس گفته است.
جمعه‌ منتهی به 31 شهریور
آبادان و خرمشهر هم‌مرز با عراق است؛ هر اتفاقی آن سوی اروند رود پیداست. جابه‌جایی تجهیزات نظامی، نیروها و تانک ها در برخی مناطق مثل جزیره مینو با چشم غیرمسلح هم قابل تشخیص است. چند وقتی تحرکاتی در مرز شلمچه احساس می‌شد؛ جمعه‌ منتهی به 31 شهریور بود. آن روزها علاوه بر رادیو نفت ملی در ستاد نماز جمعه هم فعالیت می‌کردم. مشغول گفتن اذان بودم که متوجه شدم بچه‌های سپاه یکی یکی با اشاره از جا بلند می‌شوند، در گوشی صحبت می‌کنند و به فکر فرومی‌روند. بعد از اذان قضیه را جویا شدم، گفتند عراقی‌ها سر مرز شلمچه تیراندازی‌هایی کرده‌اند و یکی دو نفر از بچه‌های خرمشهر شهید شده‌اند. آماده باش چند درصدی داده‌ بودند. بلافاصله خودم را به رادیو رساندم. از 5 مرداد 59 به رادیو رفتم و به آرشیو دسترسی داشتم. یکسری محتوا مثل قرآن و مارش نظامی و موزیک روی نوار کاست ریختم و دم دست گذاشتم برای مواقع لزوم،اگر چه هنوز دستورالعملی از پدافند غیرعامل برای آموزش مردم صدای آژیر قرمز و سفید و زرد و... نرسیده بود. با وجود این من نوار اصلی را آماده کردم.
جور دیگری اطلاع‌رسانی کردیم
روز اول جنگ در صدا و سیما بودم. هجمه‌ که شروع شد همه‌مان جا خوردیم، نه فقط ما بلکه نهادها و ارگان ها و مردم شهر آبادان و خرمشهر، همه وحشتزده بودیم. جاهای مختلف آتش می‌گرفت، تعداد زخمی‌ها زیاد بود، مردم با جنگ آشنا نبودند. صدای توپ یا خمپاره که می‌آمد به‌جای این که روی زمین بخوابند به‌سمت محل انفجار می‌دویدند. خمپاره منفجر که می‌شد تازه ترکش‌هایش بلند می‌شد. به‌دلیل آشنا نبودن مردم با وضعیت جنگ و همین اصول ابتدایی تلفات در روزهای اول بالا بود؛ با دیدن این وضعیت رادیو نفت آبادان که از کشورهای حاشیه خلیج فارس و حتی اروپا مخاطب داشت و از استکهلم هم نامه دریافت می‌کرد در همان دقایق اول جنگ تبدیل شد به رادیو استانی و منطقه‌ای. اگر به خون نیاز بود اعلام می‌شد «فلان گروه خونی را می‌خواهیم. بیمارستانی ملحفه و تخت و تشک می‌خواهد. آتش‌نشانی می‌گوید فلان جا آتش گرفته تجمع نکنید، اطلاعیه سازمان برق و آب و...» خلاصه این که شدیم محور اطلاع‌رسانی؛ تعدادمان کم بود اما دو سه تا از بچه‌ها پای تلفن نشستند و اطلاعیه‌ها را یادداشت ‌کردند؛ ممیزی نسبی صورت می‌گرفت و سریع خوانده می‌شد. بعد از مدتی فهمیدیم تمام اخبار را هم نمی‌شود شفاف اطلاع‌رسانی کرد. داریم‌ گرا می‌دهیم و جور دیگری اطلاع‌رسانی کردیم.
خجالت می‌کشیدیم از شهر بیرون بیاییم
هواپیما که از فرودگاه بغداد بلند می‌شود اوج نگرفته در آبادان و خرمشهر است. اینقدر به هم نزدیک هستیم. در ورودی رادیو تمام قد شیشه بود. تصور کنید بمباران هوایی با تعداد زیادی هواپیما چه تصویر و صوتی ایجاد می‌کنند،بخصوص که ساختمان رادیو در منطقه حساسی بود؛ دست راستمان در فاصله 50 متری پالایشگاه بود، در فاصله 150 متری پشت سرمان پتروشیمی و دویست متر جلوتر اروند رود. خمپاره 120 نیروهای خودی هم سمت راستمان بود، حدود 60-70 متر آن طرفتر؛ در پاسخ به هر شلیک‌ خمپاره ما هم زیر رگبار گلوله قرار می‌گرفتیم. خانواده‌هایمان در شهر بود و با هر بمباران نمی‌دانستیم چه بر سر آنها می‌آید. شب و روز در رادیو بودیم. از سال 59 که جنگ شروع شد تا دی ماه 65 که ساختمان رادیو بمباران شد و دیگر نتوانستیم کار کنیم خجالت می‌کشیدیم از شهر بیرون بیاییم، نه تنها ما  که خیلی‌ها خجالت می‌کشیدیم  از شهر بیرون بیاییم.
صدای رادیو که قطع شد به اهمیتش پی بردند
روز دوم جنگ برق آبادان قطع شد. ژنراتور نداشتیم. کمیته ارزاق ژنراتور کوچک یک نانوایی  را که تعطیل شده بود  به ما داد. بنزین هم نداشتیم از پیکانی که برای رادیو و وسیله ایاب و ذهاب گرفتن گزارش بود، بنزین بیرون کشیدیم و به ژانراتور دادیم. توان روشن کردن هیج دستگاهی را نداشت غیر از میز صدا. یک ضبط داشتیم که باتری می‌خورد. آوردیم پشت میز صدا و همان کاست‌هایی  را که آماده کرده بودیم گذاشتیم جلوی میکروفن؛ اذان و موسیقی را با ضبط پخش می‌کردیم و بعد اطلاعیه‌های ارگان‌ها را می‌خواندیم. هر دو ساعت یک بار موتور داغ می‌کرد، خاموش می‌شد و ما با مقوا باد می‌زدیم تا خنک شود. صدای رادیو که قطع شد به اهمیت قضیه پی بردند و فوری ژنراتور آوردند.
گستره مخاطبان از جنگزده‌ها تا بعثی‌ها
چند دسته مخاطب برای خودمان تعریف کرده بودیم. اول رزمنده‌هایی که در شهر مبارزه می‌کردند. روزهای اول جنگ نیروهای بیرونی هنوز به ما نپیوسته بودند. شهرها کم‌کم خبردار می‌شدند، آموزش می‌دیدند و به کمک ما می‌آمدند. مدافعان شهر از خود شهر بودند؛ هم آبادان و هم خرمشهر. دسته دوم خانواده‌هایی بودند که مجبور شدند به‌ خاطر ویرانی یا اصرار رزمنده‌ها از شهر بیرون بروند. حدود 900 نفر همان روز اول در جاده آبادان و اهواز اسیر شدند. علاوه بر اطلاع‌رسانی به خانوداه‌های جنگزده‌، خانواده شهرهای اطراف که درگیر مستقیم جنگ نبودند اما باید از جنگزده‌ها پذیرایی می‌کردند هم مخاطب ما بودند و باید به آنها پیام می‌رساندیم که برای جنگزده‌ها کانکس می‌خواهیم چادر می‌خواهیم و... ، دسته دیگر سربازان عراقی بودند که باید به زبان عربی برایشان پیام می‌دادیم و همین طور مردم عراق. بخصوص شیعیانشان. توجیه می‌کردیم که با برادران خود نجنگید. باید انگیزه جنگ را از آنها می‌گرفتیم. تأثیرش را هم دیدیم مثلاً وقتی اسیر می‌گرفتیم می‌گفتند که چنین پیام‌هایی را از رادیو گرفته‌ایم. از روز اول صدام 24 ساعته از طریق رسانه‌هایش خوراک فکری می‌داد تا ایران را متجاوز قلمداد کند،حتی خانم‌ها با لباس رزم به برنامه‌های تلویزیونی می‌آمدند. دسته دیگر مخاطبانمان مردم و مسئولان کشورهای منطقه بود هشدار می‌دادیم که از صدام حمایت نکنند.
ما صدای مقاومت آبادان بودیم
اوایل اصرار داشتیم مردم در شهر بمانند. تصور درستی از جنگ نداشتیم. فکر می‌کردیم دو سه روز طول می‌کشد و بعد هم با فشار سازمان‌های بین‌المللی آشتی می‌شود؛ به مرور که بخش عمده خرمشهر اشغال شد و بعد هم آمدند سراغ آبادان به فکر مسئولان تصمیم‌گیر رسید که شهر تخلیه شود. شهر خالی از سکنه شده بود. ما صدای مقاومت آبادان بودیم. باید می‌ماندیم. صدای ما را که می‌شنیدند، دلشان گرم می‌شد که شهر هنوز زنده است. علاوه بر رزمنده‌ها و کادر درمان و مسئولان و... که در شهر مانده بودند به مردمی که شهرشان را ترک کرده بودند و گوش‌شان به رادیو بود امید می‌دادیم که هنوز هستیم. پیام فیلم «آبادان یازده 60» که اینجا آبادان است و آبادان می‌ماند، به نوعی رمز ما و مردم بود. مردمی که متعلق به منطقه آبادان و خرمشهر بودند فرکانس رادیوشان در تهران و شیراز و خرم‌آباد و... روی یازده 60 بود. می‌دانستند تا وقتی این صدا شنیده می‌شود که «اینجا آبادان، رادیو نفت ملی است» یعنی این که ما هنوز هستیم. شهر پابرجاست. زنده است و می‌‌جنگد. دشمن هم می‌دانست رادیو نفت امید مردم است. هجمه روی رادیو زیاد بود. در شهر کمتر تردد داشتیم ممکن بود ستون پنجم جایمان را تشخیص بدهد و بمبگذاری کند. یکی دو بار هم دستگیرشان کردیم.
برای آبادان همه کنار هم ایستادیم
مهرداد خوشبخت در «آبادان یازده 60» بخوبی تصویر کرده است که دفاع از آبادان برای همه اقوام و ادیان و برای همه ایران مهم بود؛ برای ماندن آبادان همه اقوام کنار هم ایستادیم. همه مذاهب. شبیه ادیک فیلم یا خاچاطوریان همسایه نرده به نرده رادیو که ارمنی و از متخصصان و رؤسای یکی از کارخانه های شرکت نفت بود و روز سوم شهید شد. ازاین فیلمساز سپاسگزارم که سراغ سلبریتی‌ها نرفت تا فیلم تحت تأثیر چهره‌ها قرار نگیرد و داستان گم نشود. اگر همین متریال را به کس دیگری می‌دادند فیلم دیگری می‌ساخت که «آبادان یازده 60» نبود. پیام این فیلم پیام مقاومت بچه‌های رادیو نفت ملی است. این که چطور عده‌ای آدم مخلص دور هم جمع شدند تا پیام مقاومت برای مردم آبادان باشند. ایران به چنین آدم هایی که همه دغدغه‌شان ایران باشد نیاز دارد آن وقت از همین امکانات اندک برای کشورشان کارهای مهم، حیاتی و کارساز می‌کنند.

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7460/15/556504/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها