بمباران شیمیایی علیه مردم بی دفاع
فاجعه سردشت
در طول سالهای جنگ تحمیلی ارتش عراق بر خلاف قوانین بینالمللی که حملات شیمیایی را «جنایت جنگی» میداند، بارها از سلاحهای شیمیایی استفاده کرد که هولناکترین آن بمباران شهر مرزی سردشت است. حملهای وحشتناک که طبق آمارهای رسمی 110 هموطن در آن به شهادت رسیدند و بیش از 5000 نفر مجروح و زخمی شدند؛ زخمها و تاولهایی که هنوز هم روی زندگی بسیاری از ساکنان این شهر سایه انداخته و حتی برخی از کودکانی که بعدها در این شهر به دنیا آمدند هم از درد آن و رنج تبعات آن در امان نماندند. ارتش عراق روز 7 تیر 1366 با استفاده از بمبهای شیمیایی خریداری شده از کشورهای اروپایی چهار نقطه پر جمعیت شهر سردشت را بمباران کرد و ثانیهای نگذشت که شهر زیر دودی سبز و گازهای سمی مدفون شد. لحظهها و رنجهایی که سال گذشته در فیلم سینمایی درخت گردو (محمد حسین مهدویان، کارگردان) به نمایش درآمد.
کامران خانی، جانباز 45 درصد حمله شیمیایی سردشت که 11 عضو خانوادهاش در این حادثه شهید شدهاند، در گفتوگو با سایت محلی نوید شهادت، خاطرات آن روز را اینگونه تعریف کرده است: «خواهرم پشت پنجره نشسته بود که یکباره گفت: «هواپیما آمد». سریع از بچهها خواستم بلند شوند و به خانه داییام که زیرزمینش پناهگاه بود، برویم. به آنجا رفتیم و پناه گرفتیم، بعد از چند دقیقه صدای هواپیماها تمام شد، فوری از پناهگاه بیرون آمدیم و به کوچه رفتیم. یکی از بمبها روی خانه داییام افتاده بود و اگرچه تخریبش کم بود اما خانه سوخته بود.
بوی شیمیایی را که از دوران امدادگری آموخته بودم، تشخیص دادم و به همه گفتم صورت شان را بشویند و دستمالی روی دهان بگذارند تا تنفسشان با دستمال باشد. بعد از آن به سمت خانه خودمان آمدم. تعدادی قطره چشم که در خانه داشتیم، برداشتم، لباس ضخیم به تنم کردم و به همراه مادر و مادربزرگم از خانه خارج شدیم. سوار یک ماشین نیسان که به خارج از شهر میرفت، شدیم و پیش داییام در سه راهی سردشت رفتیم. خانواده دو داییام از شهر خارج شده و به روستایی دیگر که بالای تپه قرار داشت، رفته بودند. تعدادی از اعضای خانواده حال شان بد بود. تصمیم گرفتیم آنها را به مهاباد ببریم. سوار دو ماشین شدیم. پسر دایی ام، شهید «عبدالقادر کریمی واحد» حالش به اندازهای بد بود که جلوی ماشین دراز کشید و به من گفت حالم خیلی بد است. با هر سختی به مهاباد رسیدیم و به بیمارستان رفتیم. به ما گفتند دوش بگیرید و بدنتان را بشویید. چشم هایم خیلی خوب نمیدید، همین که آب به چشمانم خورد، به اندازهای درد داشتم که وصف نشدنی است. بعد از آن به بیمارستان «لقمان الدوله» تهران منتقل شدیم.»
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه