کریکت گرند؛۲۳ سال پیش...
سلام به وقت بدرود!
امید مافی
روزنامه نگار
سربازها غصه داشتند. دلشوره داشتند.سگرمههای درهم رفته داشتند.آنها در نهایت دلواپسی، هزاران کیلومتر آن سوتر از تهران درندشت گریزی جز به مسلخ فرستادن کانگوروها نداشتند.آنها باید در کریکت گرند ساقهایشان را به برآیند میلیونها نیروی شگفت بدل میکردند تا به اسناد افتخار یک کشور بدل شوند. 23 سال هم که گذشته باشد آن هشت آذر بیتکرار از کرانههای بهت و شگفتی جُم نخواهد خورد تا باور کنیم قدرت اعجاز فوتبال فراتر از آن چیزی است که ساده دلان میاندیشند و شور چشمان در خیال خود ترسیم میکنند. درست 23 سال پیش وقتی یازده تفنگدار خسته جان، ملبورن بارانی را روی سر خود گرفتند و با دو شلیک دهشتناک ترک اوغلان و قند فریمان دستمال سفید را به دست مارک بوسنیچ تیزچنگ دادند، وطن غریو بلندی شد در تار و پود جهان و لبخندی به غایت دلربا در آبرفت آرزوهای کال، جای مویههای رقت انگیز را گرفت. در آن ظهر نمور که شاگردان بادوی برزیلی گلولههای سربی را بر جسم هری کیول و دار و دستهاش نشاندند، اندوه برای مدتی از این سرزمین رخت بربست و آبشار تبسم پیر و جوان در خیابانهای شلوغ ایران زمین، مفهومی جز حماسه پیدا نکرد و آفتاب و آینه را در غلغله آدم و کف و هورا به مام میهن هدیه داد.
23 سال از آن روز تاریخی که سربازان کوهمرد حماسه و پیکار، تری ونبلز محزون را در اقیانوس آرام غرقه کردند و مجوز حضور در کنار ایفل را گرفتند میگذرد، اما هنوز پروازهای احمد رضا، جنگهای تن به تن کریم، پاس طلایی شهریار و تیر خلاص خداداد از حافظه تاریخی ملتی که در روزگار قحطی سرور به بهجتی روح افزا نیاز داشت پاک نشده است.حتی رژه والدیر ویرا که بیگاه و بیشکیب نود دقیقه کنار نیمکت جهنمی ناخنهایش را جوید و با آخرین سوت قاضی مجار اشک به فانوسی روشن در قاب چشمانش بدل شد از یادها نرفته است.فوتبال همان زندگی است و اگر کرونای سوگ آور بگذارد، چمنزار جایی خواهد شد برای بال گشایی پرندگان.آن وقت بیشک فوتبال این تحفه نجیب، میتواند کاری کند که ملتی به بیرق خونین میهن خویش دل ببازد و با تکیه بر قهرمانان رویین تنِ سرزمین مادری بر شانههای تقدیر غزلی عاشقانه بخواند.آنگونه که بیست و سه سال پیش پس از تسخیر ملبورن و پرواز به سوی موزه لوور سر بر شانههای رود سن گذاشتیم و لختی بعد با نومید کردن توپچیهای ینگه دنیا فاتح نبرد قرن لقب گرفتیم. حالا 23 سال گذشته و چینهای پیشانی ما گواهی میدهند که منفک شدن از خاطرات چشم نواز دیر و دور کمی تا قسمتی محال است و طُرفه اینکه در اوج قیل و قال، گاهی خوشبختی به پاهای کانگورویی وحشی در ورای اقیانوسها میچسبد.
روزنامه نگار
سربازها غصه داشتند. دلشوره داشتند.سگرمههای درهم رفته داشتند.آنها در نهایت دلواپسی، هزاران کیلومتر آن سوتر از تهران درندشت گریزی جز به مسلخ فرستادن کانگوروها نداشتند.آنها باید در کریکت گرند ساقهایشان را به برآیند میلیونها نیروی شگفت بدل میکردند تا به اسناد افتخار یک کشور بدل شوند. 23 سال هم که گذشته باشد آن هشت آذر بیتکرار از کرانههای بهت و شگفتی جُم نخواهد خورد تا باور کنیم قدرت اعجاز فوتبال فراتر از آن چیزی است که ساده دلان میاندیشند و شور چشمان در خیال خود ترسیم میکنند. درست 23 سال پیش وقتی یازده تفنگدار خسته جان، ملبورن بارانی را روی سر خود گرفتند و با دو شلیک دهشتناک ترک اوغلان و قند فریمان دستمال سفید را به دست مارک بوسنیچ تیزچنگ دادند، وطن غریو بلندی شد در تار و پود جهان و لبخندی به غایت دلربا در آبرفت آرزوهای کال، جای مویههای رقت انگیز را گرفت. در آن ظهر نمور که شاگردان بادوی برزیلی گلولههای سربی را بر جسم هری کیول و دار و دستهاش نشاندند، اندوه برای مدتی از این سرزمین رخت بربست و آبشار تبسم پیر و جوان در خیابانهای شلوغ ایران زمین، مفهومی جز حماسه پیدا نکرد و آفتاب و آینه را در غلغله آدم و کف و هورا به مام میهن هدیه داد.
23 سال از آن روز تاریخی که سربازان کوهمرد حماسه و پیکار، تری ونبلز محزون را در اقیانوس آرام غرقه کردند و مجوز حضور در کنار ایفل را گرفتند میگذرد، اما هنوز پروازهای احمد رضا، جنگهای تن به تن کریم، پاس طلایی شهریار و تیر خلاص خداداد از حافظه تاریخی ملتی که در روزگار قحطی سرور به بهجتی روح افزا نیاز داشت پاک نشده است.حتی رژه والدیر ویرا که بیگاه و بیشکیب نود دقیقه کنار نیمکت جهنمی ناخنهایش را جوید و با آخرین سوت قاضی مجار اشک به فانوسی روشن در قاب چشمانش بدل شد از یادها نرفته است.فوتبال همان زندگی است و اگر کرونای سوگ آور بگذارد، چمنزار جایی خواهد شد برای بال گشایی پرندگان.آن وقت بیشک فوتبال این تحفه نجیب، میتواند کاری کند که ملتی به بیرق خونین میهن خویش دل ببازد و با تکیه بر قهرمانان رویین تنِ سرزمین مادری بر شانههای تقدیر غزلی عاشقانه بخواند.آنگونه که بیست و سه سال پیش پس از تسخیر ملبورن و پرواز به سوی موزه لوور سر بر شانههای رود سن گذاشتیم و لختی بعد با نومید کردن توپچیهای ینگه دنیا فاتح نبرد قرن لقب گرفتیم. حالا 23 سال گذشته و چینهای پیشانی ما گواهی میدهند که منفک شدن از خاطرات چشم نواز دیر و دور کمی تا قسمتی محال است و طُرفه اینکه در اوج قیل و قال، گاهی خوشبختی به پاهای کانگورویی وحشی در ورای اقیانوسها میچسبد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه