خرگوشی در کلاه نیست شعبدهباز عزیز!
امید مافی
روزنامه نگار
شال و کلاه کرده تا در زمستانِ سرد و آلوده تهران سر از اتاق ریاست فوتبال درآورد و به قول خودش به پلشتیها پایان دهد و به هر نحوی از اَنحا فصلی نو را رقم بزند. او جادوگر فوتبال ماست. تفنگدار بازنشستهای که از دریبلهای ویرانگرش در دستمالهای کوچک و بزرگ هزار و یک خاطره داریم. همو که دوست و دشمن بارها حریتش را ستودهاند و البته حکایت زبان سرخ و سر سبز را به خاطرش آوردهاند. پس نمیتوانیم نسبت به سرنوشتش کور و کر باشیم و او را میان این همه گرد و خاک رها کنیم و زیر لب شمرده بگوییم: هر چه باداباد!
نه، ما پُرترههای ناب فوتبالمان را یک شبه رنگآمیزی نکردیم که یک شبه آنها را به دست بادِ نابلد بسپاریم. حتی اگر پسر مارلیک توانایی پرداخت بدهی نجومی موسیو ویلموتس و دیگران را داشته باشد، باید بداند پرواز کردن و بالا رفتن در این فوتبال زار و نزار که یک روز حال است و دگر روز قال، به سادگی جا گذاشتن سیم خاردارها در مرتع سبز نیست و این عجوزه بزک شده، زیبایی ظاهریاش را از زشتیهای حاکم بر فوتبال وام گرفته و هیچ بعید نیست در روز موعود پشت دست ستاره محبوبی چون علی کریمی را داغ بگذارد. پس پوست کنده باید نوشت که مجمع انتخابات فدراسیون فخیمه هیچ شباهتی به مستطیل یشمی ندارد و او که روزگاری موهای بلندش را روی صورتش میریخت و در پلک بهم زدنی همه را جا میگذاشت، دیر و دور نیست از لابیها و پشت پردهها و روی پردهها دریبل بخورد و تتمه اعتبارش را به قضا و قدر بسپارد.
مبرهن است که کمتر کسی به قدر جادوگر از دردهای این فوتبال باخبر است و درمان را میشناسد، اما حُکماً این تمام معادله نیست و در 74 سالی که فدراسیونی برپا شده و اساسنامهای نضج گرفته، فوتبالیها کمتر سوار اسب مراد شده و ساز را کوک کردهاند. انگار سیاست باید این فوتبال غرقه در مصایب را در آغوش بگیرد و اهالیاش را به حاشیه رهنمون سازد تا فلانی و بهمانی با فرامین خود چند صباحی زنگها را به صدا درآورند و دست آخر فرمان این ماشین پنچر را به دست یکی شبیه خویش بسپارند. اینکه شکارچی پَس پریروز «باواریا» چراغها را در صفحه شخصیاش روشن کرده و با اعلام حضورش لرزه بر جان برخی انداخته درست، اما باید پذیرفت، رستگاری در چنین کارزارهایی نیاز به فرمولهای پیچیدهای دارد که جماعت ساده دل فوتبال دستکم از رو کردن آنها ابا دارند و ترجیح میدهند به وقت امتحان چشمانشان خطی از سکوت را بر این هِرم نامنتظم ترسیم کند. علی کریمی را دوست داریم و به همین دلیل ساده از مینهای خطرناکی که پیش پایش خواهند کاشت، بیم داریم. او باید بماند و بی آنکه سر از پستوی انزوا درآورد، همچنان در قامت یک ساحر، کالبد فوتبال نحیف ما را از تنفسی عمیق سرشار کند. پس برادر، ستاره، دردانه، قبول کن عرصه انتخابات شباهتی به صحنه نمایشهای دراماتیک تو در چمنزار ندارد؛ آنجا اگر وردی جادویی میخواندی و همه را در کسری از ثانیه انگشت به دهان میگذاشتی، در لحظه موعود با تمام وردها، خرگوشی از کلاه خالی بیرون نخواهد آمد و این میتواند تلخترین حادثه برای شعبده بازی باشد که سالهاست بی پارچه و بی کلاه و بی خرگوش دلها را ربوده و عزیزکرده فوتبال ما شده است!
روزنامه نگار
شال و کلاه کرده تا در زمستانِ سرد و آلوده تهران سر از اتاق ریاست فوتبال درآورد و به قول خودش به پلشتیها پایان دهد و به هر نحوی از اَنحا فصلی نو را رقم بزند. او جادوگر فوتبال ماست. تفنگدار بازنشستهای که از دریبلهای ویرانگرش در دستمالهای کوچک و بزرگ هزار و یک خاطره داریم. همو که دوست و دشمن بارها حریتش را ستودهاند و البته حکایت زبان سرخ و سر سبز را به خاطرش آوردهاند. پس نمیتوانیم نسبت به سرنوشتش کور و کر باشیم و او را میان این همه گرد و خاک رها کنیم و زیر لب شمرده بگوییم: هر چه باداباد!
نه، ما پُرترههای ناب فوتبالمان را یک شبه رنگآمیزی نکردیم که یک شبه آنها را به دست بادِ نابلد بسپاریم. حتی اگر پسر مارلیک توانایی پرداخت بدهی نجومی موسیو ویلموتس و دیگران را داشته باشد، باید بداند پرواز کردن و بالا رفتن در این فوتبال زار و نزار که یک روز حال است و دگر روز قال، به سادگی جا گذاشتن سیم خاردارها در مرتع سبز نیست و این عجوزه بزک شده، زیبایی ظاهریاش را از زشتیهای حاکم بر فوتبال وام گرفته و هیچ بعید نیست در روز موعود پشت دست ستاره محبوبی چون علی کریمی را داغ بگذارد. پس پوست کنده باید نوشت که مجمع انتخابات فدراسیون فخیمه هیچ شباهتی به مستطیل یشمی ندارد و او که روزگاری موهای بلندش را روی صورتش میریخت و در پلک بهم زدنی همه را جا میگذاشت، دیر و دور نیست از لابیها و پشت پردهها و روی پردهها دریبل بخورد و تتمه اعتبارش را به قضا و قدر بسپارد.
مبرهن است که کمتر کسی به قدر جادوگر از دردهای این فوتبال باخبر است و درمان را میشناسد، اما حُکماً این تمام معادله نیست و در 74 سالی که فدراسیونی برپا شده و اساسنامهای نضج گرفته، فوتبالیها کمتر سوار اسب مراد شده و ساز را کوک کردهاند. انگار سیاست باید این فوتبال غرقه در مصایب را در آغوش بگیرد و اهالیاش را به حاشیه رهنمون سازد تا فلانی و بهمانی با فرامین خود چند صباحی زنگها را به صدا درآورند و دست آخر فرمان این ماشین پنچر را به دست یکی شبیه خویش بسپارند. اینکه شکارچی پَس پریروز «باواریا» چراغها را در صفحه شخصیاش روشن کرده و با اعلام حضورش لرزه بر جان برخی انداخته درست، اما باید پذیرفت، رستگاری در چنین کارزارهایی نیاز به فرمولهای پیچیدهای دارد که جماعت ساده دل فوتبال دستکم از رو کردن آنها ابا دارند و ترجیح میدهند به وقت امتحان چشمانشان خطی از سکوت را بر این هِرم نامنتظم ترسیم کند. علی کریمی را دوست داریم و به همین دلیل ساده از مینهای خطرناکی که پیش پایش خواهند کاشت، بیم داریم. او باید بماند و بی آنکه سر از پستوی انزوا درآورد، همچنان در قامت یک ساحر، کالبد فوتبال نحیف ما را از تنفسی عمیق سرشار کند. پس برادر، ستاره، دردانه، قبول کن عرصه انتخابات شباهتی به صحنه نمایشهای دراماتیک تو در چمنزار ندارد؛ آنجا اگر وردی جادویی میخواندی و همه را در کسری از ثانیه انگشت به دهان میگذاشتی، در لحظه موعود با تمام وردها، خرگوشی از کلاه خالی بیرون نخواهد آمد و این میتواند تلخترین حادثه برای شعبده بازی باشد که سالهاست بی پارچه و بی کلاه و بی خرگوش دلها را ربوده و عزیزکرده فوتبال ما شده است!
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه