با بسیجی شهید عبدالحسین خبری

نوجوان انقلابی که کتاب‌های ممنوعه می‌فروخت


شهید عبدالحمید (برادر بزرگتر عبدالحسین) قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، کتاب‌های دکتر علی شریعتی و استاد مرتضی مطهری را از تهران می‌خرید و می‌آورد دزفول. این کتاب‌ها در آن دوره ممنوع بودند و اگر این کتاب‌ها را از کسی می‌گرفتند، اذیت می‌کردند و گاه زندان‌هم در پی داشت. حمید به عبدالحسین می‌گفت: «کسی به تو شک نمی‌کنه! کتابا رو ببر و بفروش.» او هم که 11 ـ 10 ساله بود با هماهنگی حمید کتاب‌ها را به بازار می‌برد و می‌فروخت. کتاب‌ها را می‌گذاشت داخل یک کارتن و روی کارتن پارچه‌ای می‌کشید و هنگام اذان صبح، کنار مسجد بازار می‌فروخت و وقتی هوا رو به روشن شدن می‌رفت، برمی‌گشت خانه. با آن جثه نحیف، هیچ کس شک نمی‌کرد که یک بچه، توزیع کننده این کتاب‌های ممنوعه آن زمان باشد(راوی خواهر شهید).
یکی از روزهای انقلاب که عرضه و نگهداری بسیاری از کتاب ها ممنوع بود، قرار بود من، عبدالحسین و دو نفر دیگر از دوستان‌مان، تعدادی از کتاب‌های دکتر شریعتی و استاد مطهری را از محلی در میدان مثلث بیاوریم تا حسینیه ابوالفضل(ع). آن روز هم نظامیان زیادی ریخته بودند در خیابان و کنترل هم از طرف نظامی‌ها بسیار شدید بود و همین امر کار انتقال کتاب‌ها را مشکل‌تر می‌کرد. مسافتی را پشت سر گذاشته بودیم که او با دیدن آن ‌همه نظامی احساس خطر کرد. گفت: «ممکنه مشکلی پیش بیاد! باید یه فکری بکنیم!» هنوز بیش از نیمی از مسیر مانده بود. از یک‌طرف، کتاب‌ها را گذاشته بودیم در یک کارتن بزرگ روی ترک دوچرخه و چهار نفری با هم حرکت می‌کردیم که خودش خیلی شک‌برانگیز بود و از طرف دیگر با آن وضعیت هم که نمی‌شد سوار دوچرخه شویم و سریع برویم تا حسینیه، چون کارتن از روی دوچرخه می‌افتاد. مانده بودیم چه کنیم؛ نه راه پس مانده بود و نه راه پیش، که عبدالحسین فکری کرد و گفت: «هر چه می‌توانید لباس بریزید روی کتاب‌ها.» در آن وضعیت چاره‌ای جز این نبود. هرچه توانستیم از لباس‌هایمان ریختیم روی کتاب‌ها و کارتن پر شد از لباس. به حرکت‌مان ادامه دادیم. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که یکی از نظامی‌ها آمد جلو و گفت: «توی این کارتن چی دارین؟» گفتیم: «خودت‌داری می‌بینی که پره لباس!» کمی وراندازمان کرد. دل توی دل‌مان نبود. نگاهی به‌ ما و نگاهی به کارتن روی ترک دوچرخه انداخت و گفت: «زود باشید برید!» با تدبیری که عبدالحسین اندیشید، کتاب‌ها را صحیح و سالم به حسینیه رساندیم (راوی: حسین بهشتی).
با اینکه 12 سال بیشتر نداشت، راهپیمایی‌های متعدد و ویژه‌ای علیه رژیم پهلوی راه می‌انداخت. عبدالحسین طراح و مبتکر راهپیمایی‌های کودکان و نوجوانان محل علیه رژیم پهلوی بود. بدون اینکه کسی از او خواسته باشد، خودش برنامه‌ریزی می‌کرد و جوانب کار را هم خودش مدیریت می‌کرد. تعدادی از کودکان و نوجوانان محله را جمع می‌کرد و معمولاً از حسینیه ابوالفضل(ع) با شعار دادن علیه رژیم پهلوی، راه می‌افتادیم توی کوچه پس کوچه‌ها. در کوچه‌ها به جمعیت‌مان اضافه می‌شد و سپس وارد خیابان‌های اصلی شهر می‌شدیم. ما مثل تظاهرات‌هایی که بزرگ‌ترها راه می‌انداختند، بلندگو نداشتیم. معمولاً می‌رفتیم و تعدادی قیف بزرگ مخصوص نفت پیدا می‌کردیم وبه ‌جای بلندگو می‌گرفتیم دستمان و راه می‌افتادیم. صحنه جالبی بود. تعداد زیادی کودک و نوجوان 12 ـ 10 ساله قیف به دست که علیه رژیم پهلوی شعار می‌دادند. همه مردم جمع می‌شدند و نگاه می‌کردند. یک روز از حوالی آستانه سبزقبا راه افتادیم به سمت مرکز شهر و با قیف‌ها شعار می‌دادیم. رسیدیم به میدان اصلی شهر. چندین تانک آنجا بود و سربازان، برخی بالای تانک‌ها مستقر بودند و برخی در میدان اصلی. قیافه نظامیان شاه دیدنی بود. از یک‌طرف یک مشت بچه بودیم که راه افتاده بودیم در خیابان و از طرف دیگر داشتیم علیه شاه شعار می‌دادیم. آنها هم مانده بودند که چه کنند! قیافه‌ یکی از آنان را هنوز به خاطر دارم که داشت می‌خندید. با همان خنده آمد که سیم خاردار را بیاورد وسط خیابان که ما نتوانیم رد شویم، اما ما از کنار سیم خاردار رد شدیم و به راهمان ادامه دادیم و آن روز هیچ اتفاقی برای بچه‌ها نیفتاد.عبدالحسین با شور و علاقه و اشتیاقی که داشت، بارها بدون ذره‌ای ترس از عوامل پهلوی چنین راهپیمایی‌هایی راه می‌انداخت (راوی: حسن معینی).
بسیاری از فعالیت‌هایی را که در دوره انقلاب انجام می‌داد، ابتکار عبدالحسین و از خلاقیت خودش بود نه اینکه کسی یا گروهی از او خواسته باشد. روزی یک عکس رادیولژی آورد و گفت: «باید از عکس امام یه کلیشه درست کنیم.» یک تصویر بزرگ از امام پیدا کردیم و عکس رادیولژی را بر اساس آن برش زدیم. او کلیشه را برداشت و رفت تا نقشه‌ای را که در سر داشت عملی کند. نیمه‌های شب با کلیشه و اسپری رنگ، تصویر پیر و مرادش را می‌انداخت روی دیوارها، بدون اینکه از دستگیری ترسی داشته باشد. جسور بود و زیرک و زرنگ. هنوز دو، سه روزی نگذشته بود که دیدیم در و دیوار بسیاری از خانه‌های محله پر شد از تصویر امام خمینی (راوی: محمدرضا سمسارنتاج).
تانک‌ها و سربازان مسلح، چهارراه اصلی شهر را «قُرق »کرده ‌بودند. حسین بچه‌ها را جمع کرد و گفت: بیایید برویم سر چهارراه سرود‌ «17 شهریور» را بخوانیم. حسین جلو افتاد و ما با تعدادی از بچه‌ها پشت سرش راه افتادیم. گوشه‌ای از چهارراه جمع شدیم و انگار که جشنواره سرود باشد و ما هم یک گروه سرود، یک‌باره با صدای بلند شروع کردیم به خواندن. «17 شهریور روز ننگِ‌ شاه.... 17 شهریور افتخارِ ما...» نیروهای نظامی مستقر در چهارراه که تصور چنین حرکتی را هم نداشتند که یک‌مشت بچه بیایند و رودرروی‌شان در کمال آرامش سرود بخوانند، خشمگین از این حرکت، با عصبانیت سر تیربارها را چرخاندند سمت ما و اگر مردم ما را از توی کوچه پس کوچه‌های اطراف فراری نمی‌دادند، تکه بزرگه‌مان گوش‌مان بود(راوی: عظیم سرافراز).
علاوه بر اینکه با ابتکار و مدیریت عبدالحسین، ما نوجوان‌ها و کودکان محله، تظاهرات راه می‌انداختیم و در کوچه پس کوچه‌ها حرکت می‌کردیم و شعار می‌دادیم، در راهپیمایی‌های مختلفی که علیه رژیم شاه برگزار می‌شد هم به همراه بزرگ‌ترها شرکت می‌کردیم. در یکی از این راهپیمایی‌ها رفتیم کنار ماشین کنترل و گفتیم که: «ما هم می‌خوایم شعار بدیم.» قبول کردند و گفتند: «بیایید بالای ماشین» پشت میکروفون اعلام کردند که دو نوجوان اینجا هستند که می‌خواهند شعار بدهند و من و عبدالحسین رفتیم پشت میکروفون و با صدای بلند و حماسی شعار دادیم. خاطره شعار دادن آن روز را هیچ‌گاه از یادم نمی‌برم (راوی: حسن معینی).
----------------------
این نوجوان انقلابی در دفاع مقدس لباس بسیجی پوشید و راهی جبهه شد و سرانجام در دهم مرداد سال1361 در سن 16 سالگی در عملیات رمضان به شهادت لبخند زد و بهشتی شد. برادرش عبدالحمید هم در بهمن ماه همان سال به او پیوست و هر دو میهمان خدا شدند.


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7564/16/569262/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها