دختری که در زندان زاده شد
محمد بلوری - قسمت هفدهم/ در قسمت قبل خواندیم که مهتاب از زندان آزاد شد و چون جایی برای ماندن نداشت به یک مسافرخانه در جنوب شهر پناه برد. زن مسافرخانه چی که وضعیت عجیب و چهره ناراحت او را دیده بود سر صحبت را با او باز کرد و مهتاب نیز شروع به درددل کرد...
زن مسافرخانهچی با چهرهای غمخوارانه به مهتاب نگاه کرد و پرسید:
-بچهات یعنی دخترت را پیدا کردی یا نه؟ نشانی، اثری از بچه داری؟
مهتاب آهکشان جواب داد:
-نه مادرجان. با آدرسی که از زندان زنان به دست آوردم رفتم به این نشانی که محل زندگی همان زن و شوهری بود که آزادهام را تحویل گرفته و برده بودند اما همسایهها گفتند پدرخوانده بچهام سالها پیش مرده و زنش هم حدود ده سال پیش با بچهام از این خانه رفتند نفهمیدم حالا تو این شهر زندگی میکنند یا شهر و دیاری دیگه.با شنیدن این خبر قلبم گرفت.
مهتاب نگاهش را از قاب پنجره به نمایی از شهر باران زده انداخت و با نگاهی حسرتبار گفت:
-من فقط به شوق دیدن دخترم زندهام و نفس میکشم.
شاید هم همین حالا آزادهام در همین شهر توی یکی از خانهها و کوچههای تهران زندگی میکند. تنها آرزویم دیدن دخترم هست، آرزویم این هست که یکبار ببینمش و بغلش کنم. موهای طلاییاش را بو بکشم. با تمام سینهام هنوز عطر موهایش بیادم مانده مثل عطر عسل، مثل بوی تن کبوترها.
زن که صورت مصیبت زدهای داشت نگاهی به مهتاب کرد و سر جنباند:
-به امید خدا، به حق پنج تن پیدایش میکنی دخترم.
آنگاه با چهرهای نیایش بار و چشمانی غم زده رو به سقف اتاق گفت:
-ای خدا این مادر دردمند را به دختر گمشدهاش برسون.
با صدایی امیدوارانه به مهتاب نگاه کرد:
-غصه نخور دخترم به دلم افتاده که پیدایش میکنی، دخترم از همین فردا با هم تو این شهر راه میافتیم کوچه به کوچه، منزل به منزل این شهر را زیر پا می گذاریم دنبال عزیزت میگردیم. میبینم خیلی خسته هستی. حالا بگیر بخواب تا فردا. خدا کریمه عزیزم.
پیرزن که رفت مهتاب پشت پنجره نشست و گوش به صدای باران و شرشر ناودان داد. پنجره نیمه باز بود و پرده در هجوم باد میرقصید. هوای اتاق پر میشد از بوی تن خیس درختان چنار حاشیه خیابان و عطر برگهای پوسیده که باد به درون اتاق میریخت اما او در خیالش بویی آشنا چون عطر تن کبوتران صحرایی را میجست. پا شد پنجره را بست و چمدانش را روی رختخواب گشود پیراهن کوچک دخترش را که از پانزده سال پیش نگه داشته بود درآورد به صورتش فشرد و با همه سینهاش بو کشید.
چند ماه بعد با رأی دادگاه دارایی مهندس مهرداد شوهر متوفایش از جمله شرکت تجاری به مهتاب سپرده شد که مادر تنها وارث همسرش بود و یک روز هم با حضور در شرکت فعالیتش را بهعنوان مدیرعامل و صاحب این شرکت آغاز کرد.
شرکت تجاری مهتاب در نزدیکی روزنامه ما بود وگاهی که گذرم از خیابان فردوسی به آنجا میافتاد سری به مهتاب میزدم و ساعتی به گفتوگو با هم مینشستیم. مهتاب با مهربانیهایش همه کارکنان شرکت را شیفته رفتار و اخلاق خود کرده بود و به زندگی و مشکلات آنها توجه داشت. اما این موقعیت و پرداخت به اداره و مدیریت شرکت چندان خشنودش نمیکرد و مدام در این آرزو بود که دختر گمشدهاش را پیدا کند و به خوشبختی برسد.
هر روز در کوچه و خیابان نگاهش در پی دختران نوجوان بود. روزها در تعطیلی مدارس سر راه دختران مدرسهها به انتظار میایستاد. آن وقت در گوشهای میایستاد و در میان آنها چشم میگرداند. هر دختر مو طلایی را که چشمهای سبزی داشت چون سایهای به دنبالش راه میافتاد و تا در خانه تعقیبش میکرد اما هر بار ناامید و افسرده از این تعقیب به شرکت تجاریاش برمیگشت. سالها در جستوجوی بیحاصل گذشت و سال به سال مهتاب را میدیدم که غمگینتر و شکستهتر شده، موهایش به رنگ خاکستری درآمده و چینهای تازهای بر چهرهاش نشسته است.
یک روز که به دیدنش در محل کارش رفته بودم، با ناامیدی گفت که دیگر دست از جستوجو کشیده تنها دل به معجزهای خوش کرده است تا شاید دستی ناپیدا این انتظار را از چشمهایش برباید. اما سرانجام آن معجزه پس از پنج سال انتظار در بعدازظهر یک روز بهاری اتفاق افتاد. در آن روز هنگام عصر ابرهای خاکستری به نرمی میباریدند. مهتاب پشت پنجره دفتر کارش در طبقه سوم ساختمان شرکت ایستاده بود و خیابان را تماشا میکرد. ضربهای به در خورد و دخترجوانی پا در اتاقش گذاشت اما مهتاب توجهی به پشت سرش نداشت و غرق تماشای خیابان در زیر پایش بود.
- سلام خانم اجازه هست؟
صدای ظریف و مهربانی شنید. سربرگرداند و به تازه وارد نگاه کرد. دختری را دید که در برابرش ایستاده است. محجوب و رنگ پریده که سایه شرم و معصومیت در چشمهای سبز زیتونیاش نشسته بود، بارانی خاکستری کهنهای به تن داشت و یک روسری آبی بر سرش بود...
ادامه دارد
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه