فرودگاه قلعهمرغی (2)
شرط بندی برای کفترپرانی
محمد بلوری/ در شماره قبل خواندید که: نخستین فرودگاه تهران یکصد سال پیش در منطقه قلعه مرغی احداث شد و با راهاندازی این فرودگاه بسرعت آبادی در این منطقه رونق گرفت.
در میان مهاجران روز افزون که برای کار و سکونت به این منطقه میرفتند جمعی از کبوتر بازان معروف نیز در این منطقه ساکن شدند و مسابقات پر خطر کبوتر بازی را راه انداختند...
در این میان خلبانان و متخصصان هواپیمای خارجی هم به این منطقه رفت و آمد میکردند یا برای مدتی ساکن منطقه میشدند و البته قاچاقچیانی نیز بودند که وسایل عیشوعشرت آنها را فراهم میکردند و در محلههای مختلف، قماربازی و پیاله فروشی و عیشو عشرت به راه میافتاد.
مردم بومی، سالخوردگان و میانسالها با نفرت و نفرین خارجیان و مهاجران طماع و سوداگر را طلایه داران کفر و انحراف جوانان میدانستند، پسرهای مهاجری هم بودند که از سربیکاری در روستاها برای دستفروشی یا پادویی رو به شهرک قلعهمرغی میآوردند بهجای تنبان و پیراهن بییقه، شلوار پاچهگشاد و پیرهن گل منگلی با یقهچاک دار میپوشیدند و موهای روغن زده سرشان را به تقلید از درجه داران و مکانیسینهای خارجی، بغل تراش میکردند.
برخی از دختران مهاجر هم اگر به ضرب و زور خانواده پای دار قالی مینشستند، دیگر سقز و قندرون نمیجویدند و چانههایشان را در جویدن آدامسهای جور واجور خارجی با تقتق شانههای فرش بافی در پای دار قالی هماهنگ میکردند.
آن روز عصر مشتریان قهوهخانه کلاف موضوع جالبی را برای گرداندن ماسوره چانهها داشتند. در سایهسار درخت پیر مراد، دو پیرمرد گرم گفتوگو با هم بودند.
-خبرداری؟ فردا شب آسمون قلعهمرغی را کفتربازها قرق میکنند.
-کیها گرو بستن؟ با چند کفتر؟
-شعبون قصاب و مهدی کفترباز، هر کدوم با 10 کفتر.
مردی صورت استخوانی، سر نی پیچ قلیان را به گودی گونهاش مالید وگفت:
-کسی چه میدونه هنوز که بروز ندادند.
دیگری گفت: آقا رحیم تو میگی طوری میشه؟ با هم سرشاخ نشن؟ کار به قمهکشی و دعوا بکشه؟ شعبان از اون جرزنهاست. حکماً دوز و کلکی تو کارشه که مسابقه کفترپرونی را ببره.
***
رئیس پاسگاه یله داده بود به پشتی صندلی و داشت سیگار دود میکرد. استوار چاق و چلهای وارد اتاق شد و در برابر رئیس پاسگاه شق و رق ایستاد. صورت شیرهای گوشتآلودش خیس عرق بود. نفسنفسمی زد و شکم برآمدهاش لمبه میخورد.
-در خدمتم قربان
رئیس پاسگاه، نگاه مهربانی به استوار کرد و با ته لهجهای زابلی گفت:
- عامو خان نایب شنیدی که فردا سحری شعبان قصاب با پهلوان مهدی مسابقه کفترپرونی داره میندازه. از فردا شب گشتیها را زیادشون میکنی. خودت هم تا صبح به گشتیها سرکشی میکنی. مواظب باش نوچههای شعبان شر به پا نکنند. هرکس که گردن کلفتی کرد و شرارت به پا کرد، بگیرید با پسگردنی بفرستین به پاسگاه.
استوار نایب، سینهاش را جلو داد، چانهاش را بالا انداخت و گفت:
- چشم، اطاعت قربان، نمیذارم کسی نتق بکشد.
ستوان جوان، پک عمیقی به سیگار نصفه نیمهاش زد که یگ گوله آتش، مثل دانه سرخ توتفرنگی روی نوک سیگارش درخشید.
صورت آفتاب سوخته ستوان در رؤیایی تلخ و شیرین حالت افسردهای گرفت که در عمق وجودش، خشنودش میکرد. به چهره مهربان استوارخان نایب خیره مانده بود و شباهتهایی از وجنات پدرش را در چشمهای درشت، چانه پهن و سبیلهای آویخته استوار جستوجو میکرد تا خاطرات دوران کودکی خود را به یاد بیاورد. پدر ستوان جوان هم استواری بود که در یک پاسگاه مرزی بلوچستان خدمت میکرد تا اینکه به دست قاچاقچیان مسلح مواد مخدر کشته شد...
ادامه پنج شنبه آینده
در میان مهاجران روز افزون که برای کار و سکونت به این منطقه میرفتند جمعی از کبوتر بازان معروف نیز در این منطقه ساکن شدند و مسابقات پر خطر کبوتر بازی را راه انداختند...
در این میان خلبانان و متخصصان هواپیمای خارجی هم به این منطقه رفت و آمد میکردند یا برای مدتی ساکن منطقه میشدند و البته قاچاقچیانی نیز بودند که وسایل عیشوعشرت آنها را فراهم میکردند و در محلههای مختلف، قماربازی و پیاله فروشی و عیشو عشرت به راه میافتاد.
مردم بومی، سالخوردگان و میانسالها با نفرت و نفرین خارجیان و مهاجران طماع و سوداگر را طلایه داران کفر و انحراف جوانان میدانستند، پسرهای مهاجری هم بودند که از سربیکاری در روستاها برای دستفروشی یا پادویی رو به شهرک قلعهمرغی میآوردند بهجای تنبان و پیراهن بییقه، شلوار پاچهگشاد و پیرهن گل منگلی با یقهچاک دار میپوشیدند و موهای روغن زده سرشان را به تقلید از درجه داران و مکانیسینهای خارجی، بغل تراش میکردند.
برخی از دختران مهاجر هم اگر به ضرب و زور خانواده پای دار قالی مینشستند، دیگر سقز و قندرون نمیجویدند و چانههایشان را در جویدن آدامسهای جور واجور خارجی با تقتق شانههای فرش بافی در پای دار قالی هماهنگ میکردند.
آن روز عصر مشتریان قهوهخانه کلاف موضوع جالبی را برای گرداندن ماسوره چانهها داشتند. در سایهسار درخت پیر مراد، دو پیرمرد گرم گفتوگو با هم بودند.
-خبرداری؟ فردا شب آسمون قلعهمرغی را کفتربازها قرق میکنند.
-کیها گرو بستن؟ با چند کفتر؟
-شعبون قصاب و مهدی کفترباز، هر کدوم با 10 کفتر.
مردی صورت استخوانی، سر نی پیچ قلیان را به گودی گونهاش مالید وگفت:
-کسی چه میدونه هنوز که بروز ندادند.
دیگری گفت: آقا رحیم تو میگی طوری میشه؟ با هم سرشاخ نشن؟ کار به قمهکشی و دعوا بکشه؟ شعبان از اون جرزنهاست. حکماً دوز و کلکی تو کارشه که مسابقه کفترپرونی را ببره.
***
رئیس پاسگاه یله داده بود به پشتی صندلی و داشت سیگار دود میکرد. استوار چاق و چلهای وارد اتاق شد و در برابر رئیس پاسگاه شق و رق ایستاد. صورت شیرهای گوشتآلودش خیس عرق بود. نفسنفسمی زد و شکم برآمدهاش لمبه میخورد.
-در خدمتم قربان
رئیس پاسگاه، نگاه مهربانی به استوار کرد و با ته لهجهای زابلی گفت:
- عامو خان نایب شنیدی که فردا سحری شعبان قصاب با پهلوان مهدی مسابقه کفترپرونی داره میندازه. از فردا شب گشتیها را زیادشون میکنی. خودت هم تا صبح به گشتیها سرکشی میکنی. مواظب باش نوچههای شعبان شر به پا نکنند. هرکس که گردن کلفتی کرد و شرارت به پا کرد، بگیرید با پسگردنی بفرستین به پاسگاه.
استوار نایب، سینهاش را جلو داد، چانهاش را بالا انداخت و گفت:
- چشم، اطاعت قربان، نمیذارم کسی نتق بکشد.
ستوان جوان، پک عمیقی به سیگار نصفه نیمهاش زد که یگ گوله آتش، مثل دانه سرخ توتفرنگی روی نوک سیگارش درخشید.
صورت آفتاب سوخته ستوان در رؤیایی تلخ و شیرین حالت افسردهای گرفت که در عمق وجودش، خشنودش میکرد. به چهره مهربان استوارخان نایب خیره مانده بود و شباهتهایی از وجنات پدرش را در چشمهای درشت، چانه پهن و سبیلهای آویخته استوار جستوجو میکرد تا خاطرات دوران کودکی خود را به یاد بیاورد. پدر ستوان جوان هم استواری بود که در یک پاسگاه مرزی بلوچستان خدمت میکرد تا اینکه به دست قاچاقچیان مسلح مواد مخدر کشته شد...
ادامه پنج شنبه آینده
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه