آخرین بازمانده



شقایق آرمان/  شیشه ماشین پایین بود. باد می‌آمد و موهایم مثل شلاق به صورتم می‌خورد. بابا رانندگی می‌کرد. تا چشم کار می‌کرد جاده بود. برادرم پشت سر بابا نشسته بود. هر نوشته‌ای در جاده می‌دید با صدای بلند می‌خواند. جوشکاری، تراشکاری، نقاشی، صافکاری...بعضی‌ها را نمی‌توانست بخواند. مامان می‌گفت: «تو هم سال دیگه می‌تونی بخونی و بنویسی. تو هم سواد دارمی شی. نگاهش کردم. موهایم در چشم هایم بود.
 مامان! من می‌خوام بیام جلو بغل تو بشینم.
 بیا دخترم.
مامان، موهای بلند قهوه‌ای روشنم را در دست‌های سفید استخوانی اش گرفت. یکی رو یکی زیر. موهایم را می‌بافت ریز ریز.دست‌هایش گرم بود.کش موی زردم یک گل بود که بست به آخرین دانه بافته شده. تی‌شرت زردم را با گل کش ست کرده بود. دخترم خوشش میاد؟
در آینه نگاه کردم. خوشم می‌آمد. با چند پلک زدن پشت سرهم نشان دادم خوشم آمده است.
رفتم کنار برادرم نشستم. مامان خیار پوست می‌کند، یک پلاستیک برای آشغال‌ها درست کردیم روی صندلی عقب. باد آن را مدام این طرف و آن طرف می‌برد و ما هم به دنبالش.
جاده تمام نمی‌شد.
مامان برای بابا پسته مغز می‌کرد. ماشین را تازه خریده بودیم. خیلی خوشحال بودم. دوباره رفتم بغل مامان، پفک خوردیم. یکی برای من، یکی بابا، یکی برادرم که گاهی می‌آمد بین دو صندلی جلو می‌ایستاد.می خواست به ما نزدیک تر باشد.
بوی خیار و پرتقال می‌آمد. در گوشه‌ای از جاده ایستادیم. بابا سیگار را در خلاف جهت باد به آتش کشید.
مامان برای همه چای ریخت. با گردو و خرما.
بابا و مامان با هم حرف می‌زدند.
هوا سردتر شد.هنوز ذوق ماشین نو را داشتیم. شیشه‌ها را بالا کشیدیم. رفتم عقب، پشت سر مامان نشستم.
بابا بچه نمی‌خواسته؛ هیچ وقت. مامان خواهرنداشت. همیشه دلش می‌خواست یک دختر داشته باشد. این را خیلی‌ها می‌دانستند. بچه اول پسر بود و بعد از چند وقت من به دنیا آمدم. هوا تاریک شده بود. مامان آهنگ‌ها را عوض می‌کرد. در خواب و بیداری صدای مامان را می‌شنیدم. بچه‌ها خوابیدن. بذار صدای این آهنگ رو کم کنم. چه مه غلیظی! چشم چشم رو نمی‌بینه. من می‌ترسم.
صدای بابا را شنیدم که با نگرانی گفت: دکمه مه شکن این لعنتی رو پیدا نمی‌کنم. یادم رفت بپرسم کجاست و چه جوری کار می‌کنه. بابا در حال گشتن بود که صدای مامان را شنیدم. بسم‌الله، بسم الله...!
بومب! ته دره بودیم. تنها بازمانده آن سفر من بودم. سال‌ها گذشته.لکه‌های سرخ روی گل زرد  لباسم پاک نمی‌شود.
هنوز باد می‌آمد.



آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7656/12/579948/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها