یادکردی از فرمانده ستاد جنگهای نامنظم در چهلمین سالگرد شهادتش
شهید مصطفی چمران اسوه جهاد و شهادت
مرجان قندی
خبرنگار
این داستان زندگی یک مرد است. مردی که حجت خدا بر بسیاری بوده و هست. حجت بود برای آنها که در زمانه او زیستند و همدوره او بودند و در کنار او نفس کشیدند و حجت هست برای آنها که از تجربه حضور ناظر او مثل یک ذخیره ناتمام بهره میبرند. داستان زندگی کسی که روزگاری وزیر دفاع بود و در بحبوحه خطر مثل یک سرباز در سنگر زیر محاصره و زیر بارش تیر و ترکشهای دشمن میزیست. این داستان زندگی مصطفی چمران است.
مصطفی چمران سال ۱۳۱۱ در خیابان 15 خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک در تهران متولد شد. دوره ابتدایی را در مدرسهای که کسی چندان نمیشناسد، گذراند و متوسطه را در دارالفنون و البرز که همه میشناسند. بعد از آن به دانشگاه تهران رفت و الکترومکانیک خواند. همیشه شاگرد اول و باعث اعجاب استادهایش بود. سال ۱۳۳۶ وقتی درسش تمام شد، یک سال در همان دانشگاه درس داد. سال بعد به دلیل ممتاز شدن بورس گرفت که برای ادامه تحصیل به امریکا برود. دانشجوی دانشگاه برکلی کالیفرنیا شد و دکترا گرفت. هنوز سالها مانده بود تا نهضت اسلامی به رهبری امام پا بگیرد. دوره دوره شاه و ساواک بود و آنها نمیدانستند دانشجویی که به امریکا فرستادهاند تا درس بخواند و تحصیلاتش را تمام کند، فقط درس نمیخواند. حتی وقتی در ایران بوده فقط درس نمیخواند، نمیدانستند مصطفی از ۱۵ سالگی سر درس تفسیر قرآن آیتالله طالقانی میرفت، نمیدانستند جزو مبارزین نهضت ملی نفت بود، نمیدانستند بعد از کودتای ۲۸ مرداد به نهضت مقاومت ملی پیوست، نمیدانستند اگر نه ریسک نمیکردند چنین آدمی را بفرستند امریکا که آنجا در کالیفرنیا شعبه انجمن دانشجویان ایرانی تأسیس کند. بنابراین بورس تحصیلیاش را قطع کردند. اما مصطفی کسی نبود که نتواند در امریکا گلیمش را از آب بیرون بکشد. وارد ناسا شد، کار آبرومند و پر درآمدی داشت. چیزی کم نداشت. دنیا به رویش میخندید. آسایش زندگی به او روی آورده بود اما آرامش نداشت.
سال ۱۳۴۷ مصطفی همه پلهای پشت سرش را خراب کرد و راهی جایی شد که بتواند کاری کند. اولین کاری که میتوانست بکند، آموزش نظامی بود. ایران که قرق شاه بود. به مصر رفت. هنوز جمال عبدالناصر زنده بود. به عبدالناصر به چشم یگانه مبارز عرب که جرأت ایستادن در مقابل اسرائیل را به خود داده بود، مینگریست. به اردوگاههای نظامی چریکی مصر رفت و مشغول تعلیم دیدن شد. اما هنوز دو سال از حضورش در مصر نگذشته بود که عبدالناصر قهرمان جهان عرب از دنیا رفت. باید کاری میکرد، باید خودش را تکثیر میکرد. به لبنان رفت. لبنانی که بعد از کشتار سپتامبر سیاه در اردن تنها پناهگاه و پایگاه مبارزان فلسطینی شده بود. در آنجا منظور و مقصودش را یافت، امام صدر را که یگانه ملجأ و پناهگاه شیعیان لبنان شده بود. چمران ۷ سال در لبنان ماند، هفت سالی که به همراه امام صدر و زیر نظر ایشان شیعه در لبنان زنده شد.
شب ۲۷ تیرماه ۱۳۵۸ در پاوه شب سختی بود. اما فردای آن روز به یکباره ورق برگشت. امام فرمان داد ارتش و ژاندارمری با تمام توانشان برای از بین بردن ضد انقلاب در پاوه بسیج شوند. نومیدیها جایش را به امید بخشید و تا رسیدن نیروهای کمکی معدود پاسداران شهر با روحیهای که از رسیدن فرمان امام گرفته بودند تا قبل از غروب آفتاب اختیار شهر را به طور کامل در دست گرفتند و بعد که نیروی کمکی رسید با کمک آنها به قصد آزادسازی سایر مناطق اشغالی کردستان که در چنگ ضد انقلاب بود، حرکت کردند.
اگر حادثه ارتحال مرحوم آیتالله طالقانی نبود که چمران را از کردستان به تهران آورد، خدا میداند چه اتفاقی از حیث پاکسازی ضد انقلابیون این منطقه ظرف مدتی کوتاه روی میداد. چمران به تهران آمد و به دلیل سوابق نیکش در پاوه از سوی حضرت امام به عنوان وزیر دفاع منصوب شد.
مدتی بعد چمران در انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی به عنوان نماینده مردم تهران به مجلس رفت. تمام سعی او در این دوره این بود که با وضع قوانین و مقرراتی ساز و کاری اجرایی برای تبدیل ارتش به یک ارتش انقلابی و مسلمان بیندیشد. از این رو بود که امام ایشان را به همراه آیتالله خامنهای به عنوان نماینده خود در شورای عالی دفاع برگزید تا گزارش دورهای منظمی از فعالیتهای در دست انجام ارتش تهیه و به ایشان بدهند. وضع این بود تا اینکه جنگ شروع شد.
این شد که با اجازه گرفتن از امام راهی اهواز شد. وقتی به اهواز رسید که این شهر چیزی تا سقوط فاصله نداشت. تجربه جنگهای چریکی به کمک چمران آمد تا او به همراه گروه زیادی از مدافعان مردمی ستادی به نام ستاد جنگهای نامنظم در اهواز سامان دهد. اولین چیزی که وجهه همت چهره چمران شد، دور کردن دشمن از نزدیکی شهر بود که او با توسل به جنگ آب انجامش داد. حمله بعدی در محور سوسنگرد انجام شد. زمانی که ارتش عراق برای تصرف دوباره شهر پیش آمده بود، گروه چمران باز هم از روی جاده سوسنگرد- اهواز به سمت شهر پیش رفتند تا مدافعانی را که در حلقه محاصره تانکهای دشمن گرفتار شده بودند، نجات دهند. اما خود گرفتار حلقه تانکهای دشمن شدند. چمران برای اینکه نیروهایش را از حلقه محاصره تانکها نجات دهد، به همه دستور میدهد که عقبنشینی کنند و خود در مقابل تانکها به مقاومت میایستد اما در این درگیری پایش مجروح میشود. مجروحیت چمران تا اسفندماه ۵۹ ادامه پیدا کرد.
بهار سال ۶۰ و در آخرین روز اردیبهشت بالاخره آرزوی او که گرفتن تپههای الله اکبر بود، محقق شد. این پیروزی باعث شد چمران بلافاصله طرح بعدیاش را برای گرفتن دهلاویه عملی کند. طرحی که با موفقیت اجرا شد و به نتیجه رسید. سیام خرداد سال ۱۳۶۰ چمران در آخرین جلسهاش که جلسه شورای عالی دفاع بود، شرکت کرد. هنوز مصر بود که باید عملیات بعدی را هرچه زودتر در بستان انجام داد، همان شب هم خبر رسید رستمی فرمانده جبهه دهلاویه به شهادت رسیده است. رستمی از بهترین فرماندهانی بود که چمران میشناخت.
چمران صبح روز بعد یعنی سی و یکم خردادماه ۱۳۶۰ در مسیر دهلاویه- سوسنگرد برای تعیین فرمانده جدید و سرکشی به خط مقدم راهی منطقه نبرد شد. اما بارانی از خمپارههای دشمن بر او و فرمانده جدیدی که همراه خود به منطقه برده بود، باریدن گرفت و چمران بعد از ۱۱ سال از سنگری به سنگر دیگر و دویدن و بیتابی برای شهادت به آرزوی دیرینهاش رسید.
خبرنگار
این داستان زندگی یک مرد است. مردی که حجت خدا بر بسیاری بوده و هست. حجت بود برای آنها که در زمانه او زیستند و همدوره او بودند و در کنار او نفس کشیدند و حجت هست برای آنها که از تجربه حضور ناظر او مثل یک ذخیره ناتمام بهره میبرند. داستان زندگی کسی که روزگاری وزیر دفاع بود و در بحبوحه خطر مثل یک سرباز در سنگر زیر محاصره و زیر بارش تیر و ترکشهای دشمن میزیست. این داستان زندگی مصطفی چمران است.
مصطفی چمران سال ۱۳۱۱ در خیابان 15 خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک در تهران متولد شد. دوره ابتدایی را در مدرسهای که کسی چندان نمیشناسد، گذراند و متوسطه را در دارالفنون و البرز که همه میشناسند. بعد از آن به دانشگاه تهران رفت و الکترومکانیک خواند. همیشه شاگرد اول و باعث اعجاب استادهایش بود. سال ۱۳۳۶ وقتی درسش تمام شد، یک سال در همان دانشگاه درس داد. سال بعد به دلیل ممتاز شدن بورس گرفت که برای ادامه تحصیل به امریکا برود. دانشجوی دانشگاه برکلی کالیفرنیا شد و دکترا گرفت. هنوز سالها مانده بود تا نهضت اسلامی به رهبری امام پا بگیرد. دوره دوره شاه و ساواک بود و آنها نمیدانستند دانشجویی که به امریکا فرستادهاند تا درس بخواند و تحصیلاتش را تمام کند، فقط درس نمیخواند. حتی وقتی در ایران بوده فقط درس نمیخواند، نمیدانستند مصطفی از ۱۵ سالگی سر درس تفسیر قرآن آیتالله طالقانی میرفت، نمیدانستند جزو مبارزین نهضت ملی نفت بود، نمیدانستند بعد از کودتای ۲۸ مرداد به نهضت مقاومت ملی پیوست، نمیدانستند اگر نه ریسک نمیکردند چنین آدمی را بفرستند امریکا که آنجا در کالیفرنیا شعبه انجمن دانشجویان ایرانی تأسیس کند. بنابراین بورس تحصیلیاش را قطع کردند. اما مصطفی کسی نبود که نتواند در امریکا گلیمش را از آب بیرون بکشد. وارد ناسا شد، کار آبرومند و پر درآمدی داشت. چیزی کم نداشت. دنیا به رویش میخندید. آسایش زندگی به او روی آورده بود اما آرامش نداشت.
سال ۱۳۴۷ مصطفی همه پلهای پشت سرش را خراب کرد و راهی جایی شد که بتواند کاری کند. اولین کاری که میتوانست بکند، آموزش نظامی بود. ایران که قرق شاه بود. به مصر رفت. هنوز جمال عبدالناصر زنده بود. به عبدالناصر به چشم یگانه مبارز عرب که جرأت ایستادن در مقابل اسرائیل را به خود داده بود، مینگریست. به اردوگاههای نظامی چریکی مصر رفت و مشغول تعلیم دیدن شد. اما هنوز دو سال از حضورش در مصر نگذشته بود که عبدالناصر قهرمان جهان عرب از دنیا رفت. باید کاری میکرد، باید خودش را تکثیر میکرد. به لبنان رفت. لبنانی که بعد از کشتار سپتامبر سیاه در اردن تنها پناهگاه و پایگاه مبارزان فلسطینی شده بود. در آنجا منظور و مقصودش را یافت، امام صدر را که یگانه ملجأ و پناهگاه شیعیان لبنان شده بود. چمران ۷ سال در لبنان ماند، هفت سالی که به همراه امام صدر و زیر نظر ایشان شیعه در لبنان زنده شد.
شب ۲۷ تیرماه ۱۳۵۸ در پاوه شب سختی بود. اما فردای آن روز به یکباره ورق برگشت. امام فرمان داد ارتش و ژاندارمری با تمام توانشان برای از بین بردن ضد انقلاب در پاوه بسیج شوند. نومیدیها جایش را به امید بخشید و تا رسیدن نیروهای کمکی معدود پاسداران شهر با روحیهای که از رسیدن فرمان امام گرفته بودند تا قبل از غروب آفتاب اختیار شهر را به طور کامل در دست گرفتند و بعد که نیروی کمکی رسید با کمک آنها به قصد آزادسازی سایر مناطق اشغالی کردستان که در چنگ ضد انقلاب بود، حرکت کردند.
اگر حادثه ارتحال مرحوم آیتالله طالقانی نبود که چمران را از کردستان به تهران آورد، خدا میداند چه اتفاقی از حیث پاکسازی ضد انقلابیون این منطقه ظرف مدتی کوتاه روی میداد. چمران به تهران آمد و به دلیل سوابق نیکش در پاوه از سوی حضرت امام به عنوان وزیر دفاع منصوب شد.
مدتی بعد چمران در انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی به عنوان نماینده مردم تهران به مجلس رفت. تمام سعی او در این دوره این بود که با وضع قوانین و مقرراتی ساز و کاری اجرایی برای تبدیل ارتش به یک ارتش انقلابی و مسلمان بیندیشد. از این رو بود که امام ایشان را به همراه آیتالله خامنهای به عنوان نماینده خود در شورای عالی دفاع برگزید تا گزارش دورهای منظمی از فعالیتهای در دست انجام ارتش تهیه و به ایشان بدهند. وضع این بود تا اینکه جنگ شروع شد.
این شد که با اجازه گرفتن از امام راهی اهواز شد. وقتی به اهواز رسید که این شهر چیزی تا سقوط فاصله نداشت. تجربه جنگهای چریکی به کمک چمران آمد تا او به همراه گروه زیادی از مدافعان مردمی ستادی به نام ستاد جنگهای نامنظم در اهواز سامان دهد. اولین چیزی که وجهه همت چهره چمران شد، دور کردن دشمن از نزدیکی شهر بود که او با توسل به جنگ آب انجامش داد. حمله بعدی در محور سوسنگرد انجام شد. زمانی که ارتش عراق برای تصرف دوباره شهر پیش آمده بود، گروه چمران باز هم از روی جاده سوسنگرد- اهواز به سمت شهر پیش رفتند تا مدافعانی را که در حلقه محاصره تانکهای دشمن گرفتار شده بودند، نجات دهند. اما خود گرفتار حلقه تانکهای دشمن شدند. چمران برای اینکه نیروهایش را از حلقه محاصره تانکها نجات دهد، به همه دستور میدهد که عقبنشینی کنند و خود در مقابل تانکها به مقاومت میایستد اما در این درگیری پایش مجروح میشود. مجروحیت چمران تا اسفندماه ۵۹ ادامه پیدا کرد.
بهار سال ۶۰ و در آخرین روز اردیبهشت بالاخره آرزوی او که گرفتن تپههای الله اکبر بود، محقق شد. این پیروزی باعث شد چمران بلافاصله طرح بعدیاش را برای گرفتن دهلاویه عملی کند. طرحی که با موفقیت اجرا شد و به نتیجه رسید. سیام خرداد سال ۱۳۶۰ چمران در آخرین جلسهاش که جلسه شورای عالی دفاع بود، شرکت کرد. هنوز مصر بود که باید عملیات بعدی را هرچه زودتر در بستان انجام داد، همان شب هم خبر رسید رستمی فرمانده جبهه دهلاویه به شهادت رسیده است. رستمی از بهترین فرماندهانی بود که چمران میشناخت.
چمران صبح روز بعد یعنی سی و یکم خردادماه ۱۳۶۰ در مسیر دهلاویه- سوسنگرد برای تعیین فرمانده جدید و سرکشی به خط مقدم راهی منطقه نبرد شد. اما بارانی از خمپارههای دشمن بر او و فرمانده جدیدی که همراه خود به منطقه برده بود، باریدن گرفت و چمران بعد از ۱۱ سال از سنگری به سنگر دیگر و دویدن و بیتابی برای شهادت به آرزوی دیرینهاش رسید.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه