خاطرات یک دیپلمات
روایت گمشده
فاروق الشرع / وزیر خارجه سابق سوریه
مترجم: حسین جابری انصاری
بازگشت به دمشق با ناامیدی
گفتوگوهای من و طارق عزیز تا دیرهنگام شب ادامه یافت و با مداخله زید الرفاعی فرمولی تعدیل شده آماده شد که براساس آن اتحادیه اقتصادی مستحکمی بین سوریه و اردن و عراق ایجاد میشد که مناسب وضعیت جاری سه کشور بود. در پایان این گفتوگوها، توافق کردیم پیش نویس قرارداد را صبح روز بعد نهایی کنیم.
در آن صبح موعود و پیش از آغاز نشست، نشانههای اندوهی سخت را بر چهره زیدالرفاعی دیدم و به او گفتم: خیر باشد! الرفاعی گفت: برادر فاروق، نشد که بشود. از شنیدن این سخن، اندوهگین شدم و دانستم طلوع فجری که با امید و نگرانی به انتظارش نشسته بودم، دروغین بود. پریشانحالی من هنگامی بیشتر شد که از قول ملک حسین مطلع شدم، طارق عزیز شبانه با بغداد تماس گرفته و به او گفته شده است: موضوع اتحاد را رها کن و بر محکومیت ایران توسط سوریه، تمرکز کن. الرفاعی که این موضوع را به من منتقل میکرد بسیار ناراحت و دلگیر بود و با تجربیات خود از سختیهای روزگار، نشانههای ناامیدی در چهرهاش هویدا بود.
ملک حسین در ساعت ده صبح ما را به نزد خود دعوت کرد. چهره او نیز گرفته بود اما کوشید با اعلام اینکه این واپسین دیدار میان ما نخواهد بود، کورسویی از امید بیافریند. ملک حسین در اشارهای ضمنی به صدام حسین، افزود: جنون عظمت بیفایده است، جنگها نتیجهای ندارد و «این جنگی بیهوده و ویرانگر است». این تعبیری بود که زان پس از سوی ملک حسین برای توصیف جنگ عراق و ایران، بسیار به کار گرفته میشد. بدینسان این دیدار نیز شکست خورد و طرح اتحاد، همانند طرحهای اتحاد عربی پیش از خود و قبل از آنکه پیشنویس آن نهایی شود، زنده به گور شد.
به دمشق بازگشتم و رئیس جمهور اسد را در جریان رویدادها قرار دادم. اسد از شنیدن گزارش، به هیچ وجه شگفتزده نشد اما نشانههای رنجشی را در چهرهاش دیدم که در هنگام تحقق پیشبینیهایش از شکستها، نمایان میشد. پیشبینی اسد بدبین نسبت به روابط خود با صدام، از عدم موفقیت ایده اتحاد با عراق اتفاق افتاده بود و به این مناسبت، داستان کودتای صدام علیه میثاق قومی را برای من بازگفت و تأکید کرد صدام مردی است که جز خود را دوست ندارد.
من در این لحظات که این گزارش و جمعبندیهای چکیده را مینویسم، در برابر وجدان خود با حسی آمیخته از افتخار و شکست و بیآنکه بخواهم پیامدهای ارزیابی خود را به گردن کسی بیندازم درونمایه نگاهم همچنان به قوت خود باقی است. پیش از این پرسیدم که چرا موضوع اتحاد عربی، تاکتیکی گذرا بود و به دیدگاهی راهبردی تبدیل نشد. هنوز هم میپرسم چگونه یک حزب قومی در دو کشور عربی همسایه - سوریه و عراق - به قدرت رسید، اما در ایجاد وحدت میان دو کشور شکست خورد؛ چه در بازه زمانی ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۶ که حزب بعث به لحاظ رسمی یکپارچه بود و چه پس از سال ۱۹۶۳ که به دو حزب تقسیم شد؟ چطور وحدت که بهانه تأسیس حزب عربی سوسیالیستی بعث بود نتوانست بالاتر از رویاروییهای داخلی در دو کشور تحت مدیریت حزب بعث قرار گیرد. در پاسخ به این پرسش، توجیهات مختلفی از قبیل تمایل طبیعی هر نوع حکومتی به حفظ خود و اختلافات موضوعی موجود میان رهبران دو کشور و مسائلی از این قبیل میتواند مطرح شود. اما به عنوان انسانی که آگاهیاش در شرایط شوک حاصل از رویداد نکبتبار اشغال فلسطین رشد یافته و خط قومی و عربی را آگاهانه و بهعنوان خط سیاسی موضوعی خود و نه نوعی میهنپرستی افراطی و ستیزه جو برگزیدهام، نمیتوانم به نسلهای معاصر و آینده جز این بگویم که نسل بعثی ما در تحقق موضوع گوهرین سبب ساز موجودیت خود که وحدت بود شکست خورد. همه تفسیرها و بهانه تراشیها هم هیچ چیزی از این حقیقت تلخ نمیکاهد. ما میبایست مسئولیت شکستها را پیش از آنکه به گردن توطئههای بیگانه بیندازیم، متوجه خود کنیم که از ماست که بر ماست.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه