یادکردی از شهید محمود کاوه فرمانده تیپ ویژه شهدا
فرمانده جوان و فرزند کردستان
مرجان قندی
خبرنگار
جنگیدن سخت است. اینکه کسی جانش را کف دستش بگیرد و جلوی دشمن بایستد، سخت است. اما سختتر میشود اگر دشمنت لباس مردم خودت را پوشیده باشد و تفنگش را پنهان کرده باشد. سختتر است اگر در کوه بجنگی و تو پایین باشی و دشمن بالا! کردستان چنین جایی بود، جایی که جنگیدن در آن دل شیر میخواست و بنیه قوی و محمود کاوه آدم جنگ در چنین شرایطی بود. لاغر بود اما از چهره و طرز ایستادنش میشد فهمید چهجور آدمی است. از این آدمهای پر دل و جرأت و جسوری که تا قانع نشود دست از موضعش برنمیدارد. حتی اگر طرفش یک لشکر آدم باشند. از بچگی اینطور بار آمده بود. تک پسر بود اما لوس نبود؛ یعنی خانواده این طور بزرگش کرده بود.
محمود کاوه سال ۱۳۴۰ به دنیا آمد. شش ساله بود که پدرش اسمش را در مدرسه علمیه باقریه مشهد نوشت تا همزمان با درسهای مدرسه درس دین هم بخواند. آن روزها سه چهار سالی میشد که امام را به عراق تبعید کرده بودند. یکی از آشناها به پدرش گفت آقایی به اسم آقای خامنهای به مسجد آمده و تفسیر قرآن درس میدهد. پدر، محمود را پیش ایشان برد. این آشنایی از محمود آدمی ساخت که در ۱۲ سالگی اعلامیهها و نوارهای امام را تکثیر و بین اهلش پخش میکرد. یک تنه بار بزرگی از فعالیتهای اطلاعرسانی در مشهد و شهرها و روستاهای اطراف را به عهده گرفته بود.
گوشه مغازه بابا برای خودش کاسبی راه انداخته بود؛ توپ پلاستیکی و اینجور چیزها میآورد و میفروخت. ضبط صوتی که نوارهای امام را با آن تکثیر میکرد از پول همین کاسبی خرید بود. انقلاب که شد محمود اسمش را در سپاه نوشت. به تهران آمد و آموزش رزم چریکی دید و دوباره به مشهد برگشت و مسئول بسیج و سپاه شد. کمی بعد برای حفاظت از بیت امام به جماران در تهران فرستاده شد. ۶ ماهی آنجا در بیت امام بود تا این که جنگ شروع شد. آن موقع محمود بین تهران و مشهد در رفت و آمد بود و همچنان نیروهای بسیجی مشهد را آموزش میداد.
یک روز شهید صیاد شیرازی بههمراه چند نفر دیگر به داخل آموزشگاه آمده و گفتند در کردستان مشکل داریم و با توجه به جریاناتی که در کردستان گذشته تقاضا داریم برادرها داوطلب شوند و بهجای اینکه به جبهه جنوب بروند به کردستان بیایند. اولین نفری که رفت جلو و داوطلب شد، محمود کاوه بود.
این طور بود که محمود کاوه و گروه بسیجیان و پاسداران مشهد عازم کردستان شدند و در ابتدای ورود به سقز یکی از مهمترین پایگاههای ضد انقلاب رفتند. کمی که آنجا ماند و همه سر نترس و شجاعت این جوان مشهدی را دیدند، به عنوان فرمانده عملیات سپاه سقز انتخاب شد.
سال ۶۰ در کوران اخبار سربریدن و مثله کردنهای پاسدارها به دست ضد انقلاب کوموله و دموکرات محمود آنقدر جسور و نترس بود که اگر میشنیدی این جوان ۲۰ ساله با نیروهایش در عرض ۲۴ ساعت ۴۵ کیلومتر جاده مرزی منطقه بسطام را از دست ضد انقلاب آزاد کرده، تعجب نمیکردید.
آن روزها ناصر کاظمی برای خودش در کردستان یلی بود اما آوازه کاوه که به او رسید محمود را فرمانده عملیات تیپ ویژه شهدا کرد که خودش فرماندهاش بود. هرجا اسم تیپ ویژه شهدا بود، پیروزی هم بود. طوری شد که کمکم ضدانقلاب از اسم این تیپ هم وحشت پیدا کرد و برای سر محمود جایزه گذاشته بودند.
در مدت دو سال تیپ ویژه شهدا عملیات بسیاری را در کردستان انجام داد که نتیجهاش آزادی جاده شاهین دژ به تکاب، آزادی محور استراتژیک پیرانشهر به سردشت و انهدام مرکز رادیویی ضدانقلاب این منطقه و فتح ارتفاعات مهم مرزی منطقه آلواتان و بالاخره آزادی سد بوکان و جاده ۴۷ کیلومتری که با کشتن نزدیک به ۷۵۰ نفر از افراد ضدانقلاب همراه بود.
در دو سالی که تا خرداد ۶۲ گذشت سه فرمانده سپاه که جزو بهترین فرماندهان سپاه در کردستان بودند به شهادت رسیدند؛ شهیدان ناصر کاظمی، محسن گنجیزاده و محمد بروجردی. محمد که شهید شد محمود بهعنوان فرمانده تیپ ویژه شهدا معرفی شد. دو ماه بعد فرمانده سپاه از محمود خواست با نیروهایش در عملیات والفجر۲ در ارتفاعات حاج عمران عمل کنند. آزادی قله ۲۵۱۹ حاج عمران نتیجه عملکرد موفق تیپ در این منطقه بود. همزمان با عملیات والفجر۴ مسئولیت پاکسازی منطقه سردشت از وجود ضدانقلاب هم بر عهده محمود و تیپ او گذاشته شد. با اینکه تیپ ویژه شهدا عمدتاً در کردستان و در مناطق کوهستانی عمل میکرد، عملکرد تیپ طوری بود که از سوی فرماندهان سپاه برای شرکت در عملیات بعد در جبهه جنوب هم انتخاب شد.
چهار ماه بعد از عملیات بدر، این بار نوبت ارتش بود تا از کاوه و تیپش برای اجرای عملیات قادر کمک بگیرد. دیگر طوری شده بود که کاوه و تیپش را همه میشناختند. کاوه خستگیناپذیری که مجروح هم که میشد قبل از بهبودی کامل باز بین بچههایش حاضر بود. معروف بود که همیشه با اسلحه پیشاپیش نیروهایش حرکت میکند و جلو میرود. بیجهت نبود که چریک آبدیده و ورزیدهای مثل سرتیپ شهید حسن آبشناسان تعریفش را میکرد و میگفت:«اگر در دنیا یک چریک پاکباخته و دلباخته به اسلام و حضرت امام وجود داشته باشد، آن محمود کاوه است.»
تیپ ویژه شهدا به فرماندهی محمود کاوه طی دو سال بخش عمدهای از ارتفاعات و مناطق صعب العبور کردستان را تصرف کرده بودند و به یگان آماده سپاه پاسداران برای عملیاتهای ویژه و دشوار تبدیل شده بود. در گیر و دار عملیات کربلای ۲ و بر فراز ارتفاع ۲۵۱۹ حاج عمران همان ارتفاعی که قبلاً خود کاوه آزادش کرده بود، آتش دشمن شدید شد و کار تصرف قله مقدور نشد. بین نیروها و فرماندهان تیپ ۱۵۵ شهدا که کاوه فرماندهاش بود نسبت به ادامه عملیات تردید پیش آمده بود. یک نفر باید کاری میکرد، این یک نفر محمود بود.
اگر نیروها میدیدند فرماندهشان خودش برای تصرف ارتفاع ۲۵۱۹ داوطلب شده خیالشان از همه جهت راحت میشد و برای ادامه عملیات مطمئن میشدند.
شب دهم شهریور ۱۳۶۵ که رسید، گردان امام حسین(ع) را برداشت و فاصله خط خودی تا دشمن را که بالای ارتفاع مستقر بودند در تاریکی شب طی کرد. ساعت یک نیمه شب آنها درست به زیر پای دشمن رسیده بودند. دشمن فکرش را هم نمیکرد که کاوه و تیپش باز هم به صرافت فتح قله افتاده باشند. همه چیز برای شروع عملیات آماده بود که یک خمپاره سرگردان درست بغل دست محمود به زمین خورد انگار آمده باشد تا فقط وظیفه بردن محمود را انجام دهد! خمپاره همانجا کنار دست محمود منفجر شد و قبل از اینکه کار به بهیاری و بیمارستان بکشد، مستقیم محمود را به بهشت برد.
خبرنگار
جنگیدن سخت است. اینکه کسی جانش را کف دستش بگیرد و جلوی دشمن بایستد، سخت است. اما سختتر میشود اگر دشمنت لباس مردم خودت را پوشیده باشد و تفنگش را پنهان کرده باشد. سختتر است اگر در کوه بجنگی و تو پایین باشی و دشمن بالا! کردستان چنین جایی بود، جایی که جنگیدن در آن دل شیر میخواست و بنیه قوی و محمود کاوه آدم جنگ در چنین شرایطی بود. لاغر بود اما از چهره و طرز ایستادنش میشد فهمید چهجور آدمی است. از این آدمهای پر دل و جرأت و جسوری که تا قانع نشود دست از موضعش برنمیدارد. حتی اگر طرفش یک لشکر آدم باشند. از بچگی اینطور بار آمده بود. تک پسر بود اما لوس نبود؛ یعنی خانواده این طور بزرگش کرده بود.
محمود کاوه سال ۱۳۴۰ به دنیا آمد. شش ساله بود که پدرش اسمش را در مدرسه علمیه باقریه مشهد نوشت تا همزمان با درسهای مدرسه درس دین هم بخواند. آن روزها سه چهار سالی میشد که امام را به عراق تبعید کرده بودند. یکی از آشناها به پدرش گفت آقایی به اسم آقای خامنهای به مسجد آمده و تفسیر قرآن درس میدهد. پدر، محمود را پیش ایشان برد. این آشنایی از محمود آدمی ساخت که در ۱۲ سالگی اعلامیهها و نوارهای امام را تکثیر و بین اهلش پخش میکرد. یک تنه بار بزرگی از فعالیتهای اطلاعرسانی در مشهد و شهرها و روستاهای اطراف را به عهده گرفته بود.
گوشه مغازه بابا برای خودش کاسبی راه انداخته بود؛ توپ پلاستیکی و اینجور چیزها میآورد و میفروخت. ضبط صوتی که نوارهای امام را با آن تکثیر میکرد از پول همین کاسبی خرید بود. انقلاب که شد محمود اسمش را در سپاه نوشت. به تهران آمد و آموزش رزم چریکی دید و دوباره به مشهد برگشت و مسئول بسیج و سپاه شد. کمی بعد برای حفاظت از بیت امام به جماران در تهران فرستاده شد. ۶ ماهی آنجا در بیت امام بود تا این که جنگ شروع شد. آن موقع محمود بین تهران و مشهد در رفت و آمد بود و همچنان نیروهای بسیجی مشهد را آموزش میداد.
یک روز شهید صیاد شیرازی بههمراه چند نفر دیگر به داخل آموزشگاه آمده و گفتند در کردستان مشکل داریم و با توجه به جریاناتی که در کردستان گذشته تقاضا داریم برادرها داوطلب شوند و بهجای اینکه به جبهه جنوب بروند به کردستان بیایند. اولین نفری که رفت جلو و داوطلب شد، محمود کاوه بود.
این طور بود که محمود کاوه و گروه بسیجیان و پاسداران مشهد عازم کردستان شدند و در ابتدای ورود به سقز یکی از مهمترین پایگاههای ضد انقلاب رفتند. کمی که آنجا ماند و همه سر نترس و شجاعت این جوان مشهدی را دیدند، به عنوان فرمانده عملیات سپاه سقز انتخاب شد.
سال ۶۰ در کوران اخبار سربریدن و مثله کردنهای پاسدارها به دست ضد انقلاب کوموله و دموکرات محمود آنقدر جسور و نترس بود که اگر میشنیدی این جوان ۲۰ ساله با نیروهایش در عرض ۲۴ ساعت ۴۵ کیلومتر جاده مرزی منطقه بسطام را از دست ضد انقلاب آزاد کرده، تعجب نمیکردید.
آن روزها ناصر کاظمی برای خودش در کردستان یلی بود اما آوازه کاوه که به او رسید محمود را فرمانده عملیات تیپ ویژه شهدا کرد که خودش فرماندهاش بود. هرجا اسم تیپ ویژه شهدا بود، پیروزی هم بود. طوری شد که کمکم ضدانقلاب از اسم این تیپ هم وحشت پیدا کرد و برای سر محمود جایزه گذاشته بودند.
در مدت دو سال تیپ ویژه شهدا عملیات بسیاری را در کردستان انجام داد که نتیجهاش آزادی جاده شاهین دژ به تکاب، آزادی محور استراتژیک پیرانشهر به سردشت و انهدام مرکز رادیویی ضدانقلاب این منطقه و فتح ارتفاعات مهم مرزی منطقه آلواتان و بالاخره آزادی سد بوکان و جاده ۴۷ کیلومتری که با کشتن نزدیک به ۷۵۰ نفر از افراد ضدانقلاب همراه بود.
در دو سالی که تا خرداد ۶۲ گذشت سه فرمانده سپاه که جزو بهترین فرماندهان سپاه در کردستان بودند به شهادت رسیدند؛ شهیدان ناصر کاظمی، محسن گنجیزاده و محمد بروجردی. محمد که شهید شد محمود بهعنوان فرمانده تیپ ویژه شهدا معرفی شد. دو ماه بعد فرمانده سپاه از محمود خواست با نیروهایش در عملیات والفجر۲ در ارتفاعات حاج عمران عمل کنند. آزادی قله ۲۵۱۹ حاج عمران نتیجه عملکرد موفق تیپ در این منطقه بود. همزمان با عملیات والفجر۴ مسئولیت پاکسازی منطقه سردشت از وجود ضدانقلاب هم بر عهده محمود و تیپ او گذاشته شد. با اینکه تیپ ویژه شهدا عمدتاً در کردستان و در مناطق کوهستانی عمل میکرد، عملکرد تیپ طوری بود که از سوی فرماندهان سپاه برای شرکت در عملیات بعد در جبهه جنوب هم انتخاب شد.
چهار ماه بعد از عملیات بدر، این بار نوبت ارتش بود تا از کاوه و تیپش برای اجرای عملیات قادر کمک بگیرد. دیگر طوری شده بود که کاوه و تیپش را همه میشناختند. کاوه خستگیناپذیری که مجروح هم که میشد قبل از بهبودی کامل باز بین بچههایش حاضر بود. معروف بود که همیشه با اسلحه پیشاپیش نیروهایش حرکت میکند و جلو میرود. بیجهت نبود که چریک آبدیده و ورزیدهای مثل سرتیپ شهید حسن آبشناسان تعریفش را میکرد و میگفت:«اگر در دنیا یک چریک پاکباخته و دلباخته به اسلام و حضرت امام وجود داشته باشد، آن محمود کاوه است.»
تیپ ویژه شهدا به فرماندهی محمود کاوه طی دو سال بخش عمدهای از ارتفاعات و مناطق صعب العبور کردستان را تصرف کرده بودند و به یگان آماده سپاه پاسداران برای عملیاتهای ویژه و دشوار تبدیل شده بود. در گیر و دار عملیات کربلای ۲ و بر فراز ارتفاع ۲۵۱۹ حاج عمران همان ارتفاعی که قبلاً خود کاوه آزادش کرده بود، آتش دشمن شدید شد و کار تصرف قله مقدور نشد. بین نیروها و فرماندهان تیپ ۱۵۵ شهدا که کاوه فرماندهاش بود نسبت به ادامه عملیات تردید پیش آمده بود. یک نفر باید کاری میکرد، این یک نفر محمود بود.
اگر نیروها میدیدند فرماندهشان خودش برای تصرف ارتفاع ۲۵۱۹ داوطلب شده خیالشان از همه جهت راحت میشد و برای ادامه عملیات مطمئن میشدند.
شب دهم شهریور ۱۳۶۵ که رسید، گردان امام حسین(ع) را برداشت و فاصله خط خودی تا دشمن را که بالای ارتفاع مستقر بودند در تاریکی شب طی کرد. ساعت یک نیمه شب آنها درست به زیر پای دشمن رسیده بودند. دشمن فکرش را هم نمیکرد که کاوه و تیپش باز هم به صرافت فتح قله افتاده باشند. همه چیز برای شروع عملیات آماده بود که یک خمپاره سرگردان درست بغل دست محمود به زمین خورد انگار آمده باشد تا فقط وظیفه بردن محمود را انجام دهد! خمپاره همانجا کنار دست محمود منفجر شد و قبل از اینکه کار به بهیاری و بیمارستان بکشد، مستقیم محمود را به بهشت برد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه