حسین شیخالاسلام:
در انتشار اسناد لانه به شهید بهشتی ظلم شد
مرحوم حسین شیخالاسلام، از دانشجویانی بود که در سفارت تسخیرشده امریکا هم اسناد لانه را ترجمه و هم با خبرنگاران خارجی گفتوگو میکرد. او خیلی از اطلاعات را از توماس آهرن، مسئول بخش سيا در تهران گرفته بود؛ گروگانی که دیگر فكر نمیكرد آزاد شود.
موضع دولت موقت و مردم در قبال تسخیر سفارت امریکا چه بود؟
دولت موقت و مرحوم آقای بازرگان از همان اول سفت برخورد کردند و مخالف بودند. شاید برخورد اول ایشان هم طبیعی باشد، ولی بعد از اینکه حضرت امام این حرکت را تأیید کردند، چرا ایشان به مخالفت خود ادامه داد و همکاری سازندهای نکرد؟ پس از دولت موقت یادم هست که والدهایم دبیرکل سازمان ملل به ایران آمده بود و ما میخواستیم سندهایی را که گواه دخالت واضح امریکا در ایران است به او بدهیم که آقای قطبزاده مانع میشد. میخواستیم به وزارت امور خارجه برویم و اسناد را به او بدهیم باز هم مانع شدند. آخرین چیزی که به ذهنمان رسید این بود که من اسناد را به پاویون (تشریفات) دولت ببرم و موقعی که والدهایم میخواهد از ماشین پیاده شود به او بدهم. هر چه کردم، والدهایم نگرفت. آخر اسناد را روی ماشینش گذاشتم و گفتم ما اینها را منتشر میکنیم و خوب است که شما داشته باشید اما وی نگرفت. در اینجا بین من و قطبزاده یک درگیری لفظی اتفاق افتاد که تبدیل به عکس وسط مجله تایم شد. من یک طرف بودم و قطبزاده طرف دیگر و تحلیل میکردند که دولت مخالف است و دانشجویان این کارها را میکنند و الی آخر. آقای قطبزاده و آقای بنیصدر با این موضوع برخورد شایستهای نداشتند و دائماً کارشکنی میکردند.
نماینده هم که نمیفرستادند.
بدترین کاری که بنیصدر عاملش بود، دیدار به اصطلاح نمایندگان صلیب سرخ با گروگانها بود که برای من به همان اندازه که تلخ هست، به همان اندازه هم دارای خاطرات شیرین است. تلخ است به خاطر اتفاقی که بعد از آن افتاد. ما میدانستیم که امریکاییها درصدد آزادی این گروگانها هستند، زیرا آبرویشان در دنیا رفته و به هر شکلی ممکن است عملیاتی انجام بدهند. یک عده را پراکنده در تهران نگهداری میکردیم و یک عده را هم به شهرستانها فرستاده بودیم. ما نمیدانستیم چرا، ولی صلیب سرخ فشار بسیار زیادی آورد و به تبع آنها بنیصدر، شاید هم داغتر از بقیه فشار آورد که این حق گروگانهاست که صلیب سرخ آنها را ببیند و آخر هم امام زیر فشارهای بنیصدر و وزارت امور خارجه قبول کردند که از صلیب سرخ بیایند و آنها را ببینند. اینها آمدند و قرار شد ما همه گروگانها را جمع کنیم. نمایندههای صلیب سرخ از خارج آمدند که بلاشک جاسوس CIA بودند. یکی یکی گروگانها را دیدند و معاینه کردند. همه را دیدند که چه کسی در کجاست و شب بعد از آن حادثه طبس اتفاق افتاد. کاملاً مشخص بود که اینها میخواستند بدانند که هر گروگانی کجاست. ماهواره داشتند و مستمراً تهران و لانه جاسوسی را کنترل میکردند. سند هست که CIA دستور داده که همه ماهوارههایی که از این منطقه عبور میکنند، مستمراً روی لانه جاسوسی و آنچه که در آن اتفاق میافتد زوم کنند و گزارش بدهند. قضیه برای امریکا حیثیتی شده بود. بعد از اینکه مشخص شد از چه کسی در کدام اتاق لانه جاسوسی نگهداری میشود، شب بعدش حادثه طبس اتفاق افتاد و مشخص شد که این فشار از طرف به اصطلاح صلیب سرخ و بنیصدر برای چه بود. همین مسأله شک مرا بیشتر میکند که بنیصدر به نیروی هوایی دستور میدهد هلیکوپترهایی را که در صحرای طبس بجا مانده بودند، بزند و نیروی هوایی هم به دستور ایشان میرود و میزند. البته شهید محمد منتظر قائم که خدا روحش را شاد کند، یک مقدار از اسناد را که بعداً برای ما روشن کرد که این حمله چگونه طراحی شده بود و قرار بوده چه کاری را انجام بدهند، از آنجا سالم بیرون آورد. این هواپیماهایی که رفتند، خود محمد منتظر قائم را هم شهید کردند. در آن شب حمله تمام رادارهای کشور و تهران از کار افتادند و این نشاندهنده نفوذ امریکاییها در ساختار دولت بود.
امریکا از تمام تواناییهای خود و همپیمانانش برای این حمله استفاده کرده بود. این هلیکوپترها بعد از اینکه در طبس سوختگیری میکردند، قرار بود به تپهای در تهران بیایند که عکس ماهوارهای آن هست. وقتی به این تپه نگاه میکنید، دور تا دور آن دیوار و مثل یک دژ است. آنها روی این تپه مینشستند. چند نفر قرار بوده از آن تپه پایین بیایند و به انباری بروند که چند ماشین و موتور تریل از قبل در آنجا نگهداری شده بوده. شب در آنجا میخوابیدند و هنگام شب، از این اتوبانی که الان به آن اتوبان بسیج میگوییم میآمدند و به اتوبان مدرس میرفتند و از زیر پل میرداماد دور میزدند و به امجدیه (شهید شیرودی) میآمدند و آنجا را برای فرود هلیکوپترهایی که روی آن تپه نشسته بودند، آماده میکردند. امجدیه یک زمین فوتبال بزرگ داشت که برای فرود هلیکوپتر مناسب بود و ما وسط زمین تیر و بلوک گذاشته بودیم که هلیکوپترها نتوانند فرود بیاید. آنها که حالا دیگر میدانستند گروگانها دقیقاً کجا هستند، با اسلحههای ویژه و نفرات آموزشدیده حمله میکردند و با گازهای بیهوشکننده - تعدادی از اسلحههایشان بعداً به دست ما افتاد - میآمدند و گروگانها را به امجدیه منتقل میکردند. در گزارش آنها آمده که در تاریکی هوا مشعلهای پالایشگاه تهران را میبینید. این پالایشگاه در جنوب تهران است. اصلاً دغدغه نداشته باشید، چون هیچ راداری در سراسر کشور کار نمیکند و جنگندههای ما هم بالای سرتان هستند و پوشش هوایی کامل دارید. مسیر را ادامه بدهید و روی ناو در خلیج فارس یا دریای عمان بنشینید و از آنجا دیگر مأموریت شما تمام میشود. این شاید بزرگترین عملیات جاسوسی امریکا باشد که برای آزادی گروگانها تنظیم شده بود. وسایل آماده کرده بودند و همه عناصر خود را به داخل ایران وارد کرده بودند. با اطلاعات ماهوارهای میدانستند که صحرای طبس چه جور جایی است و منطقه مناسب را انتخاب کرده بودند و عدهای برایشان چراغ گذاشته بودند که آنها منطقه را درست ببینند و در آنجا هواپیمای سی ـ 130 آنها بنشیند. خدا خیلی با ما بود و اوست که تعیین میکند.
گروگانهای مهم را میگفتید.
یکی از آنها از همه مهمتر بود. آقای توماس آهرن مسئول بخش سیا در تهران بود که هجده سال در ویتنام جنایت کرده بود. استاد فلسفه بود و تا آخر هم نبرید. برنامه بسیار منظم و منسجمی بود. البته بسیاری از اطلاعات را به من داد، ولی به خاطر این بود که دیگر فکر نمیکرد آزاد بشود، همین اطلاعاتی که عرض کردم، بیشترش را او به من داد. من نمیدانستم براساس اسناد چه کسی و چگونه و کجاست. بسیاری از اسنادی که CIA برای منابع خودش تولید میکند، اسم رمز دارند. کسانی که در ایران بودند، اسم رمزشان با sd شروع میشد که آقای بنی صدر «SD LURE1» بود. ما میدانستیم که یکی از شخصیتهای مهم و نزدیک به امام و متخصص اقتصاد است، ولی دقیق نمیدانستیم کیست. اطلاعات هم جمع کرده و به این رسیده بودیم که این آقای بنیصدر است، ولی نیاز به شاهد دیگری داشتیم که مطمئن بشویم که این را آقای آهرن گفته است. نمیدانم این مصاحبه که پخش بشود به ضرر او خواهد بود یا نه و اصلاً بعد از سی و چند سال زنده هست یا نه، چون آن موقع بیش از شصت سال داشت. بسیار آدم مسلطی بود و تا آخر هم نبرید.
یکی از افراد دیگری که به یادم مانده، آقای لیمبرت(John w Limbert) بود که خانمش ایرانی بود و زبان فارسی را بدون لکنت و لهجه و مثل بلبل صحبت میکرد. عضو کادر سیاسی سفارت بود. بعد هم مسئول میز ایران در وزارت امور خارجه امریکا شد. بازنشسته شده بود، اما به خاطر حساسیت موضوع در زمان آقای اوباما و خانم کلینتون، رئیس میز ایران شد. نظراتی داشت که به نظر من معقولتر از نظرات کسانی مثل آقای دنیس رأس است که در امریکا نوشت، رابطه امریکا با ایران را رقم میزنند و کار به دست صهیونیستها افتاده است.
خاطره تلخ لانه جاسوسی را گفتم، ولی خاطره شیرینش را هم برایتان بگویم. حضرت آیتالله خامنهای که خدا طول عمرشان بدهد، نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع بودند. ایشان مکلف شده بودند نه آقای خوئینیها یا کسان دیگر که بروند و حالا قرار است نمایندگان صلیب سرخ بیایند، وضع لانه جاسوسی را بررسی و با گروگانها ارتباط برقرار کنند که اگر مشکلی دارند، چندان در ذهن صلیبسرخیها انعکاس نداشته باشد. اگر چه ما نمیدانستیم که اینها جاسوس cia هستند و اصلاً قضیه ربطی به صلیب سرخ و این حرفها ندارد. غیر از اوقاتی که حضرت آقا سخنرانی میکردند و من از دور ایشان را دیده بودم، اینجا اولین جایی بود که من ایشان را از نزدیک دیدم. در مورد هر گروگانی از ما میپرسیدند که چه کاره است و چه جور شخصیتی دارد و بعد با هر گروگانی با نهایت کیاست و درایت و براساس شخصیت خود او صحبت میکردند. یکی از گروگانها به اسم مترینکو(Michael Metrinko) که بسیار چموش بود، فارسی را خوب میفهمید و چندین بار سرش را به دیوار زده بود که خودکشی کند، وقتی حضرت آقا رفتند و با او صحبت کردند و آمدند، بعداً او با ما دعوا کرد که چرا به من نگفتید که چه شخصیتی میخواهد بیاید مرا ببیند که اتاقم را تمیز کنم و کثیف نباشد. خدا گواه است که اغراق نمیکنم. میگفت ممکن بود که باز یک حرف پرت و پلایی بزنم. باید به من میگفتید. مترینکو چون سیاست میفهمید و جایگاه افراد را میشناخت، برایش خیلی مهم بود که ایشان به دیدنش آمده بودند. لیمبرت هم بسیار برخورد دوستانهای با حضرت آقا داشت. ایشان همه جا را دیدند که مرتب باشد و از همه گروگانها تفقد کردند و بعد صلیب سرخیها آمدند.
آیا تمام اسناد منتشر شدند؟
نه، اختلاف نظر بین برادرانی که روی اسناد زحمت میکشیدند با تیم آقای خوئینیها وجود داشت و میگفتند باید با اسناد، صادقانهتر برخورد بشود و باید منتشر شوند. همانها تا امروز هم شاکی هستند. ولی بعداً باقی مانده اسناد به وزارت اطلاعات تحویل داده شدند.
غیر از بنیصدر کس دیگری هم لو رفت؟
بله، خیلیها لو رفتند.
میشود اسم ببرید؟
الان اسمشان خاطرم نیست. همان کسی که در وزارت اقتصاد بود و کنترل فروش و صدور نفت و دریافتیها ما را به عهده داشت. در داخل ارتش و جاهای دیگر هم بودند.
در چه تاریخی سفارت را تسخیر کردند؟ چه کسانی بودند و هدفشان چه بود؟ بعد از انقلاب گروههایی مثل چریکهای فدایی خلق و مجاهدین و... همگی داعیه مبارزه با امریکا را داشتند.
خواست دانشجوها خواست مشخصی بود. شاه را پس بدهید، گروگانهایتان را بگیرید. مشخصات در رابطه با جلوگیری از کودتا بعداً تحلیل شد. اشاره کردم که حرکتی بود که ضمیر ناخودآگاه ما، ملت ایران و دانشجویان و نخبگان را به این طرف برد و اگر پشتیبانی حضرت امام نبود، حتی یک روز هم دوام نمیآورد. اشتباه بزرگی هم که امریکاییها کردند این بود که فکر کردند دانشجویان یک کار غیردیپلماتیک انجام دادهاند. یک بار هم این کار تکرار شده و ملت ایران و حضرت امام هم درست آن را تشخیص ندادهاند و این بار هم حتماً همانطور خواهد بود و میتوانند با فشار تبلیغاتی زیاد روی مردم ایران و حضرت امام، ما را مجبور به یک عقبنشینی بزرگ دیپلماتیک سیاسی تبلیغاتی بکنند. آنها ماهیت اصلی امام را نمیشناختند. اگر میشناختند این اشتباهات را از اول نسبت به ایشان نمیکردند، ولی حضرت امام روی همین ویژگی اینها سوار شدند و با آن قدرت تبلیغاتی بزرگ و تکیهشان به خداوند و آن منطق قوی ضداستکباریشان و اصطلاحات قوی قرآنیای که بلد بودند درباره امریکا استفاده کردند. امریکاییها فکر میکردند میتوانند قضیه را خیلی زود تمام کنند.
در تمام تلویزیونها و روزنامهها و رسانههای تبلیغی خبریشان این تبلیغات را به راه انداختند، با این امید که حالا که دو سه روزه و چند هفتهای به نتیجه نرسیدهاند، ظرف یکی دو ماه کار را تمام کنند، ولی برای ۴۴۴ روز با تمام این وسایل تبلیغاتی دراختیار امام و ملت ایران قدرت خود را نشان بدهند. همه دنیا تصور میکردند که آقای کارتر برای دور دوم هم انتخاب میشود. حتی در میان گروگانها آنهایی که در حوزه سیاسی فعال بودند، با ما صحبت میکردند و همین اعتقاد را داشتند، اما امام فرمودند ایشان بد رئیسجمهوری برای امریکا بود و مردم امریکا هم تصمیم گرفتند که کارتر را برای دور دوم انتخاب نکنند. حضرت امام تأثیرگذاری بسیار جدیای در انتخابات امریکا کردند. امریکایی که در انتخابات تمام دنیا تأثیر میگذاشت. کارتر بیست روز بعد از ژانویه که به استقبال گروگانها آمد، دیگر رئیسجمهوری نبود.
نحوه انتشار اسناد و اینکه چه سندی باید منتشر بشود و چه سندی نباید منتشر بشود در دست چه شخصیتهایی بود؟
ماها اکثراً سندها را تنظیم و ترجمه میکردیم و اهمیت آنها را تشخیص میدادیم و مورد توجه میآوردیم، ولی اینها تحت نظر گروهی که آقای موسوی خوئینیها تشکیل داده بودند و بیشتر همان چند نفری بودند که مدیریت میکردند.
اسامی آنها را میگویید؟
آقای محسن میردامادی، آقای ابراهیم اصغرزاده، آقای رضا سیفاللهی، آقای حبیب بیطرف و... بعضیها چهرههای شناخته شده هستند. بعضیها هم ممکن است حالا دیگر خوششان نیاید که بهعنوان افراد لانه جاسوسی معرفی شوند. اجازه بدهید که اسامی آنها را نگویم. درنهایت هم یک کمیته اسناد بود که این چند نفر و نهایتاً خود آقای موسوی خوئینیها تصمیم میگرفتند که چه اسنادی منتشر بشوند.
اختیار این تصمیم نهایی را چه کسی به ایشان داده بود؟ امام یا خود دانشجویان؟
چون ایشان از اول ارتباط دانشجویان با حضرت امام را برقرار کرده بود، طبیعی بود که امور به دست ایشان بود.
سندی هست که من علت عدم انتشارش در آن موقع را نمیفهمم و آن سندی است مربوط به شهید بهشتی که ایشان در آن از امام و انقلاب حمایت میکند.
اعتقاد شخصی من این است که در انتشار اسناد بیشترین ظلم به این شهید مظلوم شده است. شهید بهشتی یکی از بزرگترین کارهای این انقلاب را به دستور امام انجام داده است که هنوز ارزش آن شناخته شده نیست. وقتی امریکاییها میفهمند که در رابطه با انقلاب ایران اشتباه کردهاند و تجهیزات بسیار پیچیدهای هم در ایران دارند و ایران نقطه استراتژیک بسیار مهمی است، بلاشک یکی از مهمترین نقاط جهان است. هم به خاطر همجواری با شوروی که بزرگترین رقیب آنهاست و مهمتر از آن هم تسلط بر تنگه هرمز است.
قدرت امریکاییها از توانایی آنها در اداره جریان نفت در دنیا به دست میآمد و همانطور که اشاره کردم با سفت و شل کردن پیچ جریان نفت که از خلیج فارس و تنگه هرمز عبور میکند، قدرتهای اروپایی و چین و ژاپن و هند را نیز کنترل میکند. بحث مفصل است. اینها دیدند که اشتباه کردهاند. سیاستشان و ساختار اطلاعاتیشان اشتباه کرده. سفارت امریکا در تهران طبق اسناد در مورد انقلاب ایران دید بهتری نسبت به وزارت خارجه و ساختار تصمیمگیری خود واشنگتن دارد.د ولی به هر حال بهترین شخصیتی که میشناختند، یعنی ژنرال هایزر را به ایران میفرستند که به امریکا بگوید با این همه تجهیزاتی که در ایران داریم و با این همه اهمیتی که ایران دارد، باید چه کار کرد. از مهمترین کارهای سیاسی دیپلماسیای که شاید در کل تاریخ ایران اتفاق افتاده باشد، مذاکرات شهید بهشتی با هایزر است. شهید بهشتی با آن قدرت بیان و استدلال بالا به هایزر تفهیم میکند که پشتیبانی پیش از این شما از ضدانقلاب و شاه و تن ندادن به خواست ملت ایران به ضرر شما تمام میشود و باعث کشتار بیشتری شده و سرنوشت انقلاب ایران را عوض نخواهد کرد و به این دلیل است که امریکاییها نصیحتهای ژنرال رابرت هایزر (Robert Ernest Huyser) را گوش میکنند و اگر چه کار دیگری هم نمیتوانند بکنند، ولی از لجاجت بیشتر و استمرار کشتار در ایران دست برمیدارند. این کار بسیار بزرگی است که شهید بهشتی به دستور امام انجام میدهد. امام خیلی خوب میدانستند که قدرت بیان، استدلال، منطق و برخورد شهید بهشتی در چه حد است و مطمئن هم بودند که شهید بهشتی از این قضیه سربلند بیرون خواهد آمد. به نظر من یکی از عاقلانهترین کارهایی که امریکاییها کردند باوجود اشتباهاتی که تا آن موقع کرده بودند، یک نفر را فرستادند تا بفهمند که بالاخره باید چه کار کنند.
تکلیفشان روشن شد
بله، گرچه بعد از آن باز اشتباه کردند. امروز هم دارند در رابطه با انقلاب ایران و انقلاب مصر و... اشتباه میکنند، ولی یکی از تصمیمات بجایی که گرفتند این بود.
عدم انتشار این سند به چه دلیل بود؟
نمیدانم. من در آنجا بهعنوان یک مترجم کار میکردم و کارم هم روی اسناد CIA بود و این سند جزو سندهای CIA نبود. اگر اشتباه نکنم این جزو سندهای وزارت دفاع است. اسناد جدا بودند. CIA، پنتاگون، وزارت امور خارجه و... قسمتهای جداگانهای داشتند. من تصور میکردم که مهمترین اسناد در قسمت CIA هست.
از بچهها شنیدید که درباره شهید بهشتی سندی وجود دارد؟
متأسفانه در اثر القائات چپ، حالت ضدیتی با ایشان وجود داشت. یکی از دلایل مظلومیتش هم همین است.
بین همه وجود داشت؟
نه، بین خیلیها وجود داشت.
بیشتر بین اعضای هسته مرکزی بود؟
نمیخواهم به این شکل ارزیابی کنم و ارزیابی آن هم به درد کسی نمیخورد، ولی متأسفانه این فضا وجود داشت. بنیصدر در القای این مسأله خیلی نقش داشت، همینطور گروههای چپ، چون استکبار فهمیده بود که قدرت اصلی در کجاست. استکبار بسیار دقیق کار میکند، به همین دلیل هم شهید مطهری را که پس از امام مهمترین نظریهپرداز انقلاب است، قبل از همه ترور میکند و بعد هم بزرگان دیگری چون شهید بهشتی را از سر راه برمیدارد. به نظر من هیچ کسی به اندازه شهید بهشتی از توان مدیریتی خارقالعاده برخوردار نبود. او مدیر انقلاب و بهترین سازماندهنده صحنه انقلاب بود. یا وقتی بهترین توان اجرایی انقلاب یعنی شهید رجایی را ترور میکنند، این کارها با حساب و کتاب است و همینطوری انجام نمیشوند.
شما جزو افرادی بودید که وقتی نوبت به دیدار با خبرنگارها میرسید، به صحنه میآمدید و با آنها صحبت میکردید. مقداری درباره آن صحنهها صحبت کنید. سؤالاتی که خبرنگارها از شما میپرسیدند بیشتر حول چه محورهایی بود؟
یکی از دلایلی که به خواست خدا من انتخاب شده بودم، شاید این بود که خود بچههای لانه متوجه شده بودند که بهتر است من بروم و صحبت کنم، چون من حدود هشت سال در امریکا و عضو انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا و کانادا و امریکا و دبیرکل انتشارات انجمن بوده و به خاطر توانایی صحبت به زبان انگلیسی در مصاحبهها و Talk showها و تظاهرات فعال بودم و به همین دلیل روحیه خبرنگاران غربی را خوب میشناختم. بعد از اینکه به ایران برگشتم، کارم این بود که پاسخ مقالاتی را که در نشریات انگلیسیزبان علیه انقلاب ایران نوشته میشود، بدهم و این کار را در وزارت ارشاد شروع کرده بودم تا اینکه وارد لانه جاسوسی شدم. طبیعی بود که هم بهدلیل زبان و هم بهدلیل سابقهام این کار به عهده من گذاشته شد، البته نباید از انصاف بگذرم که خانم مریم ابتکار (معصومه ابتکار) قطعاً در این زمینه از من تواناتر بود، چون ایشان هم از کودکی در امریکا بودند و لذا تسلط ایشان به زبان انگلیسی از من بیشتر بود و هم یک خانم محجبه بودند که خلاف تصوری بود که غربیها القا میکردند که زنان در انقلاب ایران نقشی ندارند. چادر مشکی خانمهای ما و تظاهرات منسجم و هماهنگ و حضور پررنگشان در صحنهها، مهر باطلی بر این تصورات غربیها زد، ولی در بخشهایی هم من شرکت میکردم.
حضرت امام دستور فرمودند که خانمها و سیاهان را آزاد کنید. چیزی که امام در آن موقع تشخیص دادند، سی سال بعد حزب دموکرات تشخیص داد که اگر میخواهد موفق بشود، باید یک سیاه یا یک خانم را کاندیدا کند. اگرچه ما متأسفانه نتوانستیم بلافاصله تشخیص بدهیم که یکی از خانمهایی که آزاد شد، خانم کارول والش بود که تایپیست و منشی CIA و شخص بسیار مهمی بود و اطلاعات خیلی خوبی داشت و گزارشهای CIA را تایپ میکرد. این خانم بعداً در دخالتهای امریکا در عراق، در یکی از هلیکوپترهایی که در کردستان عراق سقوط کرد، کشته شد. این حرکت به لحاظ سیاسی حرکت بسیار مؤثری بود.
اقدام دیگری که بهنظر من هم خیلی مؤثر بود این بود که جنازههای سوخته سربازان امریکایی را که در طبس کشته شده بودند به تهران منتقل کردند تا به امریکاییها تحویل بدهیم. البته بعضیها معتقدند که این اقدام تأثیر منفی داشت و برخورد بعضیها با این جنازهها برخورد شایستهای نبود، اما این حرکت در شکستن هیبت امریکا تأثیر زیادی داشت.
یکی از رویدادهای بسیار مؤثر برگزاری جشن کریسمس برای گروگانها بود. مورد مؤثر دیگر آمدن پنجاه نفر از اقشار مختلف امریکا برای دیدار با گروگانها بود.
موضع دولت موقت و مردم در قبال تسخیر سفارت امریکا چه بود؟
دولت موقت و مرحوم آقای بازرگان از همان اول سفت برخورد کردند و مخالف بودند. شاید برخورد اول ایشان هم طبیعی باشد، ولی بعد از اینکه حضرت امام این حرکت را تأیید کردند، چرا ایشان به مخالفت خود ادامه داد و همکاری سازندهای نکرد؟ پس از دولت موقت یادم هست که والدهایم دبیرکل سازمان ملل به ایران آمده بود و ما میخواستیم سندهایی را که گواه دخالت واضح امریکا در ایران است به او بدهیم که آقای قطبزاده مانع میشد. میخواستیم به وزارت امور خارجه برویم و اسناد را به او بدهیم باز هم مانع شدند. آخرین چیزی که به ذهنمان رسید این بود که من اسناد را به پاویون (تشریفات) دولت ببرم و موقعی که والدهایم میخواهد از ماشین پیاده شود به او بدهم. هر چه کردم، والدهایم نگرفت. آخر اسناد را روی ماشینش گذاشتم و گفتم ما اینها را منتشر میکنیم و خوب است که شما داشته باشید اما وی نگرفت. در اینجا بین من و قطبزاده یک درگیری لفظی اتفاق افتاد که تبدیل به عکس وسط مجله تایم شد. من یک طرف بودم و قطبزاده طرف دیگر و تحلیل میکردند که دولت مخالف است و دانشجویان این کارها را میکنند و الی آخر. آقای قطبزاده و آقای بنیصدر با این موضوع برخورد شایستهای نداشتند و دائماً کارشکنی میکردند.
نماینده هم که نمیفرستادند.
بدترین کاری که بنیصدر عاملش بود، دیدار به اصطلاح نمایندگان صلیب سرخ با گروگانها بود که برای من به همان اندازه که تلخ هست، به همان اندازه هم دارای خاطرات شیرین است. تلخ است به خاطر اتفاقی که بعد از آن افتاد. ما میدانستیم که امریکاییها درصدد آزادی این گروگانها هستند، زیرا آبرویشان در دنیا رفته و به هر شکلی ممکن است عملیاتی انجام بدهند. یک عده را پراکنده در تهران نگهداری میکردیم و یک عده را هم به شهرستانها فرستاده بودیم. ما نمیدانستیم چرا، ولی صلیب سرخ فشار بسیار زیادی آورد و به تبع آنها بنیصدر، شاید هم داغتر از بقیه فشار آورد که این حق گروگانهاست که صلیب سرخ آنها را ببیند و آخر هم امام زیر فشارهای بنیصدر و وزارت امور خارجه قبول کردند که از صلیب سرخ بیایند و آنها را ببینند. اینها آمدند و قرار شد ما همه گروگانها را جمع کنیم. نمایندههای صلیب سرخ از خارج آمدند که بلاشک جاسوس CIA بودند. یکی یکی گروگانها را دیدند و معاینه کردند. همه را دیدند که چه کسی در کجاست و شب بعد از آن حادثه طبس اتفاق افتاد. کاملاً مشخص بود که اینها میخواستند بدانند که هر گروگانی کجاست. ماهواره داشتند و مستمراً تهران و لانه جاسوسی را کنترل میکردند. سند هست که CIA دستور داده که همه ماهوارههایی که از این منطقه عبور میکنند، مستمراً روی لانه جاسوسی و آنچه که در آن اتفاق میافتد زوم کنند و گزارش بدهند. قضیه برای امریکا حیثیتی شده بود. بعد از اینکه مشخص شد از چه کسی در کدام اتاق لانه جاسوسی نگهداری میشود، شب بعدش حادثه طبس اتفاق افتاد و مشخص شد که این فشار از طرف به اصطلاح صلیب سرخ و بنیصدر برای چه بود. همین مسأله شک مرا بیشتر میکند که بنیصدر به نیروی هوایی دستور میدهد هلیکوپترهایی را که در صحرای طبس بجا مانده بودند، بزند و نیروی هوایی هم به دستور ایشان میرود و میزند. البته شهید محمد منتظر قائم که خدا روحش را شاد کند، یک مقدار از اسناد را که بعداً برای ما روشن کرد که این حمله چگونه طراحی شده بود و قرار بوده چه کاری را انجام بدهند، از آنجا سالم بیرون آورد. این هواپیماهایی که رفتند، خود محمد منتظر قائم را هم شهید کردند. در آن شب حمله تمام رادارهای کشور و تهران از کار افتادند و این نشاندهنده نفوذ امریکاییها در ساختار دولت بود.
امریکا از تمام تواناییهای خود و همپیمانانش برای این حمله استفاده کرده بود. این هلیکوپترها بعد از اینکه در طبس سوختگیری میکردند، قرار بود به تپهای در تهران بیایند که عکس ماهوارهای آن هست. وقتی به این تپه نگاه میکنید، دور تا دور آن دیوار و مثل یک دژ است. آنها روی این تپه مینشستند. چند نفر قرار بوده از آن تپه پایین بیایند و به انباری بروند که چند ماشین و موتور تریل از قبل در آنجا نگهداری شده بوده. شب در آنجا میخوابیدند و هنگام شب، از این اتوبانی که الان به آن اتوبان بسیج میگوییم میآمدند و به اتوبان مدرس میرفتند و از زیر پل میرداماد دور میزدند و به امجدیه (شهید شیرودی) میآمدند و آنجا را برای فرود هلیکوپترهایی که روی آن تپه نشسته بودند، آماده میکردند. امجدیه یک زمین فوتبال بزرگ داشت که برای فرود هلیکوپتر مناسب بود و ما وسط زمین تیر و بلوک گذاشته بودیم که هلیکوپترها نتوانند فرود بیاید. آنها که حالا دیگر میدانستند گروگانها دقیقاً کجا هستند، با اسلحههای ویژه و نفرات آموزشدیده حمله میکردند و با گازهای بیهوشکننده - تعدادی از اسلحههایشان بعداً به دست ما افتاد - میآمدند و گروگانها را به امجدیه منتقل میکردند. در گزارش آنها آمده که در تاریکی هوا مشعلهای پالایشگاه تهران را میبینید. این پالایشگاه در جنوب تهران است. اصلاً دغدغه نداشته باشید، چون هیچ راداری در سراسر کشور کار نمیکند و جنگندههای ما هم بالای سرتان هستند و پوشش هوایی کامل دارید. مسیر را ادامه بدهید و روی ناو در خلیج فارس یا دریای عمان بنشینید و از آنجا دیگر مأموریت شما تمام میشود. این شاید بزرگترین عملیات جاسوسی امریکا باشد که برای آزادی گروگانها تنظیم شده بود. وسایل آماده کرده بودند و همه عناصر خود را به داخل ایران وارد کرده بودند. با اطلاعات ماهوارهای میدانستند که صحرای طبس چه جور جایی است و منطقه مناسب را انتخاب کرده بودند و عدهای برایشان چراغ گذاشته بودند که آنها منطقه را درست ببینند و در آنجا هواپیمای سی ـ 130 آنها بنشیند. خدا خیلی با ما بود و اوست که تعیین میکند.
گروگانهای مهم را میگفتید.
یکی از آنها از همه مهمتر بود. آقای توماس آهرن مسئول بخش سیا در تهران بود که هجده سال در ویتنام جنایت کرده بود. استاد فلسفه بود و تا آخر هم نبرید. برنامه بسیار منظم و منسجمی بود. البته بسیاری از اطلاعات را به من داد، ولی به خاطر این بود که دیگر فکر نمیکرد آزاد بشود، همین اطلاعاتی که عرض کردم، بیشترش را او به من داد. من نمیدانستم براساس اسناد چه کسی و چگونه و کجاست. بسیاری از اسنادی که CIA برای منابع خودش تولید میکند، اسم رمز دارند. کسانی که در ایران بودند، اسم رمزشان با sd شروع میشد که آقای بنی صدر «SD LURE1» بود. ما میدانستیم که یکی از شخصیتهای مهم و نزدیک به امام و متخصص اقتصاد است، ولی دقیق نمیدانستیم کیست. اطلاعات هم جمع کرده و به این رسیده بودیم که این آقای بنیصدر است، ولی نیاز به شاهد دیگری داشتیم که مطمئن بشویم که این را آقای آهرن گفته است. نمیدانم این مصاحبه که پخش بشود به ضرر او خواهد بود یا نه و اصلاً بعد از سی و چند سال زنده هست یا نه، چون آن موقع بیش از شصت سال داشت. بسیار آدم مسلطی بود و تا آخر هم نبرید.
یکی از افراد دیگری که به یادم مانده، آقای لیمبرت(John w Limbert) بود که خانمش ایرانی بود و زبان فارسی را بدون لکنت و لهجه و مثل بلبل صحبت میکرد. عضو کادر سیاسی سفارت بود. بعد هم مسئول میز ایران در وزارت امور خارجه امریکا شد. بازنشسته شده بود، اما به خاطر حساسیت موضوع در زمان آقای اوباما و خانم کلینتون، رئیس میز ایران شد. نظراتی داشت که به نظر من معقولتر از نظرات کسانی مثل آقای دنیس رأس است که در امریکا نوشت، رابطه امریکا با ایران را رقم میزنند و کار به دست صهیونیستها افتاده است.
خاطره تلخ لانه جاسوسی را گفتم، ولی خاطره شیرینش را هم برایتان بگویم. حضرت آیتالله خامنهای که خدا طول عمرشان بدهد، نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع بودند. ایشان مکلف شده بودند نه آقای خوئینیها یا کسان دیگر که بروند و حالا قرار است نمایندگان صلیب سرخ بیایند، وضع لانه جاسوسی را بررسی و با گروگانها ارتباط برقرار کنند که اگر مشکلی دارند، چندان در ذهن صلیبسرخیها انعکاس نداشته باشد. اگر چه ما نمیدانستیم که اینها جاسوس cia هستند و اصلاً قضیه ربطی به صلیب سرخ و این حرفها ندارد. غیر از اوقاتی که حضرت آقا سخنرانی میکردند و من از دور ایشان را دیده بودم، اینجا اولین جایی بود که من ایشان را از نزدیک دیدم. در مورد هر گروگانی از ما میپرسیدند که چه کاره است و چه جور شخصیتی دارد و بعد با هر گروگانی با نهایت کیاست و درایت و براساس شخصیت خود او صحبت میکردند. یکی از گروگانها به اسم مترینکو(Michael Metrinko) که بسیار چموش بود، فارسی را خوب میفهمید و چندین بار سرش را به دیوار زده بود که خودکشی کند، وقتی حضرت آقا رفتند و با او صحبت کردند و آمدند، بعداً او با ما دعوا کرد که چرا به من نگفتید که چه شخصیتی میخواهد بیاید مرا ببیند که اتاقم را تمیز کنم و کثیف نباشد. خدا گواه است که اغراق نمیکنم. میگفت ممکن بود که باز یک حرف پرت و پلایی بزنم. باید به من میگفتید. مترینکو چون سیاست میفهمید و جایگاه افراد را میشناخت، برایش خیلی مهم بود که ایشان به دیدنش آمده بودند. لیمبرت هم بسیار برخورد دوستانهای با حضرت آقا داشت. ایشان همه جا را دیدند که مرتب باشد و از همه گروگانها تفقد کردند و بعد صلیب سرخیها آمدند.
آیا تمام اسناد منتشر شدند؟
نه، اختلاف نظر بین برادرانی که روی اسناد زحمت میکشیدند با تیم آقای خوئینیها وجود داشت و میگفتند باید با اسناد، صادقانهتر برخورد بشود و باید منتشر شوند. همانها تا امروز هم شاکی هستند. ولی بعداً باقی مانده اسناد به وزارت اطلاعات تحویل داده شدند.
غیر از بنیصدر کس دیگری هم لو رفت؟
بله، خیلیها لو رفتند.
میشود اسم ببرید؟
الان اسمشان خاطرم نیست. همان کسی که در وزارت اقتصاد بود و کنترل فروش و صدور نفت و دریافتیها ما را به عهده داشت. در داخل ارتش و جاهای دیگر هم بودند.
در چه تاریخی سفارت را تسخیر کردند؟ چه کسانی بودند و هدفشان چه بود؟ بعد از انقلاب گروههایی مثل چریکهای فدایی خلق و مجاهدین و... همگی داعیه مبارزه با امریکا را داشتند.
خواست دانشجوها خواست مشخصی بود. شاه را پس بدهید، گروگانهایتان را بگیرید. مشخصات در رابطه با جلوگیری از کودتا بعداً تحلیل شد. اشاره کردم که حرکتی بود که ضمیر ناخودآگاه ما، ملت ایران و دانشجویان و نخبگان را به این طرف برد و اگر پشتیبانی حضرت امام نبود، حتی یک روز هم دوام نمیآورد. اشتباه بزرگی هم که امریکاییها کردند این بود که فکر کردند دانشجویان یک کار غیردیپلماتیک انجام دادهاند. یک بار هم این کار تکرار شده و ملت ایران و حضرت امام هم درست آن را تشخیص ندادهاند و این بار هم حتماً همانطور خواهد بود و میتوانند با فشار تبلیغاتی زیاد روی مردم ایران و حضرت امام، ما را مجبور به یک عقبنشینی بزرگ دیپلماتیک سیاسی تبلیغاتی بکنند. آنها ماهیت اصلی امام را نمیشناختند. اگر میشناختند این اشتباهات را از اول نسبت به ایشان نمیکردند، ولی حضرت امام روی همین ویژگی اینها سوار شدند و با آن قدرت تبلیغاتی بزرگ و تکیهشان به خداوند و آن منطق قوی ضداستکباریشان و اصطلاحات قوی قرآنیای که بلد بودند درباره امریکا استفاده کردند. امریکاییها فکر میکردند میتوانند قضیه را خیلی زود تمام کنند.
در تمام تلویزیونها و روزنامهها و رسانههای تبلیغی خبریشان این تبلیغات را به راه انداختند، با این امید که حالا که دو سه روزه و چند هفتهای به نتیجه نرسیدهاند، ظرف یکی دو ماه کار را تمام کنند، ولی برای ۴۴۴ روز با تمام این وسایل تبلیغاتی دراختیار امام و ملت ایران قدرت خود را نشان بدهند. همه دنیا تصور میکردند که آقای کارتر برای دور دوم هم انتخاب میشود. حتی در میان گروگانها آنهایی که در حوزه سیاسی فعال بودند، با ما صحبت میکردند و همین اعتقاد را داشتند، اما امام فرمودند ایشان بد رئیسجمهوری برای امریکا بود و مردم امریکا هم تصمیم گرفتند که کارتر را برای دور دوم انتخاب نکنند. حضرت امام تأثیرگذاری بسیار جدیای در انتخابات امریکا کردند. امریکایی که در انتخابات تمام دنیا تأثیر میگذاشت. کارتر بیست روز بعد از ژانویه که به استقبال گروگانها آمد، دیگر رئیسجمهوری نبود.
نحوه انتشار اسناد و اینکه چه سندی باید منتشر بشود و چه سندی نباید منتشر بشود در دست چه شخصیتهایی بود؟
ماها اکثراً سندها را تنظیم و ترجمه میکردیم و اهمیت آنها را تشخیص میدادیم و مورد توجه میآوردیم، ولی اینها تحت نظر گروهی که آقای موسوی خوئینیها تشکیل داده بودند و بیشتر همان چند نفری بودند که مدیریت میکردند.
اسامی آنها را میگویید؟
آقای محسن میردامادی، آقای ابراهیم اصغرزاده، آقای رضا سیفاللهی، آقای حبیب بیطرف و... بعضیها چهرههای شناخته شده هستند. بعضیها هم ممکن است حالا دیگر خوششان نیاید که بهعنوان افراد لانه جاسوسی معرفی شوند. اجازه بدهید که اسامی آنها را نگویم. درنهایت هم یک کمیته اسناد بود که این چند نفر و نهایتاً خود آقای موسوی خوئینیها تصمیم میگرفتند که چه اسنادی منتشر بشوند.
اختیار این تصمیم نهایی را چه کسی به ایشان داده بود؟ امام یا خود دانشجویان؟
چون ایشان از اول ارتباط دانشجویان با حضرت امام را برقرار کرده بود، طبیعی بود که امور به دست ایشان بود.
سندی هست که من علت عدم انتشارش در آن موقع را نمیفهمم و آن سندی است مربوط به شهید بهشتی که ایشان در آن از امام و انقلاب حمایت میکند.
اعتقاد شخصی من این است که در انتشار اسناد بیشترین ظلم به این شهید مظلوم شده است. شهید بهشتی یکی از بزرگترین کارهای این انقلاب را به دستور امام انجام داده است که هنوز ارزش آن شناخته شده نیست. وقتی امریکاییها میفهمند که در رابطه با انقلاب ایران اشتباه کردهاند و تجهیزات بسیار پیچیدهای هم در ایران دارند و ایران نقطه استراتژیک بسیار مهمی است، بلاشک یکی از مهمترین نقاط جهان است. هم به خاطر همجواری با شوروی که بزرگترین رقیب آنهاست و مهمتر از آن هم تسلط بر تنگه هرمز است.
قدرت امریکاییها از توانایی آنها در اداره جریان نفت در دنیا به دست میآمد و همانطور که اشاره کردم با سفت و شل کردن پیچ جریان نفت که از خلیج فارس و تنگه هرمز عبور میکند، قدرتهای اروپایی و چین و ژاپن و هند را نیز کنترل میکند. بحث مفصل است. اینها دیدند که اشتباه کردهاند. سیاستشان و ساختار اطلاعاتیشان اشتباه کرده. سفارت امریکا در تهران طبق اسناد در مورد انقلاب ایران دید بهتری نسبت به وزارت خارجه و ساختار تصمیمگیری خود واشنگتن دارد.د ولی به هر حال بهترین شخصیتی که میشناختند، یعنی ژنرال هایزر را به ایران میفرستند که به امریکا بگوید با این همه تجهیزاتی که در ایران داریم و با این همه اهمیتی که ایران دارد، باید چه کار کرد. از مهمترین کارهای سیاسی دیپلماسیای که شاید در کل تاریخ ایران اتفاق افتاده باشد، مذاکرات شهید بهشتی با هایزر است. شهید بهشتی با آن قدرت بیان و استدلال بالا به هایزر تفهیم میکند که پشتیبانی پیش از این شما از ضدانقلاب و شاه و تن ندادن به خواست ملت ایران به ضرر شما تمام میشود و باعث کشتار بیشتری شده و سرنوشت انقلاب ایران را عوض نخواهد کرد و به این دلیل است که امریکاییها نصیحتهای ژنرال رابرت هایزر (Robert Ernest Huyser) را گوش میکنند و اگر چه کار دیگری هم نمیتوانند بکنند، ولی از لجاجت بیشتر و استمرار کشتار در ایران دست برمیدارند. این کار بسیار بزرگی است که شهید بهشتی به دستور امام انجام میدهد. امام خیلی خوب میدانستند که قدرت بیان، استدلال، منطق و برخورد شهید بهشتی در چه حد است و مطمئن هم بودند که شهید بهشتی از این قضیه سربلند بیرون خواهد آمد. به نظر من یکی از عاقلانهترین کارهایی که امریکاییها کردند باوجود اشتباهاتی که تا آن موقع کرده بودند، یک نفر را فرستادند تا بفهمند که بالاخره باید چه کار کنند.
تکلیفشان روشن شد
بله، گرچه بعد از آن باز اشتباه کردند. امروز هم دارند در رابطه با انقلاب ایران و انقلاب مصر و... اشتباه میکنند، ولی یکی از تصمیمات بجایی که گرفتند این بود.
عدم انتشار این سند به چه دلیل بود؟
نمیدانم. من در آنجا بهعنوان یک مترجم کار میکردم و کارم هم روی اسناد CIA بود و این سند جزو سندهای CIA نبود. اگر اشتباه نکنم این جزو سندهای وزارت دفاع است. اسناد جدا بودند. CIA، پنتاگون، وزارت امور خارجه و... قسمتهای جداگانهای داشتند. من تصور میکردم که مهمترین اسناد در قسمت CIA هست.
از بچهها شنیدید که درباره شهید بهشتی سندی وجود دارد؟
متأسفانه در اثر القائات چپ، حالت ضدیتی با ایشان وجود داشت. یکی از دلایل مظلومیتش هم همین است.
بین همه وجود داشت؟
نه، بین خیلیها وجود داشت.
بیشتر بین اعضای هسته مرکزی بود؟
نمیخواهم به این شکل ارزیابی کنم و ارزیابی آن هم به درد کسی نمیخورد، ولی متأسفانه این فضا وجود داشت. بنیصدر در القای این مسأله خیلی نقش داشت، همینطور گروههای چپ، چون استکبار فهمیده بود که قدرت اصلی در کجاست. استکبار بسیار دقیق کار میکند، به همین دلیل هم شهید مطهری را که پس از امام مهمترین نظریهپرداز انقلاب است، قبل از همه ترور میکند و بعد هم بزرگان دیگری چون شهید بهشتی را از سر راه برمیدارد. به نظر من هیچ کسی به اندازه شهید بهشتی از توان مدیریتی خارقالعاده برخوردار نبود. او مدیر انقلاب و بهترین سازماندهنده صحنه انقلاب بود. یا وقتی بهترین توان اجرایی انقلاب یعنی شهید رجایی را ترور میکنند، این کارها با حساب و کتاب است و همینطوری انجام نمیشوند.
شما جزو افرادی بودید که وقتی نوبت به دیدار با خبرنگارها میرسید، به صحنه میآمدید و با آنها صحبت میکردید. مقداری درباره آن صحنهها صحبت کنید. سؤالاتی که خبرنگارها از شما میپرسیدند بیشتر حول چه محورهایی بود؟
یکی از دلایلی که به خواست خدا من انتخاب شده بودم، شاید این بود که خود بچههای لانه متوجه شده بودند که بهتر است من بروم و صحبت کنم، چون من حدود هشت سال در امریکا و عضو انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا و کانادا و امریکا و دبیرکل انتشارات انجمن بوده و به خاطر توانایی صحبت به زبان انگلیسی در مصاحبهها و Talk showها و تظاهرات فعال بودم و به همین دلیل روحیه خبرنگاران غربی را خوب میشناختم. بعد از اینکه به ایران برگشتم، کارم این بود که پاسخ مقالاتی را که در نشریات انگلیسیزبان علیه انقلاب ایران نوشته میشود، بدهم و این کار را در وزارت ارشاد شروع کرده بودم تا اینکه وارد لانه جاسوسی شدم. طبیعی بود که هم بهدلیل زبان و هم بهدلیل سابقهام این کار به عهده من گذاشته شد، البته نباید از انصاف بگذرم که خانم مریم ابتکار (معصومه ابتکار) قطعاً در این زمینه از من تواناتر بود، چون ایشان هم از کودکی در امریکا بودند و لذا تسلط ایشان به زبان انگلیسی از من بیشتر بود و هم یک خانم محجبه بودند که خلاف تصوری بود که غربیها القا میکردند که زنان در انقلاب ایران نقشی ندارند. چادر مشکی خانمهای ما و تظاهرات منسجم و هماهنگ و حضور پررنگشان در صحنهها، مهر باطلی بر این تصورات غربیها زد، ولی در بخشهایی هم من شرکت میکردم.
حضرت امام دستور فرمودند که خانمها و سیاهان را آزاد کنید. چیزی که امام در آن موقع تشخیص دادند، سی سال بعد حزب دموکرات تشخیص داد که اگر میخواهد موفق بشود، باید یک سیاه یا یک خانم را کاندیدا کند. اگرچه ما متأسفانه نتوانستیم بلافاصله تشخیص بدهیم که یکی از خانمهایی که آزاد شد، خانم کارول والش بود که تایپیست و منشی CIA و شخص بسیار مهمی بود و اطلاعات خیلی خوبی داشت و گزارشهای CIA را تایپ میکرد. این خانم بعداً در دخالتهای امریکا در عراق، در یکی از هلیکوپترهایی که در کردستان عراق سقوط کرد، کشته شد. این حرکت به لحاظ سیاسی حرکت بسیار مؤثری بود.
اقدام دیگری که بهنظر من هم خیلی مؤثر بود این بود که جنازههای سوخته سربازان امریکایی را که در طبس کشته شده بودند به تهران منتقل کردند تا به امریکاییها تحویل بدهیم. البته بعضیها معتقدند که این اقدام تأثیر منفی داشت و برخورد بعضیها با این جنازهها برخورد شایستهای نبود، اما این حرکت در شکستن هیبت امریکا تأثیر زیادی داشت.
یکی از رویدادهای بسیار مؤثر برگزاری جشن کریسمس برای گروگانها بود. مورد مؤثر دیگر آمدن پنجاه نفر از اقشار مختلف امریکا برای دیدار با گروگانها بود.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه