مروری بر کارنامه شعری گروس عبدالملکیان
تعریف سوررئالیستی هستی
بهادر باقری
دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی
گروس عبدالملکیان، یکی از شاعران جوان موفق، اندیشمند، جدی و صاحبسبک روزگار ماست که خوشبختانه آثارش به چندین زبان ترجمه شده و اخیراً انتشارات پنگوئن، که یکی از معتبرترین ناشران ادبیات جهان است، ترجمه انگلیسی گزیدهای از اشعارش را منتشر کرده و این اتفاقی همایون برای شعر معاصر و شعر جوان و جوشان ایران و باعث شادی و مباهات ماست. خواندن شعر گروس همیشه برای من، تجربه شیرین و شگرفِ روبه رو شدن با دنیایی تازه و بهتانگیز است؛ تصاویری از عوالم متناقض که با سازوکاری سوررئالیستی گردآمدهاند و دنیایی بازتعریف شده که سویه دیگر و ژرفترش را و فراواقعیت خود را به من نشان میدهد. او شاعری کم گوی و گزیده گوی است و واژگان را با وسواس فراوان هرس میکند و با همین واژگان اندکیاب، چه تابلوهای تأملبرانگیزی که پیشروی خواننده نمینهد!
در این مجال اندک و تنها به شکرانه انتشار ترجمه انگلیسی اشعارش که از استقبال شایانی نیز برخوردار شده است، برآنم که تنها یکی از شاخصههای سبکساز در شعر وی را بررسی کنم و آن، تعریف یا بازتعریف سوررئالیستی عناصر گونهگون هستی در بسیاری از اشعار اوست. چنان که در آغاز سخن بدان اشارت رفت، شعر برای او یکی از ابزارهای شناخت است و برای رسیدن به گوهر شناخت، باید تعریف تازهای از کار و بار هستی، آن هم در وجه سوررئال یا فراواقعیت داشت و حقا که در این عرصه، کشف و شهودهای کاملاً شخصی ناب و غافلگیرکننده در شعر او فراوان است و راستی را، «رساله تعریفات»ی بکر و بدیع میتوان از خلال اشعارش دستچین کرد.
«سوررئالیسم در تعریفی که برتون از آن میداد، متعهد به تصحیح تعریف ما از واقعیت بود. وسایلی که به کار میبست - نگارش خودکار، شرح خواب، روایت در حال خلسه، شعرها و نقاشیهای مولود تأثیرات اتفاقی، تصویرهای متناقضنما و رؤیایی – همه در خدمت یک مقصود واحد بودند: تغییر دادن درک ما از دنیا و به این وسیله تغییر دادن خود دنیا» (بیگزبی، 1392: 55).
سوررئالیسم به دنبال رمزگشایی ذهنی دنیای خارج است و شنیدن رؤیاها در حالت بیداری. حرکت از خیال به تخیل برتر، آشتی خودآگاه و ناخودآگاه، عینی و ذهنی، ادراک و ابراز. شیء در این دنیا، دلالتهای عادی خود را از دست میدهد و معنا و دلالتهای دیگری مییابد. برای نمونه، برخی از زیباترین و تازهترین تعریفات شاعرانه و سوررئالی را که شاعر از انسان، خود شاعر، مرگ و زندگی و مظاهر طبیعت و... دارد، مرور میکنیم:
انسان
طولانیترین تعریف او، تعریف انسان است که در شعری با عنوان «در آغاز کلمه بود»، در هفت صفحه گسترش یافته است:
«در آغاز تنهایی بود/ و در میانه تنهایی بود/ و در پایان تنهایی بود/ پس چگونه میتوان انسان را تعریف کرد؟/ شعری که بارها و بارها و بارها ویرایشش کردهایم/ و این به آن معنا نیست/ که زیباتر شده است/ پس چگونه میشود/ انسان را تعریف کرد؟/ جادهای که از کوهها و جنگلها و شهرها گذشته است/ و همچنان خالی است...» (عبدالملکیان، 1398: 64)
در این شعر، انسان با تعابیر تازهای توصیف میشود همچون: «جادهای که از جایش بلند میشود/ ماشینهایش را میتکاند/ پیچهایش را باز میکند/ ابرها را کنار میزند/ و میرود که با خدایش تصادف کند... چالهای که در خیابان قدم میزند/ در خودش غذا میریزد/ شعر میریزد/ خستگی میریزد/ اشک میریزد... ابری/ که در هزار شکل میگذرد...» (همان) و چندین بار این پرسش تکرار میشود که: «میشود انسان را تعریف کرد؟» و پایانبخش این شعر، اعتراف شاعر به ناتوانی در تعریف اوست: «و اعتراف میکنم/ که این سطرها دارند به سمت پرتگاه میرانند/ ترمز کجاست؟/ چگونه این شعر را متوقف کنم؟» (همان، 70)
خود شاعر
شعر بلندی در دفتر سهگانه خاورمیانه جنگ عشق تنهایی، با شماره 29 در تعریف خود شاعر است که خویشتن را اینچنین توصیف میکند:
«در میان درختها/ بیدم/ که جاذبه خاک را/ بیشتر فهمیده است/ در میان ترانهها/ آوازی مأیوس/ که از دهان چکاوکی بیرون میآید/ تا چکاوکی دیگر بر آن بنشیند و.../ در میان دشتها/ بنفشهای هستم/ که اندوهت را میچیند/ خودش را میچیند/ میدهد به دستهات/ چرا که هیچ دستهگلی/ از اندوه خالی نیست... (همان، 85)
در دو شعری که گذشت، انسان در هیأت مظاهر گوناگون طبیعت از جمله جاده، ابر، چاله، درخت، ترانه، چکاوک، دشت، بنفشه، دستهگل، پرنده، عقاب، سنگ، باد، برف، صخره و... و بازتعریف شده و در هر دو، در کنار تصاویر مربوط به طبیعت، کاغذ و شعر و کلمه و سطر نیز حضور دارند.
من/ ماهی خسته از آبم!/ تن میدهم به تو/ تور عروسی غمگین/ تن میدهم / به علامت سؤال بزرگی/ که در دهانم گیر کرده است. (عبدالملکیان، 1387: 11)
زندگی: پس زندگی همینقدر بود؟/ انگشت اشارهای به دوردست؟/ برفی که سالها بیاید و ننشیند؟ (همان: 10)
مرگ: مرگ و مرگاندیشی، از موتیفهای مکرر اشعار گروس است و بیشترین و عمیقترین تصاویر شاعرانه وی را در این موضوع میتوان رصد کرد:
و انگار/ مرگ نقطهای است/ که به پایان تمام جملهها میآید. (عبدالملکیان، 1397: 91)
موسیقی عجیبی است مرگ/ بلند میشوی/ و چنان آرام و نرم میرقصی/ که دیگر هیچکس/ تو را نمیبیند (همان: 138)
دکتر سرش را تکان میدهد/ پرستار سرش را تکان میدهد/ دکتر عرقش را پاک میکند/ و رشته کوههای سبز/ بر صفحه مانیتور/ کویر میشوند (همان: 147)
چقدر به هوا محتاجم!/ هوا در سرنگی کوچک (همان: 95)
و زندگی آنقدر کوچک شد/ تا در چالهای که بارها از آن پریده بودیم/ افتادیم (همان: 103)
تفنگت را بردار/ و حرفت را راحت بزن! (همان: 96)
جهان: انگار/ جهان، چایی است که سرد شده (عبدالملکیان، 1387: 40)
عشق: یک لحظه خواستم/ چون کودکی که ناشیانه دست در آتش فروبرد/ خواستم تو را (عبدالملکیان، 1397: 116)
دردی است/ دردی است / دردی است/ خونت جوان بماند و / پایت پیر شود (همان: 117)
قلب: تو را دوست دارم/ و قلبم باتلاقی است/ که هرچه را دوست میدارد/ غرق میکند (عبدالملکیان، 1398: 73)
جدایی: احساس میکنم/ کسی که نیست/ کسی که هست را / از پا درمیآورد (عبدالملکیان، 1397: 200)
بوسه: بوسههای هدررفته/ آواز آن قناری غمگین است/ که در بزرگراه میخواند/ یا عطر موهای توست/ در شبهای سرماخوردگی (عبدالملکیان، 1387: 43)
مظاهر طبیعت
ماه: و ماه/ دهان زنی زیباست/ که در چهارده شب/ حرفش را کامل میکند. (عبدالملکیان، 1397: 102)
زمین: و فکر میکنم/ اناری که بر شاخه خشکیده/ باید همین زمین باشد/ که خدا از کنارش عبور میکند/ و حتی/ میلی به چیدنش ندارد (عبدالملکیان، 1398: 29)
ابر: نگاه کن!/ ابری که بالای شهر ایستاده/ روزی است که من دود کردهام (عبدالملکیان، 1397: 172)
برف: میریزیم/ ریز/ ریز/ ریز/ چون برف/ که هرگز هیچکس ندانست تکههای خودکشی یک ابر است. (همان: 86)
و تازه میفهمم/ که برف، خستگی خداست/ آنقدر که حس میکنی/ پاک کنش را برداشته/ میکشد روی نام من/ روی تمام خیابانها/ خاطرهها/ خنجرها. (همان: 93)
جنگل: جنگل/ تنها یک درخت است/ که در هزاران شکل/ از خاک گریخته است (همان: 202)
پاییز: پاییز که دیگر پیر شدن ندارد. (همان: 88)
دیگر موارد
اسکلت: و این آدم برفی درون/ که هی اسکلت صدایش میکنند/ عمق زمستان است در من. (همان: 163)
تهران: تهران/ کلاه بزرگی است/ که بر سرِ زمین گذاشتهایم (عبدالملکیان، 1390: 43)
صدای لولای در: و دل خوش میکنم / به جیر جیر پرندهای/ که در لولای در گرفتار است (عبدالملکیان، 1397: 136)
میز: این میز به هم ریخته/ جنازه یک مهمانی است (همان: 223)
در مانیفست دوم سوررئالیسم آمده است: «ما را همه چیز به سمت این باور سوق میدهد که ذهن انسان دارای نقطهای است که در آن مرگ و زندگی، خیالی و واقعی، گذشته و آینده، انتقالپذیر و انتقالناپذیر، بالا و پایین، دیگر نقیض هم به نظر نمیرسند» (بیگزبی، 1392: 54) این نوع نگاه به هستی و کار و بار آن، تقریباً در تمام اشعار گروس گستردهاست. بخش قابل توجهی از بازتعریفها یا تعریفهای سوررئالی که در شعر او مرور کردیم، اینچنین هستند و به مظاهر رنگارنگ طبیعت ختم میشوند که در دنیای تپنده تخیل شاعر، با آنچه چشم سر میبیند و درمییابد، بسیار متفاوت است. در آغاز دیدیم که یکی از دغدغههای شاعر، بهره بردن از امکانات و تکنیکهای سینمایی سوررئال در شعر فارسی است. در سینمای سوررئال چه اتفاقی میافتد؟
در شعر گروس، تقریباً تمام مواردی که ذیل مقوله «تعریف شاعرانه یا سوررئال» قرار میگیرند، تشبیه بلیغ هستند؛ یعنی تشبیه که در آن، ادات و وجه شبه حذف شده و تنها مشبه و مشبهبه ذکر شده است. بیشتر مشبهبهها در شعر او نیز از نوع حسی هستند تا درک و احساس دقیق و ملموستری برای خواننده به ارمغان آورند. نکته مهم اینکه تقریباً تمام این تشبیهات، بکر، شخصی و بیسابقه در سنت شعر فارسیاند و دو یا چند دنیای دور از هم و متباین را در بافتاری تازه کنار هم قرار میدهد و هنرمندانه ذهن خواننده را متقاعد میکند که این، همان است. این گزارههای شاعرانه، در بسیاری از اشعار وی، حکم ضربه پایانی را دارند و چونان حکمی کلی، در ذهن و زبان خواننده رسوخ میکنند و بُعدی فلسفی و هستیشناختی به شعر وی میدهند. دیگر اینکه یکی از شگردهای هنری این شاعر، نگاه ماکروسکوپی به هستی است. اگر دقت کنید؛ همه مفاهیم یا پدیدههای سترگ، انبوه، گسترده و تقریباً تعریفناپذیر، به چیزهایی کوچک و عینی تشبیه شدهاند و گویی عظمت چندانی در نظر او ندارند و یادآور تعبیراتی مولاناییاند که:
این جهان همچون درخت است ای کرام
ما بر او چون میوههای نیمخام
در شعر او، زمین به انار خشکیده یا کاغذ مچاله شده؛ ماه به دهان زنی زیبا؛ برف به تکههای خودکشی ابر؛ و ابر به روزی که شاعر آن را دود کردهاست و انسان به درخت بید، آوازی مأیوس، بنفشه، جنازه یک عقاب، جاده، ابر، چاله و... تشبیه شدهاست. هرکدام از این تصاویر، مکملهایی دارند و از قالب تصاویر مجرد و مرده بیرون میآیند، خط و ربطی ارگانیک با یکدیگر دارند و وجه غالب آنها، همان نگاه ماکروسکوپی و از بالا به پایین است که تعبیر و تفسیری نوآیین و غافلگیرکننده از مشبه را رقم زدهاند. بیشک یکی از دلایل جذابیت و ماندگاری شعر گروس و مانا شدن آن در حافظه خوانندگان دقیق و شعرشناس، همین صدور حکمها و گزارههای غیرقالبی و خیرهکننده است و استفاده اندک و گهگاهی از آن از یک سو، و تنوع و تکثری که در آن میبینیم، از دیگر سوی، باعث شدهاست که هیچگاه این شگرد، تکراری، کلیشهای و ملالآور نشود.
ایدون باد!
منابع
بیگزبی، سی. و. ای (1392)، دادا و سوررئالیسم، ترجمه حسن افشار، چاپ هفتم، تهران: مرکز.
سیدحسینی، رضا (1376)، مکتبهای ادبی، چاپ دهم، تهران: نگاه
عبدالملکیان، گروس (1387)، سطرها در تاریکی جا عوض میکنند، چاپ چهارم، تهران: مروارید.
------------------- (1397)، گزینه اشعار، چاپ سوم، تهران: مروارید.
------------------- (1398)، سهگانه خاورمیانه جنگ عشق تنهایی، چاپ هشتم، تهران: چشمه.
دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی
گروس عبدالملکیان، یکی از شاعران جوان موفق، اندیشمند، جدی و صاحبسبک روزگار ماست که خوشبختانه آثارش به چندین زبان ترجمه شده و اخیراً انتشارات پنگوئن، که یکی از معتبرترین ناشران ادبیات جهان است، ترجمه انگلیسی گزیدهای از اشعارش را منتشر کرده و این اتفاقی همایون برای شعر معاصر و شعر جوان و جوشان ایران و باعث شادی و مباهات ماست. خواندن شعر گروس همیشه برای من، تجربه شیرین و شگرفِ روبه رو شدن با دنیایی تازه و بهتانگیز است؛ تصاویری از عوالم متناقض که با سازوکاری سوررئالیستی گردآمدهاند و دنیایی بازتعریف شده که سویه دیگر و ژرفترش را و فراواقعیت خود را به من نشان میدهد. او شاعری کم گوی و گزیده گوی است و واژگان را با وسواس فراوان هرس میکند و با همین واژگان اندکیاب، چه تابلوهای تأملبرانگیزی که پیشروی خواننده نمینهد!
در این مجال اندک و تنها به شکرانه انتشار ترجمه انگلیسی اشعارش که از استقبال شایانی نیز برخوردار شده است، برآنم که تنها یکی از شاخصههای سبکساز در شعر وی را بررسی کنم و آن، تعریف یا بازتعریف سوررئالیستی عناصر گونهگون هستی در بسیاری از اشعار اوست. چنان که در آغاز سخن بدان اشارت رفت، شعر برای او یکی از ابزارهای شناخت است و برای رسیدن به گوهر شناخت، باید تعریف تازهای از کار و بار هستی، آن هم در وجه سوررئال یا فراواقعیت داشت و حقا که در این عرصه، کشف و شهودهای کاملاً شخصی ناب و غافلگیرکننده در شعر او فراوان است و راستی را، «رساله تعریفات»ی بکر و بدیع میتوان از خلال اشعارش دستچین کرد.
«سوررئالیسم در تعریفی که برتون از آن میداد، متعهد به تصحیح تعریف ما از واقعیت بود. وسایلی که به کار میبست - نگارش خودکار، شرح خواب، روایت در حال خلسه، شعرها و نقاشیهای مولود تأثیرات اتفاقی، تصویرهای متناقضنما و رؤیایی – همه در خدمت یک مقصود واحد بودند: تغییر دادن درک ما از دنیا و به این وسیله تغییر دادن خود دنیا» (بیگزبی، 1392: 55).
سوررئالیسم به دنبال رمزگشایی ذهنی دنیای خارج است و شنیدن رؤیاها در حالت بیداری. حرکت از خیال به تخیل برتر، آشتی خودآگاه و ناخودآگاه، عینی و ذهنی، ادراک و ابراز. شیء در این دنیا، دلالتهای عادی خود را از دست میدهد و معنا و دلالتهای دیگری مییابد. برای نمونه، برخی از زیباترین و تازهترین تعریفات شاعرانه و سوررئالی را که شاعر از انسان، خود شاعر، مرگ و زندگی و مظاهر طبیعت و... دارد، مرور میکنیم:
انسان
طولانیترین تعریف او، تعریف انسان است که در شعری با عنوان «در آغاز کلمه بود»، در هفت صفحه گسترش یافته است:
«در آغاز تنهایی بود/ و در میانه تنهایی بود/ و در پایان تنهایی بود/ پس چگونه میتوان انسان را تعریف کرد؟/ شعری که بارها و بارها و بارها ویرایشش کردهایم/ و این به آن معنا نیست/ که زیباتر شده است/ پس چگونه میشود/ انسان را تعریف کرد؟/ جادهای که از کوهها و جنگلها و شهرها گذشته است/ و همچنان خالی است...» (عبدالملکیان، 1398: 64)
در این شعر، انسان با تعابیر تازهای توصیف میشود همچون: «جادهای که از جایش بلند میشود/ ماشینهایش را میتکاند/ پیچهایش را باز میکند/ ابرها را کنار میزند/ و میرود که با خدایش تصادف کند... چالهای که در خیابان قدم میزند/ در خودش غذا میریزد/ شعر میریزد/ خستگی میریزد/ اشک میریزد... ابری/ که در هزار شکل میگذرد...» (همان) و چندین بار این پرسش تکرار میشود که: «میشود انسان را تعریف کرد؟» و پایانبخش این شعر، اعتراف شاعر به ناتوانی در تعریف اوست: «و اعتراف میکنم/ که این سطرها دارند به سمت پرتگاه میرانند/ ترمز کجاست؟/ چگونه این شعر را متوقف کنم؟» (همان، 70)
خود شاعر
شعر بلندی در دفتر سهگانه خاورمیانه جنگ عشق تنهایی، با شماره 29 در تعریف خود شاعر است که خویشتن را اینچنین توصیف میکند:
«در میان درختها/ بیدم/ که جاذبه خاک را/ بیشتر فهمیده است/ در میان ترانهها/ آوازی مأیوس/ که از دهان چکاوکی بیرون میآید/ تا چکاوکی دیگر بر آن بنشیند و.../ در میان دشتها/ بنفشهای هستم/ که اندوهت را میچیند/ خودش را میچیند/ میدهد به دستهات/ چرا که هیچ دستهگلی/ از اندوه خالی نیست... (همان، 85)
در دو شعری که گذشت، انسان در هیأت مظاهر گوناگون طبیعت از جمله جاده، ابر، چاله، درخت، ترانه، چکاوک، دشت، بنفشه، دستهگل، پرنده، عقاب، سنگ، باد، برف، صخره و... و بازتعریف شده و در هر دو، در کنار تصاویر مربوط به طبیعت، کاغذ و شعر و کلمه و سطر نیز حضور دارند.
من/ ماهی خسته از آبم!/ تن میدهم به تو/ تور عروسی غمگین/ تن میدهم / به علامت سؤال بزرگی/ که در دهانم گیر کرده است. (عبدالملکیان، 1387: 11)
زندگی: پس زندگی همینقدر بود؟/ انگشت اشارهای به دوردست؟/ برفی که سالها بیاید و ننشیند؟ (همان: 10)
مرگ: مرگ و مرگاندیشی، از موتیفهای مکرر اشعار گروس است و بیشترین و عمیقترین تصاویر شاعرانه وی را در این موضوع میتوان رصد کرد:
و انگار/ مرگ نقطهای است/ که به پایان تمام جملهها میآید. (عبدالملکیان، 1397: 91)
موسیقی عجیبی است مرگ/ بلند میشوی/ و چنان آرام و نرم میرقصی/ که دیگر هیچکس/ تو را نمیبیند (همان: 138)
دکتر سرش را تکان میدهد/ پرستار سرش را تکان میدهد/ دکتر عرقش را پاک میکند/ و رشته کوههای سبز/ بر صفحه مانیتور/ کویر میشوند (همان: 147)
چقدر به هوا محتاجم!/ هوا در سرنگی کوچک (همان: 95)
و زندگی آنقدر کوچک شد/ تا در چالهای که بارها از آن پریده بودیم/ افتادیم (همان: 103)
تفنگت را بردار/ و حرفت را راحت بزن! (همان: 96)
جهان: انگار/ جهان، چایی است که سرد شده (عبدالملکیان، 1387: 40)
عشق: یک لحظه خواستم/ چون کودکی که ناشیانه دست در آتش فروبرد/ خواستم تو را (عبدالملکیان، 1397: 116)
دردی است/ دردی است / دردی است/ خونت جوان بماند و / پایت پیر شود (همان: 117)
قلب: تو را دوست دارم/ و قلبم باتلاقی است/ که هرچه را دوست میدارد/ غرق میکند (عبدالملکیان، 1398: 73)
جدایی: احساس میکنم/ کسی که نیست/ کسی که هست را / از پا درمیآورد (عبدالملکیان، 1397: 200)
بوسه: بوسههای هدررفته/ آواز آن قناری غمگین است/ که در بزرگراه میخواند/ یا عطر موهای توست/ در شبهای سرماخوردگی (عبدالملکیان، 1387: 43)
مظاهر طبیعت
ماه: و ماه/ دهان زنی زیباست/ که در چهارده شب/ حرفش را کامل میکند. (عبدالملکیان، 1397: 102)
زمین: و فکر میکنم/ اناری که بر شاخه خشکیده/ باید همین زمین باشد/ که خدا از کنارش عبور میکند/ و حتی/ میلی به چیدنش ندارد (عبدالملکیان، 1398: 29)
ابر: نگاه کن!/ ابری که بالای شهر ایستاده/ روزی است که من دود کردهام (عبدالملکیان، 1397: 172)
برف: میریزیم/ ریز/ ریز/ ریز/ چون برف/ که هرگز هیچکس ندانست تکههای خودکشی یک ابر است. (همان: 86)
و تازه میفهمم/ که برف، خستگی خداست/ آنقدر که حس میکنی/ پاک کنش را برداشته/ میکشد روی نام من/ روی تمام خیابانها/ خاطرهها/ خنجرها. (همان: 93)
جنگل: جنگل/ تنها یک درخت است/ که در هزاران شکل/ از خاک گریخته است (همان: 202)
پاییز: پاییز که دیگر پیر شدن ندارد. (همان: 88)
دیگر موارد
اسکلت: و این آدم برفی درون/ که هی اسکلت صدایش میکنند/ عمق زمستان است در من. (همان: 163)
تهران: تهران/ کلاه بزرگی است/ که بر سرِ زمین گذاشتهایم (عبدالملکیان، 1390: 43)
صدای لولای در: و دل خوش میکنم / به جیر جیر پرندهای/ که در لولای در گرفتار است (عبدالملکیان، 1397: 136)
میز: این میز به هم ریخته/ جنازه یک مهمانی است (همان: 223)
در مانیفست دوم سوررئالیسم آمده است: «ما را همه چیز به سمت این باور سوق میدهد که ذهن انسان دارای نقطهای است که در آن مرگ و زندگی، خیالی و واقعی، گذشته و آینده، انتقالپذیر و انتقالناپذیر، بالا و پایین، دیگر نقیض هم به نظر نمیرسند» (بیگزبی، 1392: 54) این نوع نگاه به هستی و کار و بار آن، تقریباً در تمام اشعار گروس گستردهاست. بخش قابل توجهی از بازتعریفها یا تعریفهای سوررئالی که در شعر او مرور کردیم، اینچنین هستند و به مظاهر رنگارنگ طبیعت ختم میشوند که در دنیای تپنده تخیل شاعر، با آنچه چشم سر میبیند و درمییابد، بسیار متفاوت است. در آغاز دیدیم که یکی از دغدغههای شاعر، بهره بردن از امکانات و تکنیکهای سینمایی سوررئال در شعر فارسی است. در سینمای سوررئال چه اتفاقی میافتد؟
در شعر گروس، تقریباً تمام مواردی که ذیل مقوله «تعریف شاعرانه یا سوررئال» قرار میگیرند، تشبیه بلیغ هستند؛ یعنی تشبیه که در آن، ادات و وجه شبه حذف شده و تنها مشبه و مشبهبه ذکر شده است. بیشتر مشبهبهها در شعر او نیز از نوع حسی هستند تا درک و احساس دقیق و ملموستری برای خواننده به ارمغان آورند. نکته مهم اینکه تقریباً تمام این تشبیهات، بکر، شخصی و بیسابقه در سنت شعر فارسیاند و دو یا چند دنیای دور از هم و متباین را در بافتاری تازه کنار هم قرار میدهد و هنرمندانه ذهن خواننده را متقاعد میکند که این، همان است. این گزارههای شاعرانه، در بسیاری از اشعار وی، حکم ضربه پایانی را دارند و چونان حکمی کلی، در ذهن و زبان خواننده رسوخ میکنند و بُعدی فلسفی و هستیشناختی به شعر وی میدهند. دیگر اینکه یکی از شگردهای هنری این شاعر، نگاه ماکروسکوپی به هستی است. اگر دقت کنید؛ همه مفاهیم یا پدیدههای سترگ، انبوه، گسترده و تقریباً تعریفناپذیر، به چیزهایی کوچک و عینی تشبیه شدهاند و گویی عظمت چندانی در نظر او ندارند و یادآور تعبیراتی مولاناییاند که:
این جهان همچون درخت است ای کرام
ما بر او چون میوههای نیمخام
در شعر او، زمین به انار خشکیده یا کاغذ مچاله شده؛ ماه به دهان زنی زیبا؛ برف به تکههای خودکشی ابر؛ و ابر به روزی که شاعر آن را دود کردهاست و انسان به درخت بید، آوازی مأیوس، بنفشه، جنازه یک عقاب، جاده، ابر، چاله و... تشبیه شدهاست. هرکدام از این تصاویر، مکملهایی دارند و از قالب تصاویر مجرد و مرده بیرون میآیند، خط و ربطی ارگانیک با یکدیگر دارند و وجه غالب آنها، همان نگاه ماکروسکوپی و از بالا به پایین است که تعبیر و تفسیری نوآیین و غافلگیرکننده از مشبه را رقم زدهاند. بیشک یکی از دلایل جذابیت و ماندگاری شعر گروس و مانا شدن آن در حافظه خوانندگان دقیق و شعرشناس، همین صدور حکمها و گزارههای غیرقالبی و خیرهکننده است و استفاده اندک و گهگاهی از آن از یک سو، و تنوع و تکثری که در آن میبینیم، از دیگر سوی، باعث شدهاست که هیچگاه این شگرد، تکراری، کلیشهای و ملالآور نشود.
ایدون باد!
منابع
بیگزبی، سی. و. ای (1392)، دادا و سوررئالیسم، ترجمه حسن افشار، چاپ هفتم، تهران: مرکز.
سیدحسینی، رضا (1376)، مکتبهای ادبی، چاپ دهم، تهران: نگاه
عبدالملکیان، گروس (1387)، سطرها در تاریکی جا عوض میکنند، چاپ چهارم، تهران: مروارید.
------------------- (1397)، گزینه اشعار، چاپ سوم، تهران: مروارید.
------------------- (1398)، سهگانه خاورمیانه جنگ عشق تنهایی، چاپ هشتم، تهران: چشمه.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه