کجا می‌روند کتاب‌های نیمه‌خوانده


بهاءالدین مرشدی
داستان‌نویس
کتاب‌های نیمه خوانده شده به کجا می‌روند؟ این پرسشی است که آن شب وقتی روی مبلی که رنگش یادم نیست و داشتم به کتاب‌ها فکر می‌کردم به ذهنم آمد و مرا برد به همین کتاب‌هایی که نیمه مانده‌اند. کتاب‌هایی که کنار میز گذاشته‌ام و هرازگاهی به سراغ‌شان می‌روم یا نمی‌روم و آن‌قدر می‌مانند تا فراموش شوند. بعد بود که فکر کردم چطور می‌شود آدم این کتاب‌ها را فراموش می‌کند؟ چطور می‌شود دیگر نمی‌خواهی این کتاب‌ها را بخوانی؟ علاقه نداری؟ نه! وقت نداری؟ نه! با آنها ارتباط برقرار نکرده‌ای؟ نه! پس چه چیزی است که تو به سمت آنها میل پیدا نمی‌کنی؟
همین حالا کنار همان میزی که می‌گویم، میز تلویزیونی که رویش تلویزیون نیست و یک مبل کنارش است و کتاب‌ها کنارش انبار است کتاب «ننگ بشری» فیلیپ راث کنار این میز خودنمایی می‌کند. بعد از کار وقتی در راه خانه هستم فکر می‌کنم بروم و سرنوشت این عشق طرح شده در ننگ بشری را پیگیری کنم اما وقتی به خانه می‌رسم می‌خوابم. بیدار می‌شوم. بازی می‌کنم. می‌خوابم و باز می‌خوابم و میانه‌های شب هم باز بیدار می‌شوم و بازی آنلاین می‌کنم و می‌خوابم و صبح هم که بر می‌گردم سر کار و در طول روز فکر می‌کنم این کدام عشق است که در این کتاب تصویر شده و دل توی دلم نیست خودم را برسانم به کتاب. اما می‌دانم همان‌ گوشه یک کتاب دیگر هم هست که نیمه مانده و نمی‌دانم سرنوشتش چه خواهد شد. این‌طور کتاب‌ها آن‌قدر زیر می‌روند که روزی جمع می‌شوند و به کتابخانه منتقل می‌شوند و فراموش می‌شوند. اما همیشه گوشه‌ای از ذهن‌تان با آن‌هاست. فکر می‌کنید یک وقتی به سراغ‌شان می‌روید اما نمی‌روید. من هرگز در این چهل و چند سال زندگی به سراغ کتابی که فراموش شده نرفته‌ام. فقط به آنها نگاه کرده‌ام و حسرت‌شان را خورده‌ام. اما فکر می‌کنم یکبار باید به سراغ‌شان بروم. به آنها لبخند بزنم و به‌شان تأکید ‌کنم که دوست‌شان دارم و روزی دوباره به آنها باز می‌گردم و به آنها عشق خواهم ورزید.
آن روز کتاب لاغر پیتر هانتکه را می‌خواندم. اسمش هم «چنان ناکام که خالی از آرزو» است که روایتی جذاب بود که می‌شد توی یک جلسه نشستن تمامش کرد اما ماند برای بعدی که شاید بیاید و شاید نیاید که دوباره بخوانمش، اگر خواندم حتماً این‌جا خواهم نوشت که این کتاب را تمام کرده‌ام و به عالم و آدم می‌گویم که به سراغش بروند.
اما همه اینها را نوشتم که برسم به یک کتابی که همین دیروز خریدم. یک کتاب از ادبیات ترکیه. اسمش هست «پرسه‌زن» که نویسنده‌اش یوسف آتیلگان است و مترجمش هم عین‌‌الله غریب و نشر چشمه منتشرش کرده. کلی هم تعریف و تمجید از نویسنده پشت کتاب هست که خواندم و همان‌وقت خریدن سی‌وچند صفحه‌اش را خواندم و دیدم از همان کتاب‌هاست که نگهم می‌دارد و دلم می‌خواهد بخوانمش. کتاب را گذاشتم توی کیفم و رفت روی کتاب‌هایی که باید بخوانم. فعلاً این کتاب آمده روی کتاب‌های دیگر و امروز دلم می‌خواهد وقتی به خانه رسیدم این کتاب را بردارم و ادامه‌اش را بخوانم. نویسنده‌ای که به گواهی پشت جلد کتاب فقط دو رمان دارد و یک مجموعه داستان و در سال 1989 مرده است و کلی سختی کشیده است و رمان‌هایش را هم با اسم مستعار منتشر کرده اما حالا مهم است در ترکیه. این کتاب را می‌خوانم اما قول نمی‌دهم تمامش کنم و این پرسش برایم باقی است که کتاب‌های نیمه خوانده شده کجا می‌روند؟


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7793/16/593791/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها