از باخ تا احمدرضا
بهنام کلاهبخش
آهنگساز
با پایین رفتن از پلههای سالن استاد سمندریان و دیدن تندیس و چهره درخشان ایشان، آوای موسیقی بینظیر باخ St. Matthew Passion مرا به داخل سالن برد.
از پشت جایگاه گذشتم، تا به سالن رسیدم! تئاتر پیش از ورود تماشاگران گویی شروع شده بود. شاعر (رضا بهبودی) روی کاناپه در سمت راست سالن رو به روی تماشاچیان در کاناپهای نرم و قهوهای رنگ لمیده بود. زیر نور زردی مشغول مطالعه و سه گلدان شمعدانی با گلهای صورتی سفید و سرخ جلوی میز ایشان مرا با فضایی گرم و دلچسب رو به رو کرد، مخصوصاً بساط چای و زیر سیگارش. بعد از نشستن تمامی تماشاگران روی صندلیهایشان، بازیگران و نقشآفرینان وارد شدند و داستان با ورود رادیو شروع شد و قطار این نمایش در خاتمه خود را به «فرودگاه پرواز ۷۰۷» رساند... در شروع نمایش، طراحی صحنه تا آخرین ایستگاه، این داستان را مشخص کرده بود و چه ماهرانه این مهم را انجام داده بود. به طوری که در حین دیدن تئاتر چشم و خیالم میتوانستند به گذشتهای که با ورودم به سالن شروع و آیندهای که با رسیدن تمامی تئاتر فرودگاه پرواز ۷۰۷ به ایستگاه آخر در انتظارم بود، مواجه باشم... و البته در این میان ورود بازیگران و بازیِ به جای ایشان که نشان از انتخاب درست و درک و دریافت نسبتاً یکسان گروه از متن و نقششان در نمایش را میداد. و به نوعی نشان از این موضوع داشت که، زمان حضور بازیگر در کلیت نمایش آنچنان اهمیتی ندارد که عمق بازی ایشان داشت... و لحظات درخشانی را میآفریدند و الحق جناب آقای استاد احمدرضا احمدی چه زیبا نوشتهاند این نمایشنامه را و القصه که کورش سلیمانی با انتخابی خوب از موسیقی عالیجناب باخ و صدای نویسنده این نمایشنامه جناب احمدرضا احمدی همگی را به خدای بزرگ سپرد و به خارج از سالن رهنمون شد.
آهنگساز
با پایین رفتن از پلههای سالن استاد سمندریان و دیدن تندیس و چهره درخشان ایشان، آوای موسیقی بینظیر باخ St. Matthew Passion مرا به داخل سالن برد.
از پشت جایگاه گذشتم، تا به سالن رسیدم! تئاتر پیش از ورود تماشاگران گویی شروع شده بود. شاعر (رضا بهبودی) روی کاناپه در سمت راست سالن رو به روی تماشاچیان در کاناپهای نرم و قهوهای رنگ لمیده بود. زیر نور زردی مشغول مطالعه و سه گلدان شمعدانی با گلهای صورتی سفید و سرخ جلوی میز ایشان مرا با فضایی گرم و دلچسب رو به رو کرد، مخصوصاً بساط چای و زیر سیگارش. بعد از نشستن تمامی تماشاگران روی صندلیهایشان، بازیگران و نقشآفرینان وارد شدند و داستان با ورود رادیو شروع شد و قطار این نمایش در خاتمه خود را به «فرودگاه پرواز ۷۰۷» رساند... در شروع نمایش، طراحی صحنه تا آخرین ایستگاه، این داستان را مشخص کرده بود و چه ماهرانه این مهم را انجام داده بود. به طوری که در حین دیدن تئاتر چشم و خیالم میتوانستند به گذشتهای که با ورودم به سالن شروع و آیندهای که با رسیدن تمامی تئاتر فرودگاه پرواز ۷۰۷ به ایستگاه آخر در انتظارم بود، مواجه باشم... و البته در این میان ورود بازیگران و بازیِ به جای ایشان که نشان از انتخاب درست و درک و دریافت نسبتاً یکسان گروه از متن و نقششان در نمایش را میداد. و به نوعی نشان از این موضوع داشت که، زمان حضور بازیگر در کلیت نمایش آنچنان اهمیتی ندارد که عمق بازی ایشان داشت... و لحظات درخشانی را میآفریدند و الحق جناب آقای استاد احمدرضا احمدی چه زیبا نوشتهاند این نمایشنامه را و القصه که کورش سلیمانی با انتخابی خوب از موسیقی عالیجناب باخ و صدای نویسنده این نمایشنامه جناب احمدرضا احمدی همگی را به خدای بزرگ سپرد و به خارج از سالن رهنمون شد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه