نگاهی به شعر فاطمی

حس می‌شود حضور شما موقع اذان...


گروه فرهنگی / سومین روز از جمادی الثانی، سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) و روز عزای خاندان عصمت و طهارت است؛ روزی که جمیع عاشقان آن حضرت از غم فقدان آن مادر دهر سوگوارند و قلم‌ها و منظومه‌های شاعرانه‌شان قصه مصائب آن بانو را بر لب دارد. پس از انقلاب اسلامی، شعر فاطمی رونق پیدا کرد و شعرای معاصر بسیاری در این حوزه قلم‌هایشان را نذر شعر کردند و اشعار قابل تأملی نوشتند که تنها قطره‌هایی از این دریای بی‌کران را در ادامه می‌خوانیم.

احمد عزیزی
باید از فقدان گل، خونجوش بود
در فراق یاس، مشکی پوش بود
یاس ما را رو به پاکی می‌برد
رو به عشقی اشتراکی می‌برد
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
بعد روی صبح، پرپر می‌شود
راهی شب‌های دیگر می‌شود
یاس مثل عطر پاک نیـت است
یاس استنشاق معصومیـت است
یاس بوی حوض کوثر می‌دهد
عطر اخلاق پیمبر می‌دهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانه‌های اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
می چکانید اشک حیدر را به چاه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک می‌ریزد علی مانند رود
بر تن زهرا: گل یاس کبود
گریه کن زیرا که دُخت آفتاب
بی خبر باید بخوابد در تراب
این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
نیمه شب دزدانه باید در مغاک
ریخت بر روی گل خورشید، خاک

غلامرضا شکوهی
گهواره نیست کودکی ات را فلک که هست
فرمانبر تو نیست سما تا سمک که هست
وقتی به خواب می‌روی ای کوثر کثیر
لالایی خدیجه نباشد، ملک که هست
آن روزه سه روزه نیازی به نان نداشت
ای زخمی محبت عالم! نمک که هست
وقتی حضور گریه تو را آب می‌کند
اشک علی نشسته برای کمک که هست
نقش کبود شانه‌ات از ضربه‌های در
بر شانه شبان سیه نیست حک؟ که هست
مردیم از فراق تو دل با چه خوش کنیم؟
قبری که نیست از تو به جا؟ یا فدک؟ که هست...

علیرضا قزوه
نه مثل ساره‌ای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت، زهرا!
اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمه شب قدری
شبیه آیه تطهیری، شبیه سوره «اعطینا»
شناسنامه تو صبح است، پدر؛ تبسم و مادر؛ نور
سلامِ ما به تو ای باران، درودِ ما به تو ای دریا
کبودِ شعله ور آبی! سپیده طلعتِ مهتابی
به خون نشستن تو امروز، به گُل نشستنِ تو فردا
مگر که آب وضوی تو، ز چشمه سارِ فدک باشد
وگرنه راه نخواهی برد، به کربلا و به عاشورا

محمدعلی بیابانی

تو بی‌قراری و من نیز بیقرارترینم
که من غریب‌ترین مرد در تمام زمینم
کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم
نشسته است از این سو فراق تو به کمینم
به حال و روز تو گیرم که اشک شرم نبارم
چه سازم این عرقی را که مانده روی جبینم
علی به خاطر بسترنشینی تو بگرید
تو هم به خاطر من گریه کن که خانه نشینم
به چادرت متوسل شدم که باز بمانی
منی که کهف امانم منی که حصن حصینم
برای سنگ مزارم پس از فراق تو بگذار
ز باغ پیرهنت لاله‌های سرخ بچینم
 
مرا شکستن پهلو مرا شکستن بازو
چنان شکست که منبعد با شکست عجینم
تو را زدند و خدا خواست من ببینم و دیدم
خدا کند که فراق تو را به چشم نبینم

مهدی جهاندار
ای راز آسمانی خورشید مرتبت
گیسو به هم مریز إذا الشمسُ کوّرت
ای بی‌کرانه، ای پر از ابهام، ای بزرگ
دریا صفت، کویر صفت، آسمان صفت
هنگامه بهار جهان با تو دیدنی است
بی تو نه من نه عشق نه دنیا نه آخرت
گیسوی تو قیامت کبری است مهربان
چشمان تو نهایت دنیاست عاقبت
بر من که می‌رسی کمی آهسته‌تر برو
دستم نمی‌رسد به بلندای دامنت

هادی جان فدا
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
از روی خاک با کمی اکراه پا شدی
رفتی وضو گرفتی از اشراق و بعد از آن
هجده نفس کشیدی و رکعت به رکعتش
نزدیک‌تر شدی به خودت، ذات بی‌نشان
کم مانده بود در دِه پیغمبر خدا
مردم خدایشان بشود: یک زن جوان!
می‌خواستی که جلوه کنی بر زمین ولی
توحید غیرتی شد و بردت به آسمان
از عصر جاهلیت آن‌ها، تو را گرفت
دادت به درک ناقص این آخرالزمان
حالا هزار سال پس از تو رسیده‌اند
اهل زمین به قسمت جذاب داستان
جایی که آسمان به زمین رزق می‌دهد
از سفره نگاه تو، بانوی مهربان!
در کوچه‌های ساکت و مرطوب شهر ما
حس می‌شود حضور شما موقع اذان
 اما هنوز منظره بکر خالقی
که وا نشد به دیدن تو چشم دیگران
این شعر را بگیر و برای فرشته‌ها
با لهجه خدا و صدای خودت بخوان...









 






آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7817/13/596515/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها