مدیحهای برای یک جاسوس
محمدحسین جعفریان
نویسنده و پژوهشگر
سرور رجایی، یک افغانستانی باحال بود. از آنها که زیر سایهشان خیلیها قد میکشند. عشق ادبیات کودک بود. با پول حقوق کارمندی پارهوقت، مجله برای کودکان سرزمینش منتشر میکرد. منتظر وزارت ارشاد کشورش نماند. محفل «قند پارسی» راه انداخت. مرز کشیده بودند اما او پُلی زد تا اهل قلم و معرفت دوطرف مرز، همدیگر را بشناسند.
از یکجایی تاریخ شفاهی افغانستان شد همه خورد و خوراکش. رفت سراغ شهدایی که فراموش شده بودند. شهیدان ایرانی در مقاومت افغانستان برابر روسها و شهدای افغانستانی دفاع مقدس را یافت. کتابهای از دشت لیلی تا جزیره مجنون و مأموریت خدا را در اینباره نوشت. خیلی کنایه شنید. تا آخر عمر در پایینترین محلات تهران اجارهنشین بود. اما نام مستعارش میان برخی آشنایان هموطنش جاسوس ایران بود. این جاسوس کهنهکار، برای جمعآوری خاطرات بستگان شهدای ایرانی در افغانستان، باید به قم میرفت اما او مهاجر بود. اگر بین راه گیر میافتاد، مستقیم به مرز برده و اخراج میشد. هر بار باید مجوز تردد از استانی که ساکن بود را به استان همجوار میگرفت. چند سال این کارش بود.
استان البرز که تشکیل شد، او غمگینترین فرد تهران بود، چون حالا این جاسوس برای رفتن نزد خانواده شهدایی که در کرج بودند نیز مجوز تردد لازم داشت. با تمام این رنج و عذابها رجایی کار را تمام کرد. اولین کتاب از شهیدان افغانستانی در ایران و شهیدان ایرانی در افغانستان را او تألیف و منتشر کرد. من گاه شاهد این نیشها بودهام. خیلی دردناکند. جای زخمشان هرگز خوب نمیشود. کرونا به تنهایی حریف محمد سرور نبود. این نیشها هم بودند. باهم او را در ۵۲ سالگی از ما گرفتند.
خداوند او را با شهیدانی که دلباخته آنان بود، محشور کند. اینجا که اجر جاسوسیاش جز یک خانه اجارهای و هراس از دستگیری حین کار برای شهدا نبود. انشاءا... اجر واقعی آنجا نصیبش شود. جاییکه دست جاسوسان راستین تهی و دستان او از هدیه شهیدان سنگین است. امیدوارم بخش رسیدگی به جاسوسان ایران، آنقدر معرفت داشته باشد که نگذارد خانواده او و چهار فرزندش دربهدر و آواره شوند.
نویسنده و پژوهشگر
سرور رجایی، یک افغانستانی باحال بود. از آنها که زیر سایهشان خیلیها قد میکشند. عشق ادبیات کودک بود. با پول حقوق کارمندی پارهوقت، مجله برای کودکان سرزمینش منتشر میکرد. منتظر وزارت ارشاد کشورش نماند. محفل «قند پارسی» راه انداخت. مرز کشیده بودند اما او پُلی زد تا اهل قلم و معرفت دوطرف مرز، همدیگر را بشناسند.
از یکجایی تاریخ شفاهی افغانستان شد همه خورد و خوراکش. رفت سراغ شهدایی که فراموش شده بودند. شهیدان ایرانی در مقاومت افغانستان برابر روسها و شهدای افغانستانی دفاع مقدس را یافت. کتابهای از دشت لیلی تا جزیره مجنون و مأموریت خدا را در اینباره نوشت. خیلی کنایه شنید. تا آخر عمر در پایینترین محلات تهران اجارهنشین بود. اما نام مستعارش میان برخی آشنایان هموطنش جاسوس ایران بود. این جاسوس کهنهکار، برای جمعآوری خاطرات بستگان شهدای ایرانی در افغانستان، باید به قم میرفت اما او مهاجر بود. اگر بین راه گیر میافتاد، مستقیم به مرز برده و اخراج میشد. هر بار باید مجوز تردد از استانی که ساکن بود را به استان همجوار میگرفت. چند سال این کارش بود.
استان البرز که تشکیل شد، او غمگینترین فرد تهران بود، چون حالا این جاسوس برای رفتن نزد خانواده شهدایی که در کرج بودند نیز مجوز تردد لازم داشت. با تمام این رنج و عذابها رجایی کار را تمام کرد. اولین کتاب از شهیدان افغانستانی در ایران و شهیدان ایرانی در افغانستان را او تألیف و منتشر کرد. من گاه شاهد این نیشها بودهام. خیلی دردناکند. جای زخمشان هرگز خوب نمیشود. کرونا به تنهایی حریف محمد سرور نبود. این نیشها هم بودند. باهم او را در ۵۲ سالگی از ما گرفتند.
خداوند او را با شهیدانی که دلباخته آنان بود، محشور کند. اینجا که اجر جاسوسیاش جز یک خانه اجارهای و هراس از دستگیری حین کار برای شهدا نبود. انشاءا... اجر واقعی آنجا نصیبش شود. جاییکه دست جاسوسان راستین تهی و دستان او از هدیه شهیدان سنگین است. امیدوارم بخش رسیدگی به جاسوسان ایران، آنقدر معرفت داشته باشد که نگذارد خانواده او و چهار فرزندش دربهدر و آواره شوند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه