پدیده «واگرایی» چرا و چگونه در انقلابها اتفاق میافتد؟
ایستادن بر گسلها
دکتر علیرضا شجاعیزند
جامعهشناس و عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس
1 پدیده «واگرایی» و «ریزش» در انقلابها را چگونه میتوان تبیین کرد و توضیح داد؟ در تحلیل این امر، در مطالعاتم به سه دسته از عوامل رسیدهام. یکی از پدیدههای رایج در انقلابها پس از نیل به پیروزی، بروز انشعاب و جدایی میان نیروها و جریانهای مؤثر در پیشبرد حرکت انقلابی است. این را «هانا آرنت»هم گفته و در مقایسه سه انقلاب امریکا، فرانسه و روسیه نشان داده است.
«پدیده واگرایی» علاوه بر انقلابهای پیروز، در جنبشها و نظامهای ایدئولوژیک هم وجود دارد و مصادیق فراوانی از آن را میتوان در احزاب و جریانهای سیاسی و به طور کلی در موقعیتهای ایدئولوژیک ردیابی کرد. بجز این عوامل که به نحو عمومیتری حضور دارند و اثر میگذارند، یک عاملِ خاصتر هم هست که مربوط به تجربه جمهوری اسلامی است و آن، ویژگیهای آموزهای و مرامیِ آن است. منظور همین «خصلت اشتمالیِ» منبعث از اسلام است و به طور خاصتر آنچه از شیعه اصولی سراغ داریم؛ همان که میشود از آن به «ایستادن روی گسلها» تعبیر کرد. جمع این سه عامل در یک موقعیت، طبعاً موجب تکثیر و تشدید واگراییها خواهد شد، چنان که در تجربه جمهوریاسلامی رخ داده است.
لازم به ذکر است که مسأله واگراییها دو پیشفرض دارد؛ پیشفرض نخست در بررسی واگراییها، تعیین توافقی یک نقطه آغاز است. از همین رو، نقطه آغاز آن را در اینجا، جریانهای مذهبی فعال در ایرانِ در آستانه انقلاب قرار دادهایم. دوم اینکه، بحث واگرایی مستلزم فرض یک جریان اصلی است که ویژگی آن داشتن «غلبه» و «پیوستگی» است. واگرایی در این شرایط، به معنی شاخههای منشعب شده از بدنه اصلی خواهد بود. از این جریان و بدنه اصلی مطرح در بحث ما، با اسامی متفاوتی یاد شده که بیش از هر چیز، ناشی از تغییر شرایط بوده است: اسلام راستین، اسلام ناب، اسلام مبارز، اسلام انقلابی، خط امام(ره)، گفتمان امام(ره)، گفتمان انقلاب اسلامی، گفتمان جمهوری اسلامی، اسلام سیاسی، اسلامگرایی و حتی بنیادگرایی! این دو مورد آخر را بیشتر، کسانی به کار میبرند که هدفشان فضاسازی و تخریب است.
2درباره عوامل سهگانه ایجاد و تشدید واگراییها از آغاز انقلاب تاکنون میتوان گفت مهمترین علل بروز اختلاف و انشعابها میان انقلابیون، ائتلافهای سست و مستعجل در برهه انقلابی است. دلیلش هم تمرکز نیروها علیه رژیم حاکم بوده است. نیروهای مبارز در مرحله خیزش، اختلافهای فکری، مرامی و راهبردی خویش را عجالتاً کنار میگذارند یا به فراموشی میسپارند تا بتوانند تمامی توجه و توانشان را در آن موقعیت، مصروف دشمن اصلی، یعنی جناح حاکم نمایند.
عامل دوم واگراییهای پساانقلابی اصولاً پس از حل مسأله نخست، یعنی از پیش رو برداشتن رژیم سابق است که پدید میآید. این پدیده وقتی سر باز میکند که نیروهای مبارز به مرحله سهمبری رسیده باشند و منازعات بر سر قدرت شروع شده باشد. نفس قدرت چندان موضوعیتی ندارد و نزاع اصلی بر سر سمتوسوی ایجابی حرکت است. از مثالهای معروف آن هم در تاریخ انقلابها، واگراییهایی است که در تجربه انقلاب فرانسه پدید آمد. بدین صورت که انقلابیون از فردای پیروزی، به جان هم افتادند. از این پدیده بعدها با عنوان «عصر وحشت» یاد شد و چهره بارز آن هم «روبسپیر» بود که خودش نیز در یکی دو گام بعد، به تیغ گیوتین سپرده شد.
این بجز پدیده ترمیدوری است. «ترمیدور» مربوط به تجدید نظرطلبی است و تجدید نظرطلبی قادر است آن بخشی از واگراییها را توضیح دهد که جنبه ایدئولوژیک دارند. این موج اول واگراییها در جمهوری اسلامی است. نه اینکه هیچ واگرایی دیگری قبل از آن وجود نداشته است، اما از شدت و کثرتی برخوردار نبودهاند که بتوان از آن به عنوان «موج» یاد کرد.
موج دوم واگراییها را باید به حساب وضع و موقعیت ایدئولوژیکی نظام برآمده از انقلاب گذارد. «ایدئولوژی» پدیدهای است که هم عامل انسجام و وحدت جامعه است و هم عامل افتراق و جدایی آن. اما نقش و اثر آن در واگرایی مربوط به قرائتپذیری آن است. قرائتپذیری ادیان و ایدئولوژیها ناشی از دو عامل درونی و بیرونی است، یعنی هم ناشی از متن و فحوای آنهاست و هم ناشی از موقعیتهایی که به آن مراجعه میشود. همان چیزی که با عنوان «تکست» و «کانتکست» از آن یاد شده است. به بیان دیگر، هم به مسائل زبانی و بیانی متون و پیچیدگی و ذوبطن بودن آنها برمیگردد و هم به موقعیت حاکم بر قاریان و افقهای فکری و پارادایمی ایشان. در بحث از همین افقهای فکری- مرامی قاریان است که پای مدرنیته به مثابه گفتمان غالب، پارادایمی غالب و محیط بر زمینه و زمانه به میان میآید. در همینجا است که با پدیدهای به نام «تجدیدنظرطلبی» هم مواجه میشویم، یعنی با واگراییهای ناشی از تجدید نظرطلبی.
به نظر میرسد که بخش قابل توجهی از جریانهایی که در گردنههای مختلف بتدریج از جریان اصلی مذهبی در ایران جدا شدهاند، به نوعی متأثر از همین عامل بودهاند. واگرایی مهندس بازرگان و نهضت آزادی، واگرایی بنیصدر، واگراییهای روشنفکران دینی، واگرایی اصلاحطلبان با تمامی شاخهها و گرایشهای متنوعشان در همین چهارچوب، قابل تحلیل و تبیین است. البته زمینههای لازم برای واگرایی در برخی از ایشان، از ابتدا هم وجود داشته است، مثل نهضت آزادی و بنیصدر. اما واگرایی بخش دیگری از ایشان ناشی از تجدید نظرطلبی بوده است. جریانهای واگرای دیگری هم بودهاند که ضمن برخورداری از همین زمینهها، مسائل و بهانههای خاصتری هم داشتهاند: مثل مجاهدین خلق، فرقان، جنبش مسلمانان مبارز، جریان میثمی، جمهوری خلق مسلمان، آقای منتظری و... .
3 در تبیین عامل سوم باید گفت ، مجموعه واگراییهای دیگری هم وجود داشته و دارد که نمیتوان صرفاً با غلبه گفتمان مدرن توجیه کرد، اگرچه در آن مؤثر بوده است. این عامل اساساً وقتی موضوعیت پیدا میکند که با واگراییهای همزمان و دوسویه مواجه باشیم. واگرایی جریانهای بهشدت ناهمسو که در عین تعارض و تقابل مبنایی با یکدیگر، در مخالفت و مقابله با جمهوری اسلامی، اتفاق نظر پیدا کردهاند. این را من بیش از هر چیز، ناشی از «خصوصیت اشتمالی اسلام» میدانم و میزان تأکیدی که بر پایبندیِ به آن وجود دارد. این خصوصیت که خود برخاسته از هستیشناسی و انسانشناسی اسلام است، از جمله ویژگیهایی است که فهم و پذیرش آن قدری دشوار است و دشوارتر از آن، وفاداری و پایبندی و پیادهسازی آن است.
منظور از «اشتمالی بودن اسلام» همان رویکرد بههمآوری و جمع میان دوگانههای معروف و مطرح در این باب است؛ «دین و دنیا»، «دنیا و آخرت»، «وحی و عقل»، «عقل و ایمان»، «علم و دین»، «دین و دولت» و از این قبیل. همانها که ادیان تجزیهگرا نظیر مسیحیت به آن، نگاه تقابلی دارند. رویکرد اشتمالی مستلزم ایستادنِ روی گسلها است و حرکت بر ستیغ. به «ستیغ» تشبیه کردهام تا بگویم جمعکردن میان طرفین یک مسأله، شما را در موقعیت پیچیده و دشواری قرار میدهد مانند حرکت روی ستیغ. دشواریهای آن هم معلوم است، زیرا هرگونه بیمبالاتی و سهلانگاری ممکن است شما را به درههای واقع در طرفین آن راه بغلتاند؛ به دره افراط و دره تفریط. به ورطه تحجر یا ورطه تجدد. چیزی نظیر «صراط مستقیم» یا «پل صراط» است که علاوه بر مبانی متقن و استوار و داشتن آگاهی و پایداری، مستلزم اخلاص نیز است.
دشواریهای این راه از یکسو و حرکت خلاف جریان و فضاسازیهای علیه آن در سوی دیگر، مسائل و مشکلاتی را بهدنبال میآورد که همگان طاقت ماندن و ادامه دادن آن را ندارند و لاجرم، به تردید و تجدید نظر میافتند. مسأله ابتدا با تردید در «کارآمدی» آغاز میشود و به تردید در «شایستهسالاری» میرسد و در یک گام جلوتر، از تردید در «مشروعیت» و مبانی ایدئولوژیک نظام سر در میآورد و به اینجا میرسد که اساساً چرا انقلاب کردیم؟ و چرا دین را وارد سیاست کردیم؟ چه لزومی دارد که دین در تعقیب اهداف و انجام وظایفش، حتماً به حاکمیت برسد و کار را از مجرای حاکمیت دنبال نماید؟ چرا از لیبرالیسم و سرمایهداری و مدرنیته با همه توفیقاتشان در صورتبخشی به دنیای پیشرفته امروزی، احتراز کردیم و به مقابله برخاستیم؟ چرا باید با امریکا گلاویز شد؟ چرا باید جانب مظلومان عالم را گرفت؟ چرا اصرار داریم که اینقدر متفاوت از دیگران باشیم؟ چرا ما هم به نظام جهانی نمیپیوندیم و مثل دیگران، از مزایای آن بهرهمند نمیشویم؟ چرا میخواهیم مردم را به زور به بهشت ببریم؟ چرا اینقدر آرمانی فکر میکنیم و به قول «پوپر» در سودای ساختن بهشتی در زمین، جهنم را به ارمغان میآوریم؟ چرا با رقبای سیاسی و ایدئولوژیک خود در درون و بیرون به گفتوگو و گفتمان نمیپردازیم؟
حاصل این تردیدها و پرسشهای مشفقانه چیزی جز یکی از این دو نبوده است و نخواهد بود: 1.بازگشت به دوره عسرتی که دین و دینداران در حاشیه زندگی و جوامع بسر میبردند. 2.همراه شدن با جریان عمومی و جهانی مدرنیته و تلاش برای بهرهمندی هر چه بیشتر از مواهب آن.
از عجایب ماجرا هم همین است که دشمنان پیشین، به هم نزدیک شدهاند. یعنی به عینه شاهدیم که جریان سنتی متحجر، مورد اقبال و پسند روشنفکران و اصلاحطلبان مدرنیست قرار گرفته است و آنان نیز به انحای طرق، مدرنیته را با تمامی لوازم و آثار مختلفش تأیید میکنند و آن را بر دینی که پا به عرصه اجتماع گذارده و به حیات سیاسی مؤمنان وارد شده و به قدرت رسیده است، مرجح میشمارند!
* مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده سخنرانی دکتر علیرضا شجاعیزند است که در نشست «بررسی زمینهها، علل و عوامل ریزشهای انقلاب اسلامی» در محل مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی ارائه شد و از سوی برگزارکنندگان، تدوین و تنظیم شده است.
جامعهشناس و عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس
1 پدیده «واگرایی» و «ریزش» در انقلابها را چگونه میتوان تبیین کرد و توضیح داد؟ در تحلیل این امر، در مطالعاتم به سه دسته از عوامل رسیدهام. یکی از پدیدههای رایج در انقلابها پس از نیل به پیروزی، بروز انشعاب و جدایی میان نیروها و جریانهای مؤثر در پیشبرد حرکت انقلابی است. این را «هانا آرنت»هم گفته و در مقایسه سه انقلاب امریکا، فرانسه و روسیه نشان داده است.
«پدیده واگرایی» علاوه بر انقلابهای پیروز، در جنبشها و نظامهای ایدئولوژیک هم وجود دارد و مصادیق فراوانی از آن را میتوان در احزاب و جریانهای سیاسی و به طور کلی در موقعیتهای ایدئولوژیک ردیابی کرد. بجز این عوامل که به نحو عمومیتری حضور دارند و اثر میگذارند، یک عاملِ خاصتر هم هست که مربوط به تجربه جمهوری اسلامی است و آن، ویژگیهای آموزهای و مرامیِ آن است. منظور همین «خصلت اشتمالیِ» منبعث از اسلام است و به طور خاصتر آنچه از شیعه اصولی سراغ داریم؛ همان که میشود از آن به «ایستادن روی گسلها» تعبیر کرد. جمع این سه عامل در یک موقعیت، طبعاً موجب تکثیر و تشدید واگراییها خواهد شد، چنان که در تجربه جمهوریاسلامی رخ داده است.
لازم به ذکر است که مسأله واگراییها دو پیشفرض دارد؛ پیشفرض نخست در بررسی واگراییها، تعیین توافقی یک نقطه آغاز است. از همین رو، نقطه آغاز آن را در اینجا، جریانهای مذهبی فعال در ایرانِ در آستانه انقلاب قرار دادهایم. دوم اینکه، بحث واگرایی مستلزم فرض یک جریان اصلی است که ویژگی آن داشتن «غلبه» و «پیوستگی» است. واگرایی در این شرایط، به معنی شاخههای منشعب شده از بدنه اصلی خواهد بود. از این جریان و بدنه اصلی مطرح در بحث ما، با اسامی متفاوتی یاد شده که بیش از هر چیز، ناشی از تغییر شرایط بوده است: اسلام راستین، اسلام ناب، اسلام مبارز، اسلام انقلابی، خط امام(ره)، گفتمان امام(ره)، گفتمان انقلاب اسلامی، گفتمان جمهوری اسلامی، اسلام سیاسی، اسلامگرایی و حتی بنیادگرایی! این دو مورد آخر را بیشتر، کسانی به کار میبرند که هدفشان فضاسازی و تخریب است.
2درباره عوامل سهگانه ایجاد و تشدید واگراییها از آغاز انقلاب تاکنون میتوان گفت مهمترین علل بروز اختلاف و انشعابها میان انقلابیون، ائتلافهای سست و مستعجل در برهه انقلابی است. دلیلش هم تمرکز نیروها علیه رژیم حاکم بوده است. نیروهای مبارز در مرحله خیزش، اختلافهای فکری، مرامی و راهبردی خویش را عجالتاً کنار میگذارند یا به فراموشی میسپارند تا بتوانند تمامی توجه و توانشان را در آن موقعیت، مصروف دشمن اصلی، یعنی جناح حاکم نمایند.
عامل دوم واگراییهای پساانقلابی اصولاً پس از حل مسأله نخست، یعنی از پیش رو برداشتن رژیم سابق است که پدید میآید. این پدیده وقتی سر باز میکند که نیروهای مبارز به مرحله سهمبری رسیده باشند و منازعات بر سر قدرت شروع شده باشد. نفس قدرت چندان موضوعیتی ندارد و نزاع اصلی بر سر سمتوسوی ایجابی حرکت است. از مثالهای معروف آن هم در تاریخ انقلابها، واگراییهایی است که در تجربه انقلاب فرانسه پدید آمد. بدین صورت که انقلابیون از فردای پیروزی، به جان هم افتادند. از این پدیده بعدها با عنوان «عصر وحشت» یاد شد و چهره بارز آن هم «روبسپیر» بود که خودش نیز در یکی دو گام بعد، به تیغ گیوتین سپرده شد.
این بجز پدیده ترمیدوری است. «ترمیدور» مربوط به تجدید نظرطلبی است و تجدید نظرطلبی قادر است آن بخشی از واگراییها را توضیح دهد که جنبه ایدئولوژیک دارند. این موج اول واگراییها در جمهوری اسلامی است. نه اینکه هیچ واگرایی دیگری قبل از آن وجود نداشته است، اما از شدت و کثرتی برخوردار نبودهاند که بتوان از آن به عنوان «موج» یاد کرد.
موج دوم واگراییها را باید به حساب وضع و موقعیت ایدئولوژیکی نظام برآمده از انقلاب گذارد. «ایدئولوژی» پدیدهای است که هم عامل انسجام و وحدت جامعه است و هم عامل افتراق و جدایی آن. اما نقش و اثر آن در واگرایی مربوط به قرائتپذیری آن است. قرائتپذیری ادیان و ایدئولوژیها ناشی از دو عامل درونی و بیرونی است، یعنی هم ناشی از متن و فحوای آنهاست و هم ناشی از موقعیتهایی که به آن مراجعه میشود. همان چیزی که با عنوان «تکست» و «کانتکست» از آن یاد شده است. به بیان دیگر، هم به مسائل زبانی و بیانی متون و پیچیدگی و ذوبطن بودن آنها برمیگردد و هم به موقعیت حاکم بر قاریان و افقهای فکری و پارادایمی ایشان. در بحث از همین افقهای فکری- مرامی قاریان است که پای مدرنیته به مثابه گفتمان غالب، پارادایمی غالب و محیط بر زمینه و زمانه به میان میآید. در همینجا است که با پدیدهای به نام «تجدیدنظرطلبی» هم مواجه میشویم، یعنی با واگراییهای ناشی از تجدید نظرطلبی.
به نظر میرسد که بخش قابل توجهی از جریانهایی که در گردنههای مختلف بتدریج از جریان اصلی مذهبی در ایران جدا شدهاند، به نوعی متأثر از همین عامل بودهاند. واگرایی مهندس بازرگان و نهضت آزادی، واگرایی بنیصدر، واگراییهای روشنفکران دینی، واگرایی اصلاحطلبان با تمامی شاخهها و گرایشهای متنوعشان در همین چهارچوب، قابل تحلیل و تبیین است. البته زمینههای لازم برای واگرایی در برخی از ایشان، از ابتدا هم وجود داشته است، مثل نهضت آزادی و بنیصدر. اما واگرایی بخش دیگری از ایشان ناشی از تجدید نظرطلبی بوده است. جریانهای واگرای دیگری هم بودهاند که ضمن برخورداری از همین زمینهها، مسائل و بهانههای خاصتری هم داشتهاند: مثل مجاهدین خلق، فرقان، جنبش مسلمانان مبارز، جریان میثمی، جمهوری خلق مسلمان، آقای منتظری و... .
3 در تبیین عامل سوم باید گفت ، مجموعه واگراییهای دیگری هم وجود داشته و دارد که نمیتوان صرفاً با غلبه گفتمان مدرن توجیه کرد، اگرچه در آن مؤثر بوده است. این عامل اساساً وقتی موضوعیت پیدا میکند که با واگراییهای همزمان و دوسویه مواجه باشیم. واگرایی جریانهای بهشدت ناهمسو که در عین تعارض و تقابل مبنایی با یکدیگر، در مخالفت و مقابله با جمهوری اسلامی، اتفاق نظر پیدا کردهاند. این را من بیش از هر چیز، ناشی از «خصوصیت اشتمالی اسلام» میدانم و میزان تأکیدی که بر پایبندیِ به آن وجود دارد. این خصوصیت که خود برخاسته از هستیشناسی و انسانشناسی اسلام است، از جمله ویژگیهایی است که فهم و پذیرش آن قدری دشوار است و دشوارتر از آن، وفاداری و پایبندی و پیادهسازی آن است.
منظور از «اشتمالی بودن اسلام» همان رویکرد بههمآوری و جمع میان دوگانههای معروف و مطرح در این باب است؛ «دین و دنیا»، «دنیا و آخرت»، «وحی و عقل»، «عقل و ایمان»، «علم و دین»، «دین و دولت» و از این قبیل. همانها که ادیان تجزیهگرا نظیر مسیحیت به آن، نگاه تقابلی دارند. رویکرد اشتمالی مستلزم ایستادنِ روی گسلها است و حرکت بر ستیغ. به «ستیغ» تشبیه کردهام تا بگویم جمعکردن میان طرفین یک مسأله، شما را در موقعیت پیچیده و دشواری قرار میدهد مانند حرکت روی ستیغ. دشواریهای آن هم معلوم است، زیرا هرگونه بیمبالاتی و سهلانگاری ممکن است شما را به درههای واقع در طرفین آن راه بغلتاند؛ به دره افراط و دره تفریط. به ورطه تحجر یا ورطه تجدد. چیزی نظیر «صراط مستقیم» یا «پل صراط» است که علاوه بر مبانی متقن و استوار و داشتن آگاهی و پایداری، مستلزم اخلاص نیز است.
دشواریهای این راه از یکسو و حرکت خلاف جریان و فضاسازیهای علیه آن در سوی دیگر، مسائل و مشکلاتی را بهدنبال میآورد که همگان طاقت ماندن و ادامه دادن آن را ندارند و لاجرم، به تردید و تجدید نظر میافتند. مسأله ابتدا با تردید در «کارآمدی» آغاز میشود و به تردید در «شایستهسالاری» میرسد و در یک گام جلوتر، از تردید در «مشروعیت» و مبانی ایدئولوژیک نظام سر در میآورد و به اینجا میرسد که اساساً چرا انقلاب کردیم؟ و چرا دین را وارد سیاست کردیم؟ چه لزومی دارد که دین در تعقیب اهداف و انجام وظایفش، حتماً به حاکمیت برسد و کار را از مجرای حاکمیت دنبال نماید؟ چرا از لیبرالیسم و سرمایهداری و مدرنیته با همه توفیقاتشان در صورتبخشی به دنیای پیشرفته امروزی، احتراز کردیم و به مقابله برخاستیم؟ چرا باید با امریکا گلاویز شد؟ چرا باید جانب مظلومان عالم را گرفت؟ چرا اصرار داریم که اینقدر متفاوت از دیگران باشیم؟ چرا ما هم به نظام جهانی نمیپیوندیم و مثل دیگران، از مزایای آن بهرهمند نمیشویم؟ چرا میخواهیم مردم را به زور به بهشت ببریم؟ چرا اینقدر آرمانی فکر میکنیم و به قول «پوپر» در سودای ساختن بهشتی در زمین، جهنم را به ارمغان میآوریم؟ چرا با رقبای سیاسی و ایدئولوژیک خود در درون و بیرون به گفتوگو و گفتمان نمیپردازیم؟
حاصل این تردیدها و پرسشهای مشفقانه چیزی جز یکی از این دو نبوده است و نخواهد بود: 1.بازگشت به دوره عسرتی که دین و دینداران در حاشیه زندگی و جوامع بسر میبردند. 2.همراه شدن با جریان عمومی و جهانی مدرنیته و تلاش برای بهرهمندی هر چه بیشتر از مواهب آن.
از عجایب ماجرا هم همین است که دشمنان پیشین، به هم نزدیک شدهاند. یعنی به عینه شاهدیم که جریان سنتی متحجر، مورد اقبال و پسند روشنفکران و اصلاحطلبان مدرنیست قرار گرفته است و آنان نیز به انحای طرق، مدرنیته را با تمامی لوازم و آثار مختلفش تأیید میکنند و آن را بر دینی که پا به عرصه اجتماع گذارده و به حیات سیاسی مؤمنان وارد شده و به قدرت رسیده است، مرجح میشمارند!
* مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده سخنرانی دکتر علیرضا شجاعیزند است که در نشست «بررسی زمینهها، علل و عوامل ریزشهای انقلاب اسلامی» در محل مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی ارائه شد و از سوی برگزارکنندگان، تدوین و تنظیم شده است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه