خارج از متن
شهرام مکری
خیلی وقتها گفته میشود که تو یک فیلم ساختی در یک نما. خب فیلم بعدی را یک کار دیگر بکن. ما فهمیدیم که تو میتوانی یک فیلم در یک نما بسازی. ما این مهارت تکنیکی تو را فهمیدیم. فهمیدیم که میتوانی میزانسن را کنترل کنی و... اصلاً خیلی هم خوب است و دمت گرم و امتیازهای لازم را میدهیم. حالا برو یک کار دیگر بکن. یک جور دیگر فیلم بساز یا متهم میشوم به دوگانه تجربه زیسته کارگردان و فیلم. انگار من باید چیزی خارج از جهان فیلم را که اسمش را تجربه زیسته گذاشتیم بردارم و به تماشاچی نمایش بدهم. تلاش من در سه فیلم اخیر این است که خود فیلم تبدیل به تجربه زیسته تماشاگر شود. یک رابطه بین واژه تجربه زیسته و فیلم است دیگر؛ این رابطه که لزوماً نباید بین خالق و فیلم باشد چرا بین فیلم و تماشاگر نباشد و گپ بین فیلم و تماشاگر را پر نکند. حتی از تماشاچیها واکنشهایی از این دسـت میگیــــریـــم که «دیالوگها پیشبرنده نیستند، دراماتیک یا هدفدار نیستند» چیزهایی از این دست که آدمها در کلاس درس میدهند. دائم دارند وضعیت را با وضعیتهای سینمایی میسنجند. در حالی که خودشان در زندگی عادیشان هم همین شکل هستند و در 24 ساعت یک جمله درامدار نگفتهاند.
مرتضی فرشباف
نباید زنجیرهای در این فیلم وجود داشته باشد؛ باید بیدقت باشد. چطور ممکن است یک جنایت بیدقت را بازتاب بدهی و ادعایت این باشد که فقط با بازتاب میتوانی نجاتش بدهی و همه چیز در روند علت و معلولی مشخص و دقیق پیش برنده باشد. یکی از پناهگاههای تو این است که پناه بیاوری به اسلنگهای سینهفیلی؛ در «جنایت بیدقت» مریم و نعیمه راداری و استنادهایی بر صحبتهای زاون (قوکاسیان/ منتقد فقید سینما) و... عاطفهای که اینها برای تماشاچی میآورد، پیشبرنده است و تماشاچی از لحاظ احساسی با فیلم کانکت میشود. یعنی تو حساب کردی آیینی که همه ما از سر گذراندیم و در آن احساسهایی بیدار شده آیا میتواند دوباره این احساسها را در تماشاچی بیدار کند، کافی باشد و احتیاجی به پیش برندگی دیالوگ نباشد. برداشت من
این است.
خیلی وقتها گفته میشود که تو یک فیلم ساختی در یک نما. خب فیلم بعدی را یک کار دیگر بکن. ما فهمیدیم که تو میتوانی یک فیلم در یک نما بسازی. ما این مهارت تکنیکی تو را فهمیدیم. فهمیدیم که میتوانی میزانسن را کنترل کنی و... اصلاً خیلی هم خوب است و دمت گرم و امتیازهای لازم را میدهیم. حالا برو یک کار دیگر بکن. یک جور دیگر فیلم بساز یا متهم میشوم به دوگانه تجربه زیسته کارگردان و فیلم. انگار من باید چیزی خارج از جهان فیلم را که اسمش را تجربه زیسته گذاشتیم بردارم و به تماشاچی نمایش بدهم. تلاش من در سه فیلم اخیر این است که خود فیلم تبدیل به تجربه زیسته تماشاگر شود. یک رابطه بین واژه تجربه زیسته و فیلم است دیگر؛ این رابطه که لزوماً نباید بین خالق و فیلم باشد چرا بین فیلم و تماشاگر نباشد و گپ بین فیلم و تماشاگر را پر نکند. حتی از تماشاچیها واکنشهایی از این دسـت میگیــــریـــم که «دیالوگها پیشبرنده نیستند، دراماتیک یا هدفدار نیستند» چیزهایی از این دست که آدمها در کلاس درس میدهند. دائم دارند وضعیت را با وضعیتهای سینمایی میسنجند. در حالی که خودشان در زندگی عادیشان هم همین شکل هستند و در 24 ساعت یک جمله درامدار نگفتهاند.
مرتضی فرشباف
نباید زنجیرهای در این فیلم وجود داشته باشد؛ باید بیدقت باشد. چطور ممکن است یک جنایت بیدقت را بازتاب بدهی و ادعایت این باشد که فقط با بازتاب میتوانی نجاتش بدهی و همه چیز در روند علت و معلولی مشخص و دقیق پیش برنده باشد. یکی از پناهگاههای تو این است که پناه بیاوری به اسلنگهای سینهفیلی؛ در «جنایت بیدقت» مریم و نعیمه راداری و استنادهایی بر صحبتهای زاون (قوکاسیان/ منتقد فقید سینما) و... عاطفهای که اینها برای تماشاچی میآورد، پیشبرنده است و تماشاچی از لحاظ احساسی با فیلم کانکت میشود. یعنی تو حساب کردی آیینی که همه ما از سر گذراندیم و در آن احساسهایی بیدار شده آیا میتواند دوباره این احساسها را در تماشاچی بیدار کند، کافی باشد و احتیاجی به پیش برندگی دیالوگ نباشد. برداشت من
این است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه