یادی از شهید اسماعیل دقایقی فرمانده تیپ9 بدر در سالگرد شهادتش

فرمانده بی‌ادعا


مرجان قندی
خبرنگار
قدی نه کوتاه و نه بلند داشت با موهایی که معمولاً به سمت چپ شانه می‌زد. چهره سبزه‌ای که می‌شد در آن حیا را با کمی چاشنی خجالت همزمان خواند. بی‌ادعا بود. اهل مطرح کردن خود نبود. دوست داشت ببیند کجا کار نشده‌ای مانده تا همان کار را انجام دهد. این داستان زندگی اسماعیل دقایقی فرمانده بی‌ادعای تیپ 9 بدر است.
اسماعیل دقایقی متولد سال ۱۳۳۳ بهبهان بود. دبیرستانش را که تمام کرد در کنکور هنرستان شرکت ملی نفت شرکت کرد و قبول شد. در هنرستان دوستی پیدا کرد که فقط دوستش نشد بلکه یار غارش شد. دوستی که تا آخر عمرش هیچ وقت از هم جدا نشدند. این دوست شفیق که اسماعیل با او دمخور شده بود محسن رضایی بود.
 با همراهی این دوست خیلی کارها با هم انجام دادند؛ گروه درست کردند و به قول ساواکی‌ها خرابکاری می‌کردند،علیه برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله اعتصاب کردند، حتی یک بار تصمیم گرفتند مجسمه رضاخان را که در خیابان ۲۴ متری اهواز بود، منفجر کنند. اگر مواد منفجره درست عمل می‌کرد این اتفاق واقعاً افتاده بود.
با حضور خارجی‌ها در خوزستان، فرهنگ غرب در جنوب در حال ترویج بود. اما اسماعیل اهل زندگی کردن در این فرهنگ نبود. نه خودش اهلش بود و نه راضی می‌شد بقیه همسن و سال‌هایش در این حال و هوا زندگی کنند. هر کاری که می‌توانست کرد تا جلوی رواج این فرهنگ را بگیرد. کلاس گذاشت، آموزش داد و... آنقدر که همه فهمیدند اسماعیل فقط اهل تفنگ و مبارزه سیاسی نیست و جوهر دیگری هم دارد.
سال ۱۳۵۳ ساواک اسماعیل را گرفت و این اتفاق منجر به اخراج او از هنرستان شرکت نفت شد. اما او دوباره کنکور داد و در رشته آبیاری دانشکده کشاورزی دانشگاه اهواز قبول شد. دو سالی که درس خواند فهمید اگر می‌خواهد به مبارزات خود ادامه دهد باید به تهران بیاید. این شد که برای بار سوم کنکور داد و به دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران رفت. حالا می‌توانست هم در تهران و هم در اهواز به مبارزه‌اش علیه رژیم ادامه بدهد. تا آن وقت گروهی که اسماعیل عضوش بود در ردیف گروه‌های مطرح مبارزه علیه رژیم اسم و رسمی پیدا کرد؛ اسم گروه شان «منصورون» بود.
نزدیک انقلاب که شد اسماعیل جزو کسانی بود که نقش مؤثری در راه انداختن اعتصاب کارگران شرکت نفت داشت. اعتصاب کمر رژیم را شکست. قبل از ۲۲ بهمن اسماعیل همراه یک دوست دیگرش از اهواز به تهران آمد. دوره، دوره فتح پادگان‌ها بود. اما کمی بعد دور عوض شد و حالا آنها بودند که نباید می‌گذاشتند اسلحه موجود در پادگان‌ها دست گروهک‌های ضد انقلاب بیفتد. سال ۵۸ سال تشکیل سپاه، جهاد سازندگی و چند نهاد دیگر انقلابی بود. اسماعیل خیلی دلش می‌خواست درسش را ادامه بدهد اما فعلاً درس و زندگی و همه چیزش شده بود انقلاب. یک نسخه از اساسنامه جهاد سازندگی را که دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاه‌ها تنظیم کرده بودند برداشت و به آغاجاری رفت که با چندتایی از دوستانش آنجا جهاد سازندگی راه بیندازند. اما هنوز چند ماه بیشتر از شروع کار جدیدش نگذشته بود که در مرداد ۵۸ او مأمور تشکیل سپاه پاسداران آغاجاری شد.
آغاجاری به نسبت اهواز شهر کوچکی بود، اهواز هم به نسبت خوزستان کوچک بود. یک سالی که از فرماندهی اش در آغاجاری گذشت برای تشکیل سپاه پاسداران خوزستان به کمک علی شمخانی رفت که داشت در بقیه شهرستان‌های استان خوزستان سپاه تأسیس می‌کرد. آنجا اسماعیل مسئول دفتر هماهنگی استان شد. با شناختی که اسماعیل از نیروهای انقلابی استان داشت از پس این کار خوب برمی‌آمد.
اول تیر ماه سال ۱۳۶۱ اسماعیل به سپاه منطقه یک مأمور شد و مسئولیت مهم یگان حفاظت شخصیت‌ها را در قم و استان مرکزی به عهده گرفت. منافقین و ضد انقلاب دست به کار ترور شخصیت‌ها و افراد مؤثر نظام و هرکس که چهره‌اش به حزب‌اللهی‌ها می‌خورد شده بودند. یک کسی باید جلویشان را می‌گرفت. تا او فرمانده بود با تدبیر و درایتی که به کار برد هیچ ترور و سوءقصدی از جانب منافقین در این دو جا پیش نیامد. تا اینکه با فرار بنی صدر و رجوی کم‌کم قضیه منافقین هم فیصله پیدا کرد. وقتش بود دوباره اسماعیل به جبهه برگردد بخصوص که حالا امام هم روی این موضوع تأکید کرده بود. همان وقت عملیات خیبر هم در جزایر مجنون شروع شد. اسماعیل فرمانده یکی از گردان‌های خط مقدم بود. اما بعد مسئولیت اسماعیل سنگین شد و فرمانده تیپ شد آن هم تیپ «بدر». تیپ بدر اولین یگان رزمی متشکل از مجاهدین و توابین عراقی بود. فرمانده سپاه محسن رضایی با شناختی که از اسماعیل دقایقی داشت او را مناسب‌ترین گزینه برای فرماندهی سپاه بدر تشخیص داد.
کار با عراقی‌ها راحت نبود و باید خلق و خویشان را درک می‌کرد و با آنها هم زبان می‌شد. هر کدام شان روحیه خاصی داشتند. غالباً بین‌شان اختلاف نظر بود. سازماندهی این گروه‌های به‌شدت متفاوت در یک لشکر کار سختی بود. اما هرچه بود اسماعیل از عهده‌اش برآمد. بعضی‌ها بیخ گوشش زمزمه می‌کردند که اینها نفرین شده حضرت علی(ع) هستند. قوم کوفه هستند. اما اسماعیل اعتقادی به این حرف‌ها نداشت. گردان‌های حمزه را که بعدها تبدیل به تیپ شدند اسماعیل از همین اسرای تواب تشکیل داد.
او خلاقیت عجیبی در فرماندهی داشت؛ سعی می‌کرد از نقاط ضعف دشمن نهایت استفاده را ببرد. نمونه‌اش عملیات عاشورای ۴ که به ابتکار او گروه‌هایش شبانه راهی به طول ۸ کیلومتر درست کردند و با عبور آن در تاریکی شب به پشت مقر فرماندهی دشمن نفوذ کردند. عملیات آن شب درکل10 دقیقه طول کشید و در آن حتی یک نفر هم شهید نشد. جایی که توانستند حدود ۸۵ نفر اسیر بگیرند و بیش از ۶۰۰ نفر از بعثی‌ها را بکشند. همه اینها نتیجه درایت و قدرت فرماندهی اسماعیل بود، فرمانده‌ای که بر قلب افرادش فرماندهی می‌کرد و انس‌اش با قرآن مشهور بود. متواضع و صبور بود. اینها خصوصیات اسماعیل بود. اسماعیل که ۲۸ دی ماه ۶۵ در کوران عملیات کربلای ۵ برای انجام مأموریت شناسایی محورعملیاتی در شلمچه جلو رفته بود با موشک هواپیماهای عراقی که کنارش به زمین نشست، روحش به آسمان پر کشید.




آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7829/13/599297/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها