دنیای خیلی مجازی


بهاءالدین مرشدی
داستان‌نویس
یکهویی یادم افتاد که نمایشگاه مجازی کتاب است و این دومین سالی است که دارد برگزار می‌شود. این است که دست به کار شدم سری به نمایشگاه بزنم و بعد بود که دلم تنگ شد برای آن روزهایی که به نمایشگاه کتاب می‌رفتیم و کلی رفیق می‌دیدیم و اصلاً همان‌جا قرارهای‌مان را می‌گذاشتیم. آن روز داشتم توی خیابان راه می‌رفتم که دیدم یکی جلویم را گرفت و نگذاشت از پیاده‌رو رد شوم. ماسک هم روی صورتش بود و نمی‌شناختم. گفتم ماسک را بردارد و گفت که یعنی نشناختی؟ واقعاً نشناخته بودم. یکی از رفیق‌های قدیمی بود. بعد فهمیدم پشت ماسک چقدر ممکن است همه‌چیز فرق کرده باشد. نمایشگاه مجازی کتاب هم درست عین همین ماسک است که همه‌چیز را تغییر داده است. آن‌وقت‌ها کتا‌ب‌ها یک‌جا جمع می‌شدند و منتظر ما بودند و با چرخ زدن میان‌شان به آنها می‌رسیدیم و حالا عکس کتاب‌ها را می‌بینیم و عنوان و چند صفحه اول کتاب و توضیح‌اش را. بعد حالا باید دست به انتخاب بزنیم. اما صفحه را باز کردم و فکر کردم الان باید چه کتابی بخرم؟ گیج شده بودم. نمی‌فهمیدم. اصلاً نفهمیدم. میان ناشرهایی که دوست داشتم گشت‌وگذاری کردم و دیدم هر ناشر ممکن است حداقل چندین و چند صفحه جلد کتاب داشته باشد. باز گیج‌تر شدم که چه کتابی می‌خواهم. آخرش مجبور شدم چشمم را ببندم و به کتابفروشی فکر کنم و ببینم کدام کتاب بوده که دلم می‌خواسته یک وقتی بخرم و نخریده‌ام. این است که دو کتاب به ذهنم آمد. دست به جست‌و‌جو زدم. هر دو کتاب هم از یک ناشر بود. دیدم یکی از کتاب‌ها توی فهرست هست و یکی دیگر نیست. با خودم گفتم حالا اشکال ندارد یکی‌اش را می‌خرم و یکی دیگرش را از کتابفروشی می‌خرم. تا آمدم دست به کار شوم اینترنت محل کارم تمام شد و من ماندم معطل میان زمین و هوا که چه باید بکنم.
حالا گذاشته‌ام یک وقتی بگذارم و دوباره به نمایشگاه سر بزنم و ببینم چه خبر است آنجا و کدام کتاب‌ها رادلم می‌خواهد داشته باشم‌شان. مثلاً یک کتابی هست که دلم می‌خواهدش اما فقط شکلش یادم است و عنوان کتاب در خاطرم نیست. با خودم می‌گویم کاش توی نام‌ها ضعیف نبودم یا کاش از همان اول بچگی که به درس دقت نداشتم، بیش‌تر دقت می‌کردم و همه‌چیز را به خاطر می‌سپردم. اما اینها دریغ‌های زندگی من است و من دیگر به کودکی بر نمی‌گردم و هم‌چنان بی‌توجه می‌مانم. یادم افتاد به پدرم که وقتی من با لپ‌تاپ بازی کامپیوتری می‌کردم یک نگاه پر حسرت به بازی من کرد و گفت پنجاه سال دیر دنیا آمدم و البته وقتی برایش باقی نمانده بود که او هم مثل خیلی آدم‌های آن سنی دست به کار دنیای مجازی بشود و همان روزها بود که مرد. اما ما دنیای مجازی را دیدیم و دنیای خیلی مجازی را هم شاید ببینیم. اسم خیلی مجازی را نمی‌دانم چه بگذارم. یا بعد هم بشود خیلی خیلی مجازی. سرعت هم‌نسل‌های ما خیلی زیاد بود و این سرعت هم با این پاندمی راه افتاده بیش‌تر شده است. انگار دنیا دارد ما را خانه‌نشین می‌کند و خودمان خبر نداریم.

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7834/28/600113/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها