نگاه به نمایش «توفان» به کارگردانی مصطفی کوشکی
فصلی برای پایان
نغمه قدیمی
منتقد
توفان نام نمایشی است از شکسپیر که این شبها توسط مصطفی کوشکی در سالن استاد ناظرزاده به اجرا درمیآید. به طور معمول وقتی از اجرای نمایشنامههای مرجع و جاودانی همانند آثار شکسپیر سخن به میان میآید نمیتوان پرسشی اساسی را در این رابطه بیپاسخ گذاشت. اینکه ضرورت اجرای چنین اثر شناخته شده و تکرار شدهای کجاست؟ بخصوص وقتی مانند نمایشی که کوشکی روی صحنه میآورد تقریباً به طور کامل وفادار به متن اصلی باشد. این پرسشی است که پیش از پرداختن به خود اجرا و فرم و طراحی صحنه و بازیگری باید به آن پاسخ داد. اگر این پیش فرض را بپذیریم که آثار شکسپیر در محتوا تاریخ شمول است آیا وقت آن نرسیده که ما با معاصر و مدرن کردن آثارش دستکم در فرم قدمی تازه برداریم؟ چیزی که روشن است شکسپیر در نمایشنامه توفان سطح زیرین نمایشنامههای قبلی خود را برهم زده است. با توجه به اینکه این احتمالاً آخرین نمایشنامه اوست به طور واضح میتوان این تغییر را مشاهده کرد. چیزی که در پایانبندی اثر کاملاً به چشم میآید، پایان خونریزیها و بخشش به جای انتقام. ما هیچ وقت نخواهیم دانست نمایشنامههای بعدی او اگر نوشته میشدند چه تغییرات دیگری را شامل میشد. اما بیشک چیزی اساسی، جهانبینی آثارش را برهم میریخت. با این اوصاف چگونه میتوان هنوز در این عصر اثری از شکسپیر را با همان درونمایه و فرم به روی صحنه برد؟ آثاری تا این حد شاخص را باید جویباری روان دانست که هر بار با چهرهای جدید رخ مینماید، مطابق روز خود را میآرایند و در لباسی تازه ظاهر میشوند.
پرسپرو حاکم دوک نشین میلان به همراه دخترش میراندا سالهاست که به خاطر توطئه برادرش آنتونیو و پادشاه ناپل، آلونسو، به جزیرهای مطرود و دور افتاده پناه بردهاند. پرسپرو با کمک عصای جادویی که در این نمایش جای خود را به ردای جادویی داده توانسته است طبیعت و موجودات را مسخر خویش سازد. نمایش از جایی آغاز میشود که آلونسو و پسرش فردیناند به همراه باقی همراهانشان در دریا اسیر توفان میشوند و به طور معجزهآسایی در گروههای جداگانه به جزیره آورده میشوند. فردیناند، شاهزاده ناپل، عاشق میراندا میشود. کالیبان که از سختگیریهای پرسپرو آزرده است تلاش دارد با همراه دو دلقک ابله علیه او شورش کند و آلونسو، آنتونیو و باقی همراهان بهدنبال فردیناند شاهزاده ناپل میگردند. و به این ترتیب نمایشی که پرسپرو برای انتقام ترتیب داده است شروع میشود. تاریخ در نمایش طوفان تکرار میشود. دور خودش میچرخد و دوباره به نقطه شروع بازبرمیگردد.این چرخش، هم کلیت اثر را شامل میشود و هم نقش انضمامی در پیرنگها دارد. کوشکی با طراحی هوشمندانه صحنه، این چرخه سیزفوار را بدرستی نشان داده است. طراحیای که هم در خدمت میزانسن و صحنهها قرار میگیرد و هم درونمایه اثر را به نمایش میگذارد. چرخهای که تمام شخصیتهای درون و بیرون نمایش با آن دست به گریبان هستند.
باید تحلیلی از ساختار دراماتیک این نمایشنامه داشته باشیم تا بتواند بهعنوان دروازهای بر هر تفسیر قرار گیرد. به اعتقاد «یان کات» طوفان جدالی است میان شاعر و جهان، آریل و کالیبان، روحانیت ناب و حیوانیت محض. کیفیت دراماتیک طوفان ابداً نباید در زیبایی شناسیهای مبهم گم شود، چنانکه تلخی فلسفی نمایش در آن از بین برود. توفان شکسپیر نمایشی است جدی و خشن، غنایی و گروتسک و در نهایت تسویه حسابی است پرشور با جهان واقعی. همیشه فاصلهای ظریف، عمیق و مهم میان گروتسک و کمدی وجود دارد. آن چیزی که در نمایشنامه، در سطح زیرین صحنه رؤیایی دلقکها با کالیبان وجود دارد گروتسک محض است اما این مسأله متأسفانه جوهره گمشده در این اجراست. همین موضوع صحنههای تکاندهنده ملاقات دلقکها با کالیبان را تا سطح کمدی به زیر کشیده است و رویارویی کهن الگویی روحانی و دلقک را به سخره میگیرد و همین امر باعث میشود نمایش در میانه کار ملالآور به نظر آید.
تمامی اتفاقاتی که در جزیره رخ میدهد در واقع نمایش در نمایش است. تماشاگر بواقع در حال تماشای نمایشی است که پرسپرو طرح آن را ریخته و آن را کارگردانی کرده. کوشکی بخوبی به این موضوع آگاه است چرا که میان انبوه دیالوگهایی که برای اجرا ناگزیر به حذف آنهاست دیالوگی ما بین آریل و پرسپرو را نگه میدارد. آنجا که آریل میپرسد: من کی آزاد میشوم؟ و او پاسخ میدهد بعد از این نمایش. تقابل کلمه کلیدی در فهم شخصیتهای نمایش است. تقابل بین کالیبان و آریل از بارزترین و سمبلیکترین آنهاست. «آریل» روح لطیف و دلپذیر بادهای آسمانیاست که دیگران فقط از طریق موسیقی احساسش میکنند و «کالیبان» موجودی ناقصالخلقه و عجیب که تلاش پرسپرو برای تبدیل کردنش به انسانی متمدن ناکام مانده است. آریل در اولین دیالوگ خود از آزادی سخن میگوید در حالیکه کالیبان از عصیان. عصر شکسپیر، عصرتصرف سرزمینها توسط انسان متمدن بود. به سیطره درآوردن فرهنگ و زبان و طبیعت بومیها. اولین اندیشهای که گونزالو را بعد از قدم نهادن روی این جزیره متروک در برمیگیرد اندیشه به سیطره درآوردن آنجاست. ساختن سرزمینی با انسانهای متمدن بر پایه ایده برابری و عدم مالکیت. آیا این همان کاری نیست که پرسپرو طی سالها با جزیره کرد؟ زبان، چیزی که پرسپرو به کالیبان هدیه کرد تا بتواند با آن سخن بگوید، در شورش کالیبان زیر سؤال میرود. کالیبان نمیتواند بار این منت ابدی را به دوش بکشد و بارها تکرار میکند «من خودم زبان داشتم».
توفان در واقع دو پایانبندی متفاوت دارد. یکی وقتی پرسپرو پس از بخشیدن آلونسو و برادرش عصای جادویی خود را کنار مینهد و مانند انسانی عادی و بدون هیچ برتری جادویی به سرزمین خودش بازمیگردد و دیگری در نطقی که انتهای نمایش به زبان میراند. در اولی کورسویی از امید دیده میشود، تصمیمی که سعی در متوقف کردن زنجیره قتل و خشونت دارد و در دیگری ناامیدی گسترده و بیپایان پرسپرو برای ساختن جهانی نو.
اگر پرسش اساسی در مورد ضرورت اجرای آثار کلاسیک را در نظر نیاوریم، اجرای توفان توسط مصطفی کوشکی را میتوان اجرایی قابل قبول دانست. در سالهای اخیر نمیتوان کارگردان دیگری را یافت که این چنین دغدغه اجرای دوباره آثار شکسپیر را داشته باشد. کوشکی با آثاری چون «رؤیای یک شب نیمه شب تابستان»، «کوریولانوس» و این بار «توفان» نشان دادهاست که سعی در حفظ نگاه متعهدانه به آثار شکسپیر و ثبت امضای شخصی خودش در ارائه این آثار داشته است. طراحی صحنه چشمگیر، زیبا و کاربردی، موسیقی زنده و بازیهای درخور از نقاط قوت این نمایش به حساب میآید.
منتقد
توفان نام نمایشی است از شکسپیر که این شبها توسط مصطفی کوشکی در سالن استاد ناظرزاده به اجرا درمیآید. به طور معمول وقتی از اجرای نمایشنامههای مرجع و جاودانی همانند آثار شکسپیر سخن به میان میآید نمیتوان پرسشی اساسی را در این رابطه بیپاسخ گذاشت. اینکه ضرورت اجرای چنین اثر شناخته شده و تکرار شدهای کجاست؟ بخصوص وقتی مانند نمایشی که کوشکی روی صحنه میآورد تقریباً به طور کامل وفادار به متن اصلی باشد. این پرسشی است که پیش از پرداختن به خود اجرا و فرم و طراحی صحنه و بازیگری باید به آن پاسخ داد. اگر این پیش فرض را بپذیریم که آثار شکسپیر در محتوا تاریخ شمول است آیا وقت آن نرسیده که ما با معاصر و مدرن کردن آثارش دستکم در فرم قدمی تازه برداریم؟ چیزی که روشن است شکسپیر در نمایشنامه توفان سطح زیرین نمایشنامههای قبلی خود را برهم زده است. با توجه به اینکه این احتمالاً آخرین نمایشنامه اوست به طور واضح میتوان این تغییر را مشاهده کرد. چیزی که در پایانبندی اثر کاملاً به چشم میآید، پایان خونریزیها و بخشش به جای انتقام. ما هیچ وقت نخواهیم دانست نمایشنامههای بعدی او اگر نوشته میشدند چه تغییرات دیگری را شامل میشد. اما بیشک چیزی اساسی، جهانبینی آثارش را برهم میریخت. با این اوصاف چگونه میتوان هنوز در این عصر اثری از شکسپیر را با همان درونمایه و فرم به روی صحنه برد؟ آثاری تا این حد شاخص را باید جویباری روان دانست که هر بار با چهرهای جدید رخ مینماید، مطابق روز خود را میآرایند و در لباسی تازه ظاهر میشوند.
پرسپرو حاکم دوک نشین میلان به همراه دخترش میراندا سالهاست که به خاطر توطئه برادرش آنتونیو و پادشاه ناپل، آلونسو، به جزیرهای مطرود و دور افتاده پناه بردهاند. پرسپرو با کمک عصای جادویی که در این نمایش جای خود را به ردای جادویی داده توانسته است طبیعت و موجودات را مسخر خویش سازد. نمایش از جایی آغاز میشود که آلونسو و پسرش فردیناند به همراه باقی همراهانشان در دریا اسیر توفان میشوند و به طور معجزهآسایی در گروههای جداگانه به جزیره آورده میشوند. فردیناند، شاهزاده ناپل، عاشق میراندا میشود. کالیبان که از سختگیریهای پرسپرو آزرده است تلاش دارد با همراه دو دلقک ابله علیه او شورش کند و آلونسو، آنتونیو و باقی همراهان بهدنبال فردیناند شاهزاده ناپل میگردند. و به این ترتیب نمایشی که پرسپرو برای انتقام ترتیب داده است شروع میشود. تاریخ در نمایش طوفان تکرار میشود. دور خودش میچرخد و دوباره به نقطه شروع بازبرمیگردد.این چرخش، هم کلیت اثر را شامل میشود و هم نقش انضمامی در پیرنگها دارد. کوشکی با طراحی هوشمندانه صحنه، این چرخه سیزفوار را بدرستی نشان داده است. طراحیای که هم در خدمت میزانسن و صحنهها قرار میگیرد و هم درونمایه اثر را به نمایش میگذارد. چرخهای که تمام شخصیتهای درون و بیرون نمایش با آن دست به گریبان هستند.
باید تحلیلی از ساختار دراماتیک این نمایشنامه داشته باشیم تا بتواند بهعنوان دروازهای بر هر تفسیر قرار گیرد. به اعتقاد «یان کات» طوفان جدالی است میان شاعر و جهان، آریل و کالیبان، روحانیت ناب و حیوانیت محض. کیفیت دراماتیک طوفان ابداً نباید در زیبایی شناسیهای مبهم گم شود، چنانکه تلخی فلسفی نمایش در آن از بین برود. توفان شکسپیر نمایشی است جدی و خشن، غنایی و گروتسک و در نهایت تسویه حسابی است پرشور با جهان واقعی. همیشه فاصلهای ظریف، عمیق و مهم میان گروتسک و کمدی وجود دارد. آن چیزی که در نمایشنامه، در سطح زیرین صحنه رؤیایی دلقکها با کالیبان وجود دارد گروتسک محض است اما این مسأله متأسفانه جوهره گمشده در این اجراست. همین موضوع صحنههای تکاندهنده ملاقات دلقکها با کالیبان را تا سطح کمدی به زیر کشیده است و رویارویی کهن الگویی روحانی و دلقک را به سخره میگیرد و همین امر باعث میشود نمایش در میانه کار ملالآور به نظر آید.
تمامی اتفاقاتی که در جزیره رخ میدهد در واقع نمایش در نمایش است. تماشاگر بواقع در حال تماشای نمایشی است که پرسپرو طرح آن را ریخته و آن را کارگردانی کرده. کوشکی بخوبی به این موضوع آگاه است چرا که میان انبوه دیالوگهایی که برای اجرا ناگزیر به حذف آنهاست دیالوگی ما بین آریل و پرسپرو را نگه میدارد. آنجا که آریل میپرسد: من کی آزاد میشوم؟ و او پاسخ میدهد بعد از این نمایش. تقابل کلمه کلیدی در فهم شخصیتهای نمایش است. تقابل بین کالیبان و آریل از بارزترین و سمبلیکترین آنهاست. «آریل» روح لطیف و دلپذیر بادهای آسمانیاست که دیگران فقط از طریق موسیقی احساسش میکنند و «کالیبان» موجودی ناقصالخلقه و عجیب که تلاش پرسپرو برای تبدیل کردنش به انسانی متمدن ناکام مانده است. آریل در اولین دیالوگ خود از آزادی سخن میگوید در حالیکه کالیبان از عصیان. عصر شکسپیر، عصرتصرف سرزمینها توسط انسان متمدن بود. به سیطره درآوردن فرهنگ و زبان و طبیعت بومیها. اولین اندیشهای که گونزالو را بعد از قدم نهادن روی این جزیره متروک در برمیگیرد اندیشه به سیطره درآوردن آنجاست. ساختن سرزمینی با انسانهای متمدن بر پایه ایده برابری و عدم مالکیت. آیا این همان کاری نیست که پرسپرو طی سالها با جزیره کرد؟ زبان، چیزی که پرسپرو به کالیبان هدیه کرد تا بتواند با آن سخن بگوید، در شورش کالیبان زیر سؤال میرود. کالیبان نمیتواند بار این منت ابدی را به دوش بکشد و بارها تکرار میکند «من خودم زبان داشتم».
توفان در واقع دو پایانبندی متفاوت دارد. یکی وقتی پرسپرو پس از بخشیدن آلونسو و برادرش عصای جادویی خود را کنار مینهد و مانند انسانی عادی و بدون هیچ برتری جادویی به سرزمین خودش بازمیگردد و دیگری در نطقی که انتهای نمایش به زبان میراند. در اولی کورسویی از امید دیده میشود، تصمیمی که سعی در متوقف کردن زنجیره قتل و خشونت دارد و در دیگری ناامیدی گسترده و بیپایان پرسپرو برای ساختن جهانی نو.
اگر پرسش اساسی در مورد ضرورت اجرای آثار کلاسیک را در نظر نیاوریم، اجرای توفان توسط مصطفی کوشکی را میتوان اجرایی قابل قبول دانست. در سالهای اخیر نمیتوان کارگردان دیگری را یافت که این چنین دغدغه اجرای دوباره آثار شکسپیر را داشته باشد. کوشکی با آثاری چون «رؤیای یک شب نیمه شب تابستان»، «کوریولانوس» و این بار «توفان» نشان دادهاست که سعی در حفظ نگاه متعهدانه به آثار شکسپیر و ثبت امضای شخصی خودش در ارائه این آثار داشته است. طراحی صحنه چشمگیر، زیبا و کاربردی، موسیقی زنده و بازیهای درخور از نقاط قوت این نمایش به حساب میآید.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه