آن سه مرزبان آذربه جان ایرانی


حسین مسلم
بی گمان آن دو سه پیرمردی که حدود 30 و چند سال پیش، در آن قهوه خانه روستایی سیگار اشنو دود می کردند و برایم از آن روز می گفتند، بایستی حالا دیگر چند سالی باشد که روی در نقاب خاک کشیده و شنیده هایشان را با خود به گور برده باشند؛ روزی که به زعم این راویان، گویی دنیا به آخر رسیده و اسرافیل در صور خود دمیده و آتش و دود و صدای کرکننده گلوله باران چنان هنگامه ای برپا کرده بود که حتی سگ های روستا نیز دیوانه شده و از روستا گریخته بودند....و تازه آن پیرمردها چند کیلومتری آن سوتر و در داخل روستا بوده اند؛ شما خود تصور کنید که در نقطه صفر مرزی چه قیامتی برپا بوده؟ راستی  مگر آن روز چه خبر بوده که حالا دیگر حدیثی عالمگیر شده و بعد از 80 سال، همچنان به احترام برمی خیزیم و دست بر سینه می گذاریم؟
بامداد آن روز اوایل شهریورماه 1320 به ژاندارم مصیّب ملک محمدی در پاسگاه مرزی جلفا خبر می دهند که ستونی از ارتش سرخ شوروی به سوی مرز ایران در حرکت است. ملک محمدی هنوز در حال سبک سنگین کردن خبر است که تلگرافی از پایتخت به مرزبانی مخابره می شود. متن کوتاه تلگراف کاملاً روشن و صریح است: به ستون زرهی ارتش سرخ اجازه ورود دهید؛ بی هیچ مقاومتی.
ملک محمدی رو به نیروهای مرزبانی می کند و می گوید، خود در مقابل بیگانه می ایستد، اما هیچ یک از سربازان را به این وظیفه وانمی دارد. عبدالله شهریاری و سیدمحمد هاشمی دو سربازی هستند که در کنار او می مانند و در چند متری پل آهنی واقع در خط مرزی سنگر می گیرند.
شهریاری نخستین تیر را به سوی نفربری که پیشاپیش ستون در حرکت است، شلیک می کند و این لحظه آغاز آن محشر کبراست که نزدیک به دو شبانه روز به طول می انجامد و ستون سرخ را  روی پل آهنی میخکوب می کند و این ستون، تنها زمانی می تواند پل را پشت سر بگذارد که مرزبان ها در خون خود تپیده اند. آنچه بعدتر رخ می دهد، شنیدنی است، اصولاً جایی که تاریخ - خود- وارد معرکه می شود، هماره دیدنی و شنیدنی است.  تاریخ که فقط به گوش ها و چشم های شاهدان عینی بسنده نمی کند. به گمانم مهاتما گاندی گفته است که« تاریخ دست به آفرینش نمی زند؛ تاریخ کشف می کند» و تاریخ آن روز مردانی را کشف و به تالار افتخارات خود راه می دهد.
آری، تاریخ کاشف است، دست به کشف «نفیس ترین» ها می زند و از آنچه یافته به دقت پاسداری می کند. تاریخ در کمال صبر و حوصله، آرام و پیوسته، راه خود را از میان قیل و قال ها و جعل ها و دوزها و دروغ های راست نما و.... باز می‌کند و در مسیر طولانی خود ناخالصی ها را می زداید و آخر سر، در نهایت وسواس، مردان و زنانی را برمی کشد که  به زمین و زمانه خود شرف بخشیده و زندگی شان را با بالاترین سنگ محک ها سنجیده و عیار زده باشند. تردیدی وجود ندارد که سه سرباز و مرزبان ایرانی غنوده در نقطه صفر مرزی جلفا، ازشمار همین مردان بوده اند.
و پرده پایانی این وانفسا... جایی بوده که سرلشکر نویکف، فرمانده لشکر 47 ارتش سرخ می فهمد که نظامیان تحت امرش بیش از 40 ساعت گذشته را، نه با یک نیروی هماورد، که تنها و تنها با سه سرباز جنگیده و امکان پشت سرنهادن پل آهنی را نیافته است. او در برابر پیکر بی‌جان این سه سرباز سلام نظامی داده و ستاره روی دوش خود را کنده و بر سینه ژاندارم ملک محمدی سنجاق می کند. تدفین این سه سرباز به دستور نویکف در نهایت احترام و با تشریفات نظامی صورت می گیرد. از زبان یکی از همان پیرمردها شنیدم که یکی از آن سه مرزبان در خون تپیده، این ابیات را در واپسین دقایق، بر دیواره سنگری که در آن بوده اند، با خون خود نوشته و به یادگار گذاشته بوده:
من گئدیم آنام قالدی
اُدوما یانان قالدی
نه دونیادان، کام آلدیم
نه بیر نیشانام قالدی

من رفتم ، مادرم برجای ماند
در آتش نبودنم، بریان شد و ماند
نه از این جهان کامی گرفتم
نه نشانه‌ای از من برجای ماند


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7877/19/607934/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها