نگاهی به ماجرای«از سربازی تا سرداری»
روایت همدلی
طاهره راهی
خبرنگار
هر کس با بهانه ای به کتابها جذب میشود و من از آنهایی هستم که بیشتر در ابتدا جذب طرح جلد کتاب میشوم، اما اینبار با دیدن کتاب «از سربازی تا سرداری» نوشته مریم شیدا نه با جلد کتاب، بلکه نامخانوادگی راوی بود که من را به خود جذب کرد. خاطرات غلامعلی سپهری، فامیلی آشنایی برای بسیاری از ما ایرانیان شعردوست که همنام سهراب سپهری شاعر معروف معاصر است.
اگر آن سپهری شاعر با طبع لطیفش، برایمان از گل و آب و نماز میگفت، این سپهری سرباز برایمان از توپ و جنگ و موشک میگوید، با فاصلهای سیساله! خاطراتی از غلامعلی سپهری که بر خلاف سهراب سپهری اهلِ کاشان، اهل یکی از بخشهای شهر فسا در استان فارس است، کتابی که توسط انتشارات سوره مهر سال 1399 چاپ و منتشر شده است.
آنچه من در روایتهای دوران جنگ خوانده بودم، خاطرات سربازان و فرماندهان بود، فرماندهانی که نیروهای لشکری بودند، اما از نیروهای توپخانه روایت و خاطرهای نخوانده بودم تا اینکه چشمم به کتاب «از سربازی تا سرداری» افتاد؛ روایتی از حماسه و سختیهای رزمندگانِ توپخانه سپاه در سالهای جنگ که برای نیروهای پیاده در شبهای عملیات آتش آماده میکردند.
راوی در این کتاب که در هجده بخش و با عنوان آتشبار نوشته شده، از کودکیاش برای مخاطب میگوید؛ از روزهایی که در عمارت اجدادی گذرانده: «در عمارت ده هزار متری حاج خورشید در نوبندگان فسا، با اتاقهای پنج دری و شیشههای رنگی که با تابش آفتاب، رنگین کمان را میهمان خانه میکرد و حیاطی که از آن بوی گل ریحان و سبزیهای معطر بلند بود؛ همراه با نوای قوقوی کفترها صدای گریه من در یکی از بیست اتاق عمارت، تکههای پازل زندگی پدر و مادرم را کاملتر کرد.»
راوی در خاطراتش از همزمانی انقلاب با ابتدای جوانیاش میگوید و تصمیمی که او را به پادگان در کرمان میکشاند، تصمیمی که او را با سختی دوری از خانواده آشنا میکند، آن هم کسی که تا آن هنگام، یک روز هم از خانه و خانواده دور نبود:«15آذر همان سال از هنگ ژاندارمری فسا بدون بدرقه خانواده ما را به صفر پنج کرمان فرستادند. پادگان معروف آموزشی نیروی زمینی ارتش که اسمش را زیاد شنیده بودیم. پس از اینکه به مرکز صفر پنج کرمان رسیدیم، احساس غربت و دلتنگی آزارمان میداد؛ پیش از این فکر نمیکردم دوری از خانه و خانواده این قدر سخت باشد.»
غلامعلی اما دلداده امام خمینی است و به همین دلیل فکر فرار از سربازی را فراموش میکند. او از اعزامش به گردان توپخانه تیپ 2 لشکر 92 زرهی ارتش میگوید و از رویارویی اش با شروع جنگ؛ زمانی که شیپور جنگ تنها در شهرهای مرزی و با ورود هواپیماهای عراقی نواخته شد: «حواسم جمع کارم بود که صدای غرش هواپیمایی در آسمان توجهم را جلب کرد. نگاهم را بالا بردم. هواپیمای جنگی بود. خط حرکتش را دنبال کردم، به سمت عراق میرفت. حرکت این جنگنده هنوز ما را متوجه این حادثه بزرگ نکرده بود. همه چیز گواه جنگ بود اما هنوز خبر رسمی از جنگ اعلام نشده بود.»
غلامعلی سپهری که از دوسال ابتدای جنگ خاطرات بسیاری برایمان گفته، در آذرماه سال 60 و با اتمام دوران سربازی، به شهر و کنار خانواده بازگشته اما صدایی آشنا او را دوباره به جنگ فرا خوانده است، این بار بهعنوان یک نیروی داوطلب: «صدایش برایم آشنا بود. حرفهایش مثل پتک توی سرم صدا میکرد. انگار جواب سؤالم را گرفته بودم. باید برمیگشتم به جبهه و اسلام را یاری میکردم.»
راوی از پیوستنش به سپاه در سال 61 نیز میگوید که پس از دوره آموزشی به واحد زرهی و توپخانه لشکر 19 فجر معرفی شده است. خاطراتی از عملیات مختلف در لشکر زرهی سپاه که بیش از نیمی از کتاب را در برگرفته است، اگرچه قسمت بیشتر کتاب از خاطرات دوران دفاع مقدس سپهری سخن میگوید اما لابهلای این روایتها، خاطراتی از خانواده و دوران نامزدی و ازدواج او را نیز میخوانیم.
در کتاب «از سربازی تا سرداری» ما با یک فرد معمولی آشنا میشویم که پس از اتمام دوران دبیرستان سرباز ارتش شده، اما با گذشت زمان و با پیوستن به سپاه، مسیر سربازی برای کشور را ادامه داده و بعد از پایان دوران هشت ساله دفاع مقدس، تلاشهایش مثمرثمر واقع شده و نهایتاً به درجه سرداری رسیده است؛ کسی که میتوان زندگی او را تحقق شعار« خواستن توانستن است» خواند.
خبرنگار
هر کس با بهانه ای به کتابها جذب میشود و من از آنهایی هستم که بیشتر در ابتدا جذب طرح جلد کتاب میشوم، اما اینبار با دیدن کتاب «از سربازی تا سرداری» نوشته مریم شیدا نه با جلد کتاب، بلکه نامخانوادگی راوی بود که من را به خود جذب کرد. خاطرات غلامعلی سپهری، فامیلی آشنایی برای بسیاری از ما ایرانیان شعردوست که همنام سهراب سپهری شاعر معروف معاصر است.
اگر آن سپهری شاعر با طبع لطیفش، برایمان از گل و آب و نماز میگفت، این سپهری سرباز برایمان از توپ و جنگ و موشک میگوید، با فاصلهای سیساله! خاطراتی از غلامعلی سپهری که بر خلاف سهراب سپهری اهلِ کاشان، اهل یکی از بخشهای شهر فسا در استان فارس است، کتابی که توسط انتشارات سوره مهر سال 1399 چاپ و منتشر شده است.
آنچه من در روایتهای دوران جنگ خوانده بودم، خاطرات سربازان و فرماندهان بود، فرماندهانی که نیروهای لشکری بودند، اما از نیروهای توپخانه روایت و خاطرهای نخوانده بودم تا اینکه چشمم به کتاب «از سربازی تا سرداری» افتاد؛ روایتی از حماسه و سختیهای رزمندگانِ توپخانه سپاه در سالهای جنگ که برای نیروهای پیاده در شبهای عملیات آتش آماده میکردند.
راوی در این کتاب که در هجده بخش و با عنوان آتشبار نوشته شده، از کودکیاش برای مخاطب میگوید؛ از روزهایی که در عمارت اجدادی گذرانده: «در عمارت ده هزار متری حاج خورشید در نوبندگان فسا، با اتاقهای پنج دری و شیشههای رنگی که با تابش آفتاب، رنگین کمان را میهمان خانه میکرد و حیاطی که از آن بوی گل ریحان و سبزیهای معطر بلند بود؛ همراه با نوای قوقوی کفترها صدای گریه من در یکی از بیست اتاق عمارت، تکههای پازل زندگی پدر و مادرم را کاملتر کرد.»
راوی در خاطراتش از همزمانی انقلاب با ابتدای جوانیاش میگوید و تصمیمی که او را به پادگان در کرمان میکشاند، تصمیمی که او را با سختی دوری از خانواده آشنا میکند، آن هم کسی که تا آن هنگام، یک روز هم از خانه و خانواده دور نبود:«15آذر همان سال از هنگ ژاندارمری فسا بدون بدرقه خانواده ما را به صفر پنج کرمان فرستادند. پادگان معروف آموزشی نیروی زمینی ارتش که اسمش را زیاد شنیده بودیم. پس از اینکه به مرکز صفر پنج کرمان رسیدیم، احساس غربت و دلتنگی آزارمان میداد؛ پیش از این فکر نمیکردم دوری از خانه و خانواده این قدر سخت باشد.»
غلامعلی اما دلداده امام خمینی است و به همین دلیل فکر فرار از سربازی را فراموش میکند. او از اعزامش به گردان توپخانه تیپ 2 لشکر 92 زرهی ارتش میگوید و از رویارویی اش با شروع جنگ؛ زمانی که شیپور جنگ تنها در شهرهای مرزی و با ورود هواپیماهای عراقی نواخته شد: «حواسم جمع کارم بود که صدای غرش هواپیمایی در آسمان توجهم را جلب کرد. نگاهم را بالا بردم. هواپیمای جنگی بود. خط حرکتش را دنبال کردم، به سمت عراق میرفت. حرکت این جنگنده هنوز ما را متوجه این حادثه بزرگ نکرده بود. همه چیز گواه جنگ بود اما هنوز خبر رسمی از جنگ اعلام نشده بود.»
غلامعلی سپهری که از دوسال ابتدای جنگ خاطرات بسیاری برایمان گفته، در آذرماه سال 60 و با اتمام دوران سربازی، به شهر و کنار خانواده بازگشته اما صدایی آشنا او را دوباره به جنگ فرا خوانده است، این بار بهعنوان یک نیروی داوطلب: «صدایش برایم آشنا بود. حرفهایش مثل پتک توی سرم صدا میکرد. انگار جواب سؤالم را گرفته بودم. باید برمیگشتم به جبهه و اسلام را یاری میکردم.»
راوی از پیوستنش به سپاه در سال 61 نیز میگوید که پس از دوره آموزشی به واحد زرهی و توپخانه لشکر 19 فجر معرفی شده است. خاطراتی از عملیات مختلف در لشکر زرهی سپاه که بیش از نیمی از کتاب را در برگرفته است، اگرچه قسمت بیشتر کتاب از خاطرات دوران دفاع مقدس سپهری سخن میگوید اما لابهلای این روایتها، خاطراتی از خانواده و دوران نامزدی و ازدواج او را نیز میخوانیم.
در کتاب «از سربازی تا سرداری» ما با یک فرد معمولی آشنا میشویم که پس از اتمام دوران دبیرستان سرباز ارتش شده، اما با گذشت زمان و با پیوستن به سپاه، مسیر سربازی برای کشور را ادامه داده و بعد از پایان دوران هشت ساله دفاع مقدس، تلاشهایش مثمرثمر واقع شده و نهایتاً به درجه سرداری رسیده است؛ کسی که میتوان زندگی او را تحقق شعار« خواستن توانستن است» خواند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه