وعده


نویسنده: عباس زال زاده
بعد از تعطیلی مدرسه کوچه کنار خانه‌مان را می‌گیرم و یک‌راست می‌روم سمت نانوایی و اگرعجله نداشته باشم در راه بازیگوشی می‌کنم تا کریم‌ پاکبان را ببینم و او بنشیند و برایم قصه‌های جوانی‌اش را تعریف کند. در واقع این کریم‌ پاکبان را دوست دارم. جاروکشی پیر و نحیف با دست‌‌های قوی و آفتاب سوخته و چشم‌های مشکی رنگ است که تابستان و زمستان عصر‌ها خیابان ششم بهمن را از سر تا ته جارو می‌کشد و با آنکه دوازده سال بیشتر ندارم با هم گرم می‌گیریم و او برایم از خاطره های جوانی‌اش که در کویت کار می‌کرده می‌گوید، شاید همین خاطراتش، حضورش را این چنین لذت بخش می‌کند. من هر روز از مسیر ثابتی می‌روم، او هر بعدازظهر می‌آید، جز پنجشنبه‌های اول هر ماه که مرخصی است. یکی از پنجشنبه‌های اول ماه به او گفتم:
- چرا هر پنجشنبه اول ماه مرخصی می‌گیری؟!
- می‌گیرم دیگه!
 دیگر پاپیش نشدم و او باز هر روز می‌آمد و می‌نشستیم و خاطره تعریف می‌کرد.
پنجشنبه اول ماه پیش وقتی از مدرسه برمی‌گشتم، رفتم پشت دیوار خانه‌شان پنهان شدم و تا از خانه بیرون زد رفتم دنبالش، سر کوچه ننه‌صفیه ایستاد، نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت، بعد رفت توی کوچه و دوباره کمی این طرف و آن طرف را نگاه کرد، همان کوچه را تا نیمه رفت و برگشت، دوباره به طرف خانه‌اش به راه افتاد، وقتی رسید صدایش کردم، جلوی در ایستاد، کلید را از جیبش بیرون آورد، به دست‌هایش نگاه کردم، کلید را آنقدر محکم در قفل چرخاند که ترسیدم از جا کنده شود، اما لرزش دست‌هایش پیدا بود، پرسیدم:
حالتون خوبه؟ گفت:  نه!
نگاهش کردم و تعارف کرد، رفتم داخل خانه‌اش، کنار باغچه وسط حیاط زیر سایه نارنج نشستیم و برایم تعریف کرد، بعد از اینکه از کویت برگشته عاشق دختر جوانی می‌شود. پنجشنبه اول یک ماه دختر جوان به او می‌گوید خانواده‌اش اجازه نمی‌دهند با او ازدواج کند. کریم‌ پاکبان از دختر جوان می‌خواهد لااقل ماهی یک بار او را از دور ببیند. دختر جوان قول می‌دهد تا آخر عمر پنجشنبه اول هر ماه سر این کوچه بیاید. بیست و سه سال دختر جوان پنجشنبه اول هر ماه سر کوچه آمده، کریم او را از دور دیده و رفته است.
آدرسشو دارین؟
نداشت. در این بیست و سه سال با او حتی یک کلمه هم حرف نزده بود فقط پنجشنبه‌های اول هر ماه دختر جوان را دیده  و رفته بود.
کریم‌ پاکبان گفت: بیست و سه سال پنجشنبه اول هر ماه اومده، ولی دو ماهه نمیاد.
به او گفتم: شاید یه مشکلی پیش اومده.
کریم پاکبان گفت: خدا نکنه!
گفت:  اگر ماه دیگه نیاد می‌‌میرم.

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7880/31/608487/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها