روایت تحلیلگران امریکایی از عدم درک مفهوم خاورمیانه توسط سیاستگذاران امریکایی

پایان خاورمیانه امریکایی


مارک لینچ*
ترجمه: عماد هلالات
در اوایل دسامبر 2021، دولت اتیوپی در جنگ داخلی یکساله خود با شورشیان منطقه تیگرای، یک تغییر چشمگیر ایجاد کرد. نیروهای اتیوپی که با زرادخانه جدیدی از پهپادها و سایر اشکال حمایت نظامی از ایران، ترکیه و امارات متحده عربی مسلح شده بودند، توانستند حمله جبهه آزادیبخش خلق تیگرای را که خود توسط جنگجویان سومالیایی حمایت می‌شد، عقب برانند (که به نوبه خود مورد حمایت قطر قرار داشتند).
بسیاری از ناظران امریکایی از دخالت مستقیم کمتر از چهار کشور خاورمیانه در آنچه که به نظر می‌رسد درگیری آفریقایی است، شگفت زده شدند. اما چنین رابطه‌ای غیرعادی نیست. در سال‌های اخیر، ترکیه بیش از 40 کنسولگری در آفریقا و یک پایگاه نظامی بزرگ در سومالی ایجاد کرده است. اسرائیل اعلام کرده است که «بازگشت به آفریقا» را تا حدی برای یافتن اتحادهای جدید در شرایطی که با فشار فزاینده بین‌المللی مواجه شده، به‌عنوان یکی از راهبردهای خود اتخاذ کرده است. عربستان سعودی برای تأمین امنیت غذایی بخش‌های وسیعی از زمین‌های کشاورزی را در اتیوپی و سودان خریداری کرده است و امارات نیز پایگاه‌های دریایی در سراسر شاخ آفریقا ساخته است. مصر گرفتار درگیری با اتیوپی بر سر طرح‌های این کشور برای سدی(النهضه) در سر رودخانه نیل شده است.
این درهم تنیدگی‌ها به آفریقا نیز محدود نمی‌شود. عمان به طور سنتی خود را یک کشور اقیانوس هند می‌دانست و روابط اقتصادی قوی با هند، ایران و پاکستان دارد. عربستان سعودی و دیگر کشورهای حوزه خلیج فارس مدت‌هاست که عمیقاً در امور افغانستان و پاکستان دخالت کرده‌اند. ترکیه به طور فزاینده‌ای در آسیای مرکزی، از جمله با مداخله نظامی درجمهوری آذربایجان، درگیر شده است. تقریباً هر کشوری از خلیج فارس اخیراً مشارکت خود را با چین و سایر کشورهای آسیایی ارتقا داده است.با این حال، در میان این ارتباطات فرامنطقه‌ای مستمر و رو به رشد، سیاست خارجی ایالات متحده همچنان با نقشه ذهنی بسیار محدودتری از خاورمیانه پیوند خورده است. از سال‌های آغازین جنگ سرد، تشکیلات واشنگتن خاورمیانه را به‌عنوان جهان عرب - به‌علاوه ایران کشوری که عضو اتحادیه عرب (به استثنای مناطق دورافتاده جغرافیایی کومور، موریتانی و سومالی) تلقی نمی‌شود، می‌نگریست. بر اساس تداوم جغرافیایی درک عقل سلیم از منطقه و تاریخ قرن بیستم خاورمیانه درگروه‌ها و اتاق‌های فکر دانشگاه‌های امریکا و همچنین وزارت خارجه ایالات متحده، صرفاً این منطقه است.اما چنین نقشه‌ای به طور فزاینده‌ای منسوخ می‌شود. قدرت‌های منطقه‌ای پیشرو در خارج از خاورمیانه سنتی عمل می‌کنند، به همان شیوه‌ای که در داخل خاورمیانه عمل می‌کنند و بسیاری از رقابت‌های مهم برای منطقه اکنون فراتر از مرزهای فرضی رخ می‌دهند. پنتاگون مدت‌هاست که این را می‌دانست: تا زمان ایجاد فرماندهی امریکا در آفریقا در سال 2007، منطقه تحت پوشش فرماندهی مرکزی ایالات متحده، فرماندهی رزمی که خاورمیانه را کنترل می‌کند، نه تنها شامل مصر، ایران، عراق و کشورهای خلیج فارس، بلکه افغانستان نیز می‌شد. جیبوتی، اریتره، اتیوپی، کنیا، پاکستان، سومالی و سودان، گروهی است که مستقیماً با خاورمیانه وزارت امور خارجه در تضاد است.چنین ناهماهنگی چشمگیری در سیاستگذاری و نهادهای نظامی ایالات متحده به خطرات چسبیدن به مدل قدیمی منطقه اشاره دارد. نه تنها این مفهوم با سیاست و رویه نظامی کنونی همخوانی ندارد، همچنین مانع از تلاش‌ها برای رویارویی با بسیاری از بزرگ‌ترین چالش‌های روز، از بحران‌های زنجیره‌ای پناهندگان گرفته تا شورش‌های اسلام‌گرا و استبداد ریشه‌دار می‌شود. ادامه ایجاد دانش و سیاست بر اساس تعریف میراثی از خاورمیانه، تهدیدی برای کور کردن استراتژی ایالات متحده به پویایی واقعی شکل‌دهنده منطقه است و بدتر از آن، واشنگتن را برای ادامه اشتباه های فاجعه‌بار در آنجا بسیار محتمل می‌سازد.

1 نقشه‌کشی جنگ سرد

همانطور که در حال حاضر به نظر می‌رسد، مفهوم امریکایی خاورمیانه در تاریخ ماقبل مدرن پایه کمی دارد. برای قرن‌ها، استان‌های عربی شمال آفریقا و شام بخشی از امپراطوری وسیع و چند ملیتی عثمانی بودند. جوامع ساحلی خلیج فارس به طور ارگانیک به شاخ آفریقا در سراسر دریای سرخ مرتبط بودند. شبکه‌های اسلامی مصر و بقیه شمال آفریقا را به مناطقی در اعماق صحرای آفریقا متصل کردند اما به جای نگاه کردن به گذشته، ایالات متحده نسخه خود را از منطقه از منبعی جدیدتر اتخاذ کرد. استعمار و سیاست قدرت‌های بزرگ اروپای اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم. در قرن نوزدهم، پروژه‌های امپراطوری بریتانیا و فرانسه ایده منطقه‌ای متمایز را که توسط شمال آفریقا و شام تعریف می‌شود، به وجود آورد. در سال 1830، فرانسه الجزایر را اشغال کرد. در سال 1881، تونس را تصرف کرد. وتا سال 1912، مراکش را نیز تحت کنترل داشت. میراث استعماری فرانسوی از طبقه‌بندی نژادی و نه مانع طبیعی صحرا، تمایز بین آفریقای سیاه فرانسوی و مغرب فرانسوی متشکل از اعراب و بربرها با پوست روشن‌تر را نشان داد. همین نژادپرستی مانع سختی بین جمعیت‌های فرهنگی مشابه حوزه مدیترانه ایجاد کرد، با اروپای جنوبی سفیدپوست که به اجبار از مردمان خاور نزدیک در آن سوی دریا در شمال آفریقا و شبه جزیره عربستان متمایز شد.بریتانیایی‌ها به نوبه خود، این منطقه را «خاور نزدیک» نامیدند، زیرا نقش آن به‌عنوان یک نقطه ترانزیت در مسیر منافع اولیه استعماری‌شان در هند و «خاور دور» یا آسیا بود. پس از افتتاح کانال سوئز در سال 1869، این منطقه اهمیت جدیدی پیدا کرد. منافع امپراطوری بریتانیا اکنون شبه جزیره عربستان را به مصر و شام متصل می‌کند، در حالی که آن مناطق را از شمال، شرق و جنوب متمایز می‌کند و یک رشته تحت الحمایه در امتداد شبه جزیره عربستان تا سال 1971 تحت کنترل بریتانیا باقی ماندند و مرزهای استعماری قدیمی را مدت ها پس از اینکه نیروهای دیگر شروع به تغییر شکل منطقه کردند، تقویت کردند. مجموعه‌ای از مفروضات ایدئولوژیک در مورد اکوسیستم فرضی اعراب، فارس‌ها و ترک‌ها، دیدگاهی که توسط محقق امریکایی فلسطینی فقید ادوارد سعید، معروف به «شرق شناسی» نامیده شد.پس از جنگ جهانی دوم، در حالی که ایالات متحده به شدت وارد رقابت جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی شد، وزارت امور خارجه ایالات متحده مفهوم انگلیسی-فرانسوی منطقه را برای اهداف خود تطبیق داد. تعریف چیزی که ایالات متحده اکنون آن را «خاورمیانه» می‌نامد (نه به واشنگتن که به لندن نزدیک است) با اهداف سیاستگذاران مشخص شده است: حفظ دسترسی به نفت در شبه جزیره عربستان، محافظت از اسرائیل و حفظ متصرفات سابق بریتانیا و فرانسه در شمال آفریقا خارج از حوزه نفوذ شوروی.در طول دهه‌های 1950 و 1960، اولویت‌های اقتصادی و سیاسی ایالات متحده به نهادینه شدن این نقشه در محافل دانشگاهی و سیاستگذاری کمک کرد. قانون آموزش دفاع ملی در سال 1958 منابع فدرال را به سمت مطالعات منطقه‌ای در حمایت از اولویت‌های جنگ سرد هدایت کرد و سازمان‌های غیرانتفاعی بزرگ مانند بنیاد فورد به این تلاش‌ها پیوستند. رویکرد جدید جهان را به مناطق متمایز تقسیم کرد که یکی از آنها خاورمیانه بود. در نتیجه، محققان خاورمیانه تخصص عمیقی در مورد فرهنگ‌ها، زبان‌ها، تاریخ و سیاست کشورها در آن منطقه کاملاً تعریف شده ایجاد کردند. اما از آنها انتظار نمی‌رفت که چیز زیادی در مورد کشورهای جنوب صحرای آفریقا یا افغانستان و پاکستان بدانند، مهم نیست که این مکان‌ها چقدر برای موضوعاتی که مطالعه می‌کردند مهم است.

2 بازارهای در حال حرکت به سمت شرق

همانطور که پویایی‌های سیاسی اخیر نقشه قدیمی خاورمیانه را منسوخ کرده است، تغییرات اجتماعی در مقیاس بزرگ نیز همین‌طور است. از دهه 1950 تا 1980، مهاجرت دسته جمعی کارگران از کشورهای عربی فقیرتر به کشورهای بسرعت در حال توسعه خلیج فارس، ارتباطات قدرتمندی را در منطقه ایجاد کرد. حواله‌ها نقشی کلیدی در اقتصادهای غیررسمی مصر و بیشتر کشورهای شامات داشتند و اقامت طولانی‌مدت کارگران در کشورهای خلیج‌فارس باعث گسترش ایده‌های محافظه‌کار اسلام‌گرا شد که قبلاً خریدار زیادی در خارج از عربستان سعودی پیدا نکرده بود. اما پس از تهاجم عراق به کویت در سال 1990، که طی آن کارگران فلسطینی و یمنی اغلب به‌عنوان غیر وفادار تلقی می‌شدند، کارگران مهاجر عرب به طور فزاینده‌ای با کارگران جنوب آسیایی از لحاظ سیاسی امن‌تر جایگزین شدند.به طور مشابه، رسانه‌های عربی بخش عمده‌ای از انسجام موضوعی خود را از دست داده‌اند. تا سال 2011، تلویزیون ماهواره‌ای عرب ست برای شکل‌دهی یک فرهنگ مشترک در سطح عمومی، از جمله در دوران قیام‌های اعراب، کارهای زیادی انجام داد. اما در یک دهه پس از آن، چشم‌انداز رسانه‌ای، بالکانیزه شده است و منعکس کننده قطبی شدن سیاسی منطقه است. بنابراین، جایی که الجزیره به‌عنوان یک پلتفرم مشترک برای سیاست عمومی عرب در دهه 1990 و سال‌های اولیه این قرن خدمت می‌کرد، پس از سال 2011، تنها یکی از پلتفرم‌های رسانه‌ای حمایت از جریانی خاص شد. العربیه و العالم هم از جریان‌های خاص خود حمایت می‌کردند. چنین ایستگاه‌هایی قطبی‌سازی سیاسی را تقویت می‌کنند، به طوری که روایت هر یک توسط کسانی که در محدوده سیاسی آن قرار دارند پذیرفته می‌شوند و توسط کسانی که خارج از آن هستند مورد سرزنش قرار می‌گیرند. رسانه‌های اجتماعی که زمانی نیرویی برای ادغام عمومی عرب بود، توسط رژیم‌هایی مانند مصر و عربستان سعودی از طریق استفاده گسترده از ارتش‌های روبات و سانسور به سلاح تبدیل شده و به سیلوهای متخاصم تقسیم شده‌اند.

3 نقشه آنها، نه نقشه ما

به مدت 75سال، خاورمیانه آن‌گونه که ما می‌شناسیم تا حد زیادی ساختار برتری امریکا بوده است. برای بسیاری از آن زمان، نقشه ترسیم شده ایالات‌متحده منطقی بود، زیرا اولویت‌های واشنگتن در منطقه می‌تواند راه قابل‌توجهی برای تأثیرگذاری بر سیاست منطقه داشته باشد. دکترین‌های استراتژیک واشنگتن در جنگ سرد، اتحادها و مداخلات را از زمان بحران سوئز در سال 1956، زمانی که ایالات‌متحده، فرانسه و بریتانیا را به‌عنوان قدرت اصلی غربی در منطقه جابه‌جا کرد، تا فروپاشی دیوار برلین در سال 1989 شکل داد. 1991– 1990 جنگ خلیج‌فارس نظم منطقه‌ای امریکا را تثبیت کرد که در آن به نظر می‌رسید همه راه‌ها به واشنگتن ختم می‌شود. ایالات‌متحده نظارت بر روند صلح اعراب و اسرائیل را از کنفرانس مادرید تا توافقنامه اسلو در انحصار خود درآورد و مهار دوگانه ایران و عراق را در ژئوپلیتیک خلیج{فارس} مشخص کرد.اما موقعیت جهانی ایالات‌متحده و همچنین انسجام منطقه‌ای که عمدتاً حول‌محور منافع ایالات‌متحده سازماندهی شده است، به‌ سرعت کاهش یافته است. در بحبوحه پیامدهای تصمیم فاجعه‌بار برای حمله به عراق در سال 2003، سه رئیس‌جمهور متوالی ایالات‌متحده به‌دنبال کاهش تعهدات ایالات‌متحده در خاورمیانه و چرخش به سمت آسیا بودند. با تصور اینکه ایالات‌متحده در حال عقب‌نشینی است، قدرت‌های منطقه‌ای تعاریف خود را از منطقه بیان کرده‌اند: نظمی با محوریت اقیانوس هند برای کشورهای خلیج{فارس} و جهت‌گیری فراساحل برای کشورهای شمال آفریقا. این بدان معنا نیست که مناطق سنتی درگیری، از بین رفته‌اند. به‌عنوان مثال، ایران شبکه‌های نیابتی و نفوذ خود را در سراسر کشورهای عراق، لبنان، سوریه و یمن گسترش داده است و در رقابت فزاینده‌ای با اسرائیل و عربستان‌سعودی قرار دارد.برای ایالات‌متحده، ظهور شورش‌های جهادی در جنوب صحرای آفریقا، دکترین ضد تروریسم متمرکز بر خاورمیانه را که پس از 11سپتامبر ظهور کرد، منسوخ کرده است. اگرچه نیروهای امریکایی از عراق و سوریه عقب‌نشینی کرده‌اند، اما حملات پهپادی و عملیات ضد تروریستی امریکا از سومالی از طریق ساحل ادامه دارد. به طرز گیج کننده‌ای، حتی زمانی که ایالات‌متحده سیگنال می‌دهد که از خاورمیانه خارج می‌شود، همان معماری نظامی را حفظ یا گسترش می‌دهد تا با بسیاری از نگرانی‌های امنیتی مشابه در ساحل و شرق آفریقا مقابله کند.

4 نقش جریان نفت و تاریخ استعماری در شکل‌گیری خاورمیانه امریکا

در آن سال‌های اولیه جنگ سرد، پان عربیسم جمال عبدالناصر، رئیس‌جمهور مصر، تصور خاورمیانه را به‌عنوان یک وحدت فرهنگی-سیاسی و نه یک سازه مصنوعی تقویت کرد. مسأله فلسطین و مبارزات برای استعمار زدایی، جهان عرب را با سران کشورها که خود را از طریق مواضعشان در مورد اسرائیل و اتحاد اعراب تعریف می‌کنند متحد ساخت و در مصر و دیگر کشورهای شمال آفریقا، نگرش‌های نژادپرستانه در مورد جمعیت‌های جنوب صحرای آفریقا به این ایده کمک کرد که خاورمیانه از نظر قومی و فرهنگی از مناطق اطراف متمایز باشد. در عین حال، الحاق بخش اعظم آسیای مرکزی به اتحاد جماهیر شوروی، محرومیت کشورهایی مانند آذربایجان، قزاقستان و ترکمنستان را از منطقه‌ای که توسط رقابت جنگ سرد تعریف شده بود، توجیه می‌کرد. این مفهوم از خاورمیانه پایه و اساس مجموعه‌ای از دکترین‌های سیاست خارجی ایالات متحده و اتحادهای امنیتی را فراهم کرد، روابطی که با وجود تحولاتی مانند انقلاب ایران، برای چندین دهه در خدمت حفظ جریان نفت و حفظ ثبات بودند. با این حال هزینه‌هایی داشت. دانشگاهیان و سیاستگذاران که برای اندیشیدن بر اساس این نقشه آموزش دیده بودند و اغلب از دیدگاه‌های شرق شناسی به ارث رسیده از دوران استعمار مطلع شده بودند، تمایل داشتند تا بدون در نظر گرفتن نیروهای اجتماعی و سیاسی زیادی که از مرزهای آن فراتر رفته‌اند، درباره منطقه نتیجه‌گیری کنند. به‌عنوان مثال، حملات 11 سپتامبر بسرعت به اجماع رسید که آنها توسط آسیب شناسی‌های خاص خاورمیانه عربی هدایت شده‌اند.به طور مشابه، این ایده قدیمی مبنی بر اینکه کشورهای مسلمان به نحوی منحصربه‌ فرد در برابر دموکراسی مقاومت می‌کنند، محرک‌های واقعی انعطاف‌پذیری استبدادی در خاورمیانه را نادیده می‌گیرد: پادشاهی‌های نفتی مورد حمایت غرب و قدرت‌های عرب که مسئولیت کمی در قبال شهروندان ضعیف خود دارند، گواه این امر است. همچنین مشارکت منظم مسلمانان در بسیاری از دموکراسی‌های خارج از خاورمیانه - از هند و اندونزی گرفته تا خود ایالات متحده را نادیده می‌گیرد. این فرض که مسلمانان در صورت داشتن فرصت، ناگزیر حکومت‌های اسلام‌گرای رادیکال را انتخاب می‌کنند، برای توجیه دهه‌ها شکست امریکا در حمایت از اصلاحات سیاسی واقعی در آنجا مورد استفاده قرار گرفته است.از همه این جهات، مفهوم امریکا از خاورمیانه اغلب یک محدودیت بوده تا یک دارایی، با این حال برای چندین دهه، به طرز قابل توجهی خود را نشان داده است.حتی پس از افشای اجباری یازده سپتامبر ارتباطات جهانی گروهی مانند القاعده که ریشه در افغانستان، مصر، عربستان سعودی و سودان داشت، سیاست ایالات متحده همچنان بر اساس الگوی قدیمی هدایت می‌شد. تهاجم به عراق تا حدی با اراده برای بازسازی خاورمیانه توجیه شد. به این صورت که دولت جورج دبلیو بوش «برنامه آزادی» را با جنگ ایدئولوژیک با هدف جهان عرب که ظاهراً به طور منحصربه‌فردی مستعد اقتدارگرایی و خشونت فرقه‌ای بود، پیش برد. اخیراً، مفروضات مشابه باعث شد که ایالات متحده نتواند موج تحولات مردمی را که در سال‌های 2011–2010 جهان عرب را فراگرفت، پیش‌بینی کند - یا واکنش مؤثری نسبت به آن نشان دهد.

5 سیاست خارج از محدوده

برای سیاستگذاران ایالات متحده، قیام‌های اعراب درس فریبنده‌ای به همراه داشت. در ابتدا، گسترش سریع اعتراضات از تونس و مصر به بسیاری از مناطق دیگر به نظر می‌رسید که انسجام مجدد خاورمیانه را نشان دهد. بیشتر تأکید بر یک ایده ژئوپلیتیک واحد، طنزهایی بود که به‌دنبال داشت: قطر، عربستان سعودی و امارات در جنگ‌های لیبی، سوریه و یمن مداخله کردند و در تحولات مصر و تونس مداخله کردند. با این حال رژیم‌هایی که در منطقه بیشترین نفوذ را داشتند - ایران، اسرائیل و ترکیه - اصلاً بخشی از جهان عرب نبودند. علاوه بر این، خودکامگان عرب بسرعت به ارتباط متقابل جمعیت‌های خود به‌عنوان تهدیدی برای بقای خود می‌نگریستند و بسیاری به‌دنبال سرکوب جنبش‌های سیاسی پان عرب مانند اخوان‌المسلمین و شبکه‌های فعال لیبرال بودند.امروزه، تحولات سیاسی در بسیاری از کشورهای خاورمیانه، مرزهای سنتی منطقه را بیش از پیش بی‌معنا کرده است. انقلاب 2018 سودان و کودتای نظامی اخیر آن، که توسط مصر، یک قدرت پیشرو در خاورمیانه، حمایت شد، با مخالفت اتحادیه آفریقا(نهادی بین‌المللی که 55 کشور آفریقایی را نمایندگی می‌کند) همراه بود، این واقعیت را نشان داد که این کشور تا چه اندازه در دو منطقه قرار گرفته است. در سایر نقاط آفریقا، مهاجرت و رشد شورش‌های اسلام‌گرا در سراسر ساحل (ساحل دریای مدیترانه، اقیانوس هند و اقیانوس اطلس) منافع سیاسی، امنیتی و اقتصادی کشورهای مغرب را به سمت جنوب سوق داده است. جنگ داخلی لیبی به جریان مهاجران، سلاح، مواد مخدر و رادیکالیسم در سراسر آفریقای مرکزی دامن زده است و مرز بین شمال آفریقا و بقیه قاره را بیش از پیش محو کرده است. بسیاری از مهاجرانی که از خاورمیانه به اروپا می‌رسند از کشورهای جنوب صحرا سرچشمه می‌گیرند. در پاسخ به اهمیت استراتژیک فزاینده ساحل، مراکش بر گسترش اقتدار مذهبی خود در غرب آفریقا متمرکز شده است و الجزایر نیز در عملیات امنیتی در مالی مشارکت داشته است.
پویایی‌های سیاسی دیگر نیز ارزش محدود تعریف خاورمیانه به‌عنوان یک منطقه جغرافیایی واحد را آشکار کرده است. برای مثال، رقابت ایران و عربستان در شمال آفریقا اهمیت چندانی ندارد. نبرد سیاسی بین قطر، عربستان سعودی و امارات پس از محاصره قطر در سال 2017 توسط چندین کشور در منطقه به رقابتی بین رژیم‌ها برای حمایت از طرفین نزاع نه تنها در کشورهای عربی همسایه بلکه در سراسر قاره آفریقا و حتی در واشنگتن انجام شد. داعش حتی بیشتر از القاعده، جهانی بود تا منطقه‌ای که با جریان جنگجویان خارجی به سوریه و گسترش جنبش در سراسر آفریقا و آسیا آشکار شد. هنگامی که برخی از فعال‌ترین شورش‌های جهادی در مالی و نیجریه در حال گسترش هستند، حفظ مدل‌های ضد تروریسم بر اساس مشکلاتی که گفته می‌شود این گروهک‌ها منحصراً عربی هستند، دشوار است.
در همین حال، برخی از بزرگترین درگیری‌های اخیرجغرافیای مفروض منطقه را به چالش کشیده است. جنگ داخلی لیبی، مالی و دیگر همسایگان آفریقایی را بی‌ثبات کرد. زمانی که عربستان سعودی در سال 2015 ائتلافی برای حمایت از مداخله خود علیه حوثی‌های یمن ایجاد کرد، نه تنها از کشورهای عربی همفکر خود کمک گرفت بلکه از اریتره، پاکستان و سودان درخواست حمایت کرد. در عین حال، محاصره دریایی امارات علیه حوثی‌ها از سوی امارات منجر به ایجاد حضور نظامی در سراسر شاخ آفریقا و تقویت جزیره استراتژیک سقطری شده است که به آفریقا نزدیک‌تر از شبه جزیره عربستان است. اگرچه اغلب به‌عنوان یک جنگ الگوی خاورمیانه تلقی می‌شود، درگیری در یمن به گونه‌ای صورت گرفته است که مرزهای فرضی منطقه را زیر سؤال می‌برد.

6 تحلیل اشتراک دوبی با سنگاپور و بغداد

طی دو دهه گذشته، بازارهای مالی جهانی جهت‌گیری برخی از ثروتمندترین کشورهای خاورمیانه از جمله کویت، قطر، عربستان سعودی و امارات را تغییر داده‌اند. با توجه به سرمایه‌گذاری عمیق آنها در املاک و باشگاه‌های ورزشی غربی، روابط اقتصادی رو به رشد آنها با آسیا و جمعیت زیادی از کارگران خدماتی غیر عرب و مهاجران غربی، به طور فزاینده‌ای منطقی‌تر است که این مکان‌ها را به‌عنوان مراکز سرمایه‌داری جهانی در نظر بگیریم. دوبی بیشتر با سنگاپور یا هنگ کنگ مشترک است تا با بیروت یا بغداد.
به نوبه خود، درگیری اسرائیل و فلسطین، که زمانی به‌عنوان یک نیروی متحد کننده در جهان عرب عمل می‌کرد، به طور چشمگیری از اهمیت اش کاسته شده است. جنبش بایکوت، واگذاری و تحریم‌ها، که با هدف افزایش شهرک‌سازی‌های اسرائیل در کرانه باختری انجام می‌شود، توجه بیشتری را در دانشگاه‌های امریکا و سالن‌های کنگره نسبت به خاورمیانه جلب کرده است. اروپا، سازمان ملل و دادگاه کیفری بین‌المللی بیش از هر پایتخت عربی میدان‌های اصلی جنگ برای مناقشات اسرائیل و فلسطین هستند. آرمان فلسطین امروز، در حالی که از حمایت بی‌سابقه‌ای در برخی از کشورها برخوردار است، به ندرت از همدلی دولت‌های عربی منطقه برخوردار بوده است، همان‌طور که تصمیم بحرین و امارات برای عادی‌سازی روابط با اسرائیل در پیمان 2020 آبراهم (معاهده قرن) این مسأله را نشان داد.

7 عقب‌نشینی امریکا از منطقه و بازتعریف خاورمیانه

و اکنون، ایالات‌متحده باید با پکن که متفاوت از واشنگتن در مورد خاورمیانه فکر می‌کند، مبارزه کند. چین از نقشه منطقه منافع استراتژیک خود پیروی می‌کند نه از نقشه خاورمیانه‌ای واشنگتن. پکن از طریق طرح یک کمربند- یک جاده، منافع انرژی خود را در خلیج‌فارس و حضور خود در آفریقا را گسترش داده است. این کشور با کم‌اهمیت جلوه دادن سیاست و تمرکز بر زیرساخت‌ها و منابع انرژی، مجموعه‌ای از توافقنامه‌ها را با کشورهای حاشیه خلیج‌فارس امضا کرده است. مشارکت فزاینده چین چشم‌اندازهای جدیدی را برای تثبیت تولید نفت و سایر اشکال همکاری منطقه‌ای باز کرده است، اما همچنین فرصت‌های سوء‌تفاهم‌های خطرناک را چندین برابر کرده است، زیرا واشنگتن به‌دنبال متعادل کردن منافع منطقه‌ای خود با رقابت فزاینده خود با چین است.اگر اندیشمندان، تحلیلگران و سیاستگذاران امریکایی، خاورمیانه را کمتر به‌عنوان یک منطقه جغرافیایی گسسته و بیشتر به‌عنوان مجموعه‌ای سیال از کشورها و جمعیت‌هایی که از طریق آن، نیروهای اجتماعی گسترده‌تر و رقابت‌های متحول که برای قدرت جریان می‌یابد بدانند، بسیاری از این تحولات اخیر می‌تواند به درستی درک شود. اندیشیدن فراتر از خاورمیانه سنتی نیز مزایای مستقیم تحلیلی و استراتژیک برای واشنگتن خواهد داشت، نه تنها به این دلیل که مستلزم بازیابی تاریخ فراموش شده است، بلکه  به این دلیل که به درک بهتر واقعیت‌های به سرعت در حال تغییر در میدان منجر می‌شود.واشنگتن با محبوس ماندن در یک مفهوم منسوخ از منطقه، در خطر کوتاه کردن درک خود از رفتار و منافع بازیگران اصلی خاورمیانه است.(درک نادرست از اقدامات دیگر قدرت‌های جهانی مانند چین.) فکر کردن فراتر از خاورمیانه دشوار خواهد بود؛ تخصص انباشته شده، الگوهای فکری عمیقاً درونی شده و ساختارهای بوروکراتیک ریشه‌دار همگی مانع هستند، اما تغییر پویایی قدرت جهانی و عملکرد منطقه‌ای به سرعت در حال تغییر جهت به سمت کشورهای پیشرو خاورمیانه است و نقشه‌ای که آنها دنبال می‌کنند دیگر نقشه واشنگتن نیست. نقشه مال خودشان است و اکنون بر عهده واشنگتن است که خواندن آن را بیاموزد.
*The End of the Middle East How an Old Map Distorts a New Reality, Marc Lynch, March/April 2022.










آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7880/6/608506/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها