تنها صداست که می‌ماند


محسن نفر
آهنگ‌ساز، پژوهشگر، مدرس موسیقی و نوازنده تار و سه تار
موسیقی؛ هنری که هنراولش می‌خوانند، طول عمری معادل طول عمر انسان دارد. اولین عضوی که خبرازخود می‌دهد، گوش، وابسته به حس شنوایی است واولین عضوی که خبر از جهان می‌دهد، چشم، وابسته به حس بینایی است. بشراولین شناختش از خود را با گوش و حس شنوایی آغازمی کند. صدایی که می‌شنویم ما را درمقابل خود قرارمی دهد. «من می‌شنوم.» شنیدن، ادراکی است که در ما رخ می‌دهد. منتهایش ما هستیم. واقعه در ما رخ می‌دهد. اگر شنوایی نباشد، صدا هست ولی ما آن را درک نمی‌کنیم. بگو سایر حواس هم همین‌طورند! مثلاً اگر نبینیم، تصاویر و واقعیات هستند! آری. ولی فقدان حس بینایی با حواس شنوایی و بساوایی جبران می‌شود. با حس شنوایی در صورت فقدان حواس دیگر، می‌توان تا حدودی جبران کرد ولی با فقدان آن، هیچ کدام ازحواس دیگر، قابلیت جبران ندارند! شخص ناشنوا، جهان را در خود ندارد. با حس بینایی و سایرحواس، ما خود را درجهان می‌یابیم. ولی تنها با حس شنوایی است که ما جهان را درخود می‌یابیم و این شاید تصدیق آن شاعرانه است که «تنها صداست که می‌ماند»! پس ما با حس شنوایی می‌توانیم جهان را درخود تجربه کنیم! هیچ چیز به لطافت و بساطت ارتعاش نیست و ارتعاش و صدا، کنشی است که از درون ما صورت می‌گیرد و به جهان منتقل می‌شود و همین‌طوراز بیرون، در ما وارد می‌شود و باقی می‌ماند. واقعیت خارجی در درون ما وارد نمی‌شود. تصویر و عکسی از آنها به واسطه بینایی در ذهن ما می‌نشیند، ولی ارتعاش، خودش در ما وارد می‌شود نه تصویرش.اصلا ارتعاش، تصویر ندارد. لطیف است. ماده نیست. اگرچه مادی هست ولی لطیف و بی‌شکل و شمایل است. با چشم، قابل رؤیت نیست.پس در این حد، مادی نیست! به همین سبب صدا و ارتعاش، خود به درون انسان وارد می‌شود و این‌گونه با صدا، انسان جهان و هستی را در خود می‌یابد و تجربه می‌کند. ما با دیدن، به جهان وارد می‌شویم ولی با شنیدن، جهان در ما وارد می‌شود. این مقدمه به‌عنوان «فلسفه صدا»، لازم بود که ماهیت وجودی صوت و اهمیت و نقش و اثرش معلوم شود. حال با این مقدمه، می‌فهمیم که موسیقی، هنری است که به وساطت صوت، خودش وارد وجود انسان می‌شود. موسیقی، جهان درون موسیقیدان است و با تولید و اجرایش، به درون مخاطب وارد می‌شود. جهانی به غیر جهان بیرونی! زیرا هر انسانی خود جهانی کوچک شبیه جهان بزرگ است. «الإنسان عالَماً عقلیاً مضاهیاً للعالم العینی.»
با این حساب اگرموسیقی، جهان درون موسیقیدان است که به درون مخاطب وارد می‌شود و به جهان او پیوند می‌خورد و جزئی از جهان او می‌شود، نباید شرایط و ملاحظاتی را واجد باشد؟ آیا ما مجازیم که هر جهانی را به درون خود وارد کنیم و جزو جهان خود قرار دهیم؟
چگونه اخلاق و وجدان می‌پذیرد که من به جهان دیگران وارد شوم، مادام که به صلاح آن مطمئن نیستیم؟ یا جهانی را در خود بپذیرم، مادام که به صحت آن یقین ندارم؟ این البته یک ملاحظه متین و عقلانی است!
چرا معمولاً به این ملاحظات توجه نمی‌شود؟ چون هنر از مقوله زیبایی است. فهمیدن است از طریق مطبوع، مطلوب و مقبول. خلاف فلسفه که فهمیدن ازطریق معقول و خلاف علم که فهمیدن از طریق معلوم و تجربه و آزمون است.
با هنر، مفهوم (موضوع)، مطلوب است و گویی قبل از اثبات، مصادره شده است. قبل از ثابت شدن، مقبول و مطلوب است. چرا؟ چون دیدن جهان از طریق زیبایی است! اگرشما به شکل و طریق زیبا، به مناظره چیزی بنشینی، می‌توانی آن را نپسندی! اگرچیزی زیبایی‌هایش را به شما بنماید، شما قبولش نمی‌کنی؟ همه هم و غم بشر در این است که به مشاهده و ادراک زیبایی نایل شود! اگر این مطلوب برایش میسرشود، ازآن روی برمی‌تابد؟
هنر، مواجه شدن با هرچیز است از طریق زیبایی! اصلاً دیدن زیبایی است. برخلاف فلسفه که مواجهه با فریب‌ها و دروغ‌ها و نیرنگ‌ها است و به زعم علم که مواجهه با مجهولات و خطاها است! پس چگونه بشر با دیدن هنر که زیبایی است، سر تأیید فرو نیاورد.بدین صورت است که در مقابل هنر، ملاحظات را به سویی افکنده و جهان، محصول هنر را در بر خود می‌پذیرد! اما در پذیرش فلسفه‌ها، مکتب‌ها و همچنین علم و مذهب و محصولش، آغوش باز نمی‌کند! خب با این ملاحظه، دیگر چه جای تأمل و درنگ و افسوس برای مواجهه و پذیرش هنرباقی است؟

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7885/32/609376/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها