در میهمانی چه میگذرد
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
پیش از آنکه این مطلب را بنویسم اسمش را انتخاب کردهام و گذاشتهام «در میهمانی چه میگذرد؟» و میخواهم به خاطره نسل ما از ایرج طهماسب اشاره کنم که ما را وادار کرد در صف سینما بایستیم تا فیلم سینمایی «کلاه قرمزی و پسرخاله» را تماشا کنیم؛ فیلمی که در اوایل دهه هفتاد ساخته شد و ما بچههایی را که با این عروسکها آشنا بودیم به سینما برد. سینما جای عجیبی است. آنوقتها سینمای شهر ما یک سوله بود که صندلیهای فلزی در آن گذاشته بودند و فیلم نمایش میدادند. یادم است سینما شلوغ میشد و آن وقتها دهه شصت بود و همین سینمای نصفه نیمه هم خودش صفایی داشت. سینمایی که نخستین فیلمی که در آن دیدم یک فیلم کوتاه بود که بچههای شهرم ساخته بودند و راجع به یک مبارز انقلابی بود که ساواک شکنجهاش میداد و در شش یا هفت سالگی فکر میکردم این فیلم چقدر ترسناک است. من سینما را با دیدن فیلم ترسناک شروع کردم اما «پرنده کوچک خوشبختی» نخستین فیلمی بود که در زندگیام دیدم و «مسافران مهتاب» را هم 18 بار در همان سینما تماشا کردم. تا جایی که کارمندهای سینما از من میخواستند ادای «نمکی» شخصیت فیلم را درآورم تا مرا به سینما راه بدهند و دوباره فیلم را تماشا کنم.
هیچیک از این فیلمها صف نداشت. اما فیلم «کلاه قرمزی» صفی بود و باید ساعتها در صف میماندی و برای اینکه زودتر ببینیم باید به شیراز میرفتیم. سینما سعدی شیراز این فیلم را اکران میکرد و ما ساعتها و ساعتها در صف بودیم تا این فیلم را ببینیم، اما بعدها اتفاق شگفتتری افتاد و آن هم حضور عروسکهای بیشتر و بیشتر در سریال تلویزیونی «کلاه قرمزی» بود. طهماسب انگار میخواست همیشه این زندگی را حفظ کند. این خانواده را گسترده کند و بگوید چه خوب است همهمان دور هم جمع بشویم و چه خوب است خانواده بزرگ باشد. همه کنار هم باشند و با اختلافهایی هم که دارند همچنان یکپارچه عمل کنند.
این نگاه من است به آن مجموعهای که شوربختانه ادامه پیدا نکرد. اما طهماسب بدون عروسک معنایی ندارد. این است که خودش را به شبکه نمایش خانگی رسانده و با ترتیب دادن «مهمونی» خانوادهای دیگر را کنار هم جمع کرده و نشان میدهد او هنوز و تا همیشه با بچهها و بزرگترها مانده است. حالا دیگر بچه دهه شصتی و نوجوان دهه هفتادی نیستم که با عروسک خوشحال بشوم اما حالا یک آدم میانسال هستم که برای دیدن عروسکهای سریال «مهمونی» ذوقزده میشوم و فکر میکنم این طهماسب است که میخواهد روحیه همه ما را کودک نگاه دارد و لطافت را همراهمان کند، حتی اگر شخصیت «بچه» تخس باشد و شر بودن از سر و رویش ببارد اما همچنان مهربانی را ترویج میکند و کودک بودن را به ما نشان میدهد و «عزیزم» از دهانش نمیافتد؛ بچهای که از کف اجتماع است انگار سختی زیاد کشیده است.
«مهمونی» بیشتر از آنکه در ساخت و تکنیکهای برنامههای میهمانمحور موفق باشد در نوستالژی ما از «آقای مجری» موفق است که میخواهد به ما نشان دهد همچنان با سنتهای سریالسازی میشود مخاطبها را راضی کرد و پای تلویزیون نشاند.
داستاننویس
پیش از آنکه این مطلب را بنویسم اسمش را انتخاب کردهام و گذاشتهام «در میهمانی چه میگذرد؟» و میخواهم به خاطره نسل ما از ایرج طهماسب اشاره کنم که ما را وادار کرد در صف سینما بایستیم تا فیلم سینمایی «کلاه قرمزی و پسرخاله» را تماشا کنیم؛ فیلمی که در اوایل دهه هفتاد ساخته شد و ما بچههایی را که با این عروسکها آشنا بودیم به سینما برد. سینما جای عجیبی است. آنوقتها سینمای شهر ما یک سوله بود که صندلیهای فلزی در آن گذاشته بودند و فیلم نمایش میدادند. یادم است سینما شلوغ میشد و آن وقتها دهه شصت بود و همین سینمای نصفه نیمه هم خودش صفایی داشت. سینمایی که نخستین فیلمی که در آن دیدم یک فیلم کوتاه بود که بچههای شهرم ساخته بودند و راجع به یک مبارز انقلابی بود که ساواک شکنجهاش میداد و در شش یا هفت سالگی فکر میکردم این فیلم چقدر ترسناک است. من سینما را با دیدن فیلم ترسناک شروع کردم اما «پرنده کوچک خوشبختی» نخستین فیلمی بود که در زندگیام دیدم و «مسافران مهتاب» را هم 18 بار در همان سینما تماشا کردم. تا جایی که کارمندهای سینما از من میخواستند ادای «نمکی» شخصیت فیلم را درآورم تا مرا به سینما راه بدهند و دوباره فیلم را تماشا کنم.
هیچیک از این فیلمها صف نداشت. اما فیلم «کلاه قرمزی» صفی بود و باید ساعتها در صف میماندی و برای اینکه زودتر ببینیم باید به شیراز میرفتیم. سینما سعدی شیراز این فیلم را اکران میکرد و ما ساعتها و ساعتها در صف بودیم تا این فیلم را ببینیم، اما بعدها اتفاق شگفتتری افتاد و آن هم حضور عروسکهای بیشتر و بیشتر در سریال تلویزیونی «کلاه قرمزی» بود. طهماسب انگار میخواست همیشه این زندگی را حفظ کند. این خانواده را گسترده کند و بگوید چه خوب است همهمان دور هم جمع بشویم و چه خوب است خانواده بزرگ باشد. همه کنار هم باشند و با اختلافهایی هم که دارند همچنان یکپارچه عمل کنند.
این نگاه من است به آن مجموعهای که شوربختانه ادامه پیدا نکرد. اما طهماسب بدون عروسک معنایی ندارد. این است که خودش را به شبکه نمایش خانگی رسانده و با ترتیب دادن «مهمونی» خانوادهای دیگر را کنار هم جمع کرده و نشان میدهد او هنوز و تا همیشه با بچهها و بزرگترها مانده است. حالا دیگر بچه دهه شصتی و نوجوان دهه هفتادی نیستم که با عروسک خوشحال بشوم اما حالا یک آدم میانسال هستم که برای دیدن عروسکهای سریال «مهمونی» ذوقزده میشوم و فکر میکنم این طهماسب است که میخواهد روحیه همه ما را کودک نگاه دارد و لطافت را همراهمان کند، حتی اگر شخصیت «بچه» تخس باشد و شر بودن از سر و رویش ببارد اما همچنان مهربانی را ترویج میکند و کودک بودن را به ما نشان میدهد و «عزیزم» از دهانش نمیافتد؛ بچهای که از کف اجتماع است انگار سختی زیاد کشیده است.
«مهمونی» بیشتر از آنکه در ساخت و تکنیکهای برنامههای میهمانمحور موفق باشد در نوستالژی ما از «آقای مجری» موفق است که میخواهد به ما نشان دهد همچنان با سنتهای سریالسازی میشود مخاطبها را راضی کرد و پای تلویزیون نشاند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه