کنشگری سیاسی جریان راست افراطی در اروپا چه ویژگی دارد؟
بحران در خانه مدرنیته
الهه اکبرزاده
پژوهشگر
حتی بدبینترین بازمانده جنگ طولانی و ویرانگری که سالها اروپا را درنوردیده بود هم گمان نمیکرد که اروپا، تنها چند دهه بعد از تجربه فاشیسم و نازیسم و این قبیل ملیگراییهای افراطی، دوباره به چاه گرایش افراطی جدیدی اینبار به اسم احزاب دست راست بیفتد؛ اما پس از مدت کوتاهی و در اواخر دهه ۱۹۸۰ این گرایشات در فضای سیاسی اروپا سر برآوردند. همزمان با تلاش دولتهای اروپایی برای تشکیل یک اتحادیه سیاسی و اقتصادی در سطح قاره اروپا، در اکثر کشورهای اروپایی گروههای راست افراطی شکل گرفتند، گروههایی که اساس هویت خود را در نژادپرستی، قومگرایی، بیگانههراسی و ضدیت با فردگرایی و دموکراسی تعریف میکردند، گروههایی مثل ملیگرایان ایتالیا و اتریش، گروههای معترض به سیاستهای مالیاتی در دانمارک و نروژ که بهمرور بدل به گروههای راست در دفاع از هویت ملی شدند و ملیگرایان اروپای شرقی که بهدنبال تحقق ایده یک ملت-یک دولت بودند و به مقابله با اقلیتهای قومی و مذهبی در سرزمین خود برخاستند. در شروع، این گروههای راست افراطی در اقلیت بودند، اما رفتهرفته و به اقتضای شرایط، گرایش به آنها شایع شد. غیر از دستهای از راستهای سنتی که تنه به تنه فاشیسم میزدند و به دلیل تداعی گذشته تلخ اروپا اقبال چندانی نداشتند، گروههایی از راستهای افراطی که به جای نژاد، بر برتری فرهنگی و ارزشی غرب تأکید میکردند به فعالیت خود ادامه دادند و روزبهروز بیشتر مطرح شدند، حتی به پارلمان کشورها راه یافتند و احزاب نوین پوپولیستیای را شکل دادند که امروز شاهدشان هستیم.
راستهای افراطی اصولاً خود را در ضدیت با ساختار حاکم تعریف میکنند، دولت مستقر و اپوزیسیون آن، هر دو را متهم میکنند به اینکه نسبت به مسائل ملی بیتوجهاند، هم نظم سیاسی خودشان و هم نظم ژئوپلیتیک جهانی را رد میکنند و در عمل با سیاستهای لیبرالیسم هم مخالفاند. با بیشترشدن نارضایتی مردم از ساختارهای حاکم و عملکرد چپ و راستهای سنتی، اقبال به راستهای افراطی بیشتر و بیشتر هم شد و آنها توانستند آرای اعتراضی مردم را به خود جلب کنند. راستهای افراطی با موضع ضدساختاری و ضدنخبهگرایی و تأکید گاهوبیگاه بر رفراندوم در مسائل مختلف، چهرهای عوامانه به خود گرفتهاند. آنها همچنین بزهکاریهای اجتماعی، بیکاری و نابسامانیهای اقتصادی در کشورشان را متوجه مهاجران میدانند و با ستیز آشکارشان با مهاجران، حرف دل بسیاری از کارگران و مردم طبقات پایین و کمترتحصیلکرده را میزنند، اما این تمام ماجرا نیست. وجود احزاب راست افراطی در بیشتر کشورها، بیش از آنکه در اعتراض به مشکلات اقتصادی باشد، حاصل ملاحظات فرهنگی و هویتی در اعتراض به جهانیشدن و مهاجرتهای فزاینده به اروپاست. آنها فرهنگهای ملی را گروههایی کاملاً متضاد اما در درون همگن میدانند که حق دارند کشورشان را برای نژاد و ملت خودشان حفظ کنند. در این میان، مهاجران خصوصاً آنها که در فرهنگ کشور میزبان حل نمیشوند، را تهدیدی برای ارزشهای ملی به حساب میآورند. حمایت از این احزاب، خصوصاً پس از واقعه یازده سپتامبر و شکلگیری احساس ترس عمومی نسبت به مهاجران مسلمان، بیشتر هم شد؛ مثلاً در آلمان گروه وطنپرست «پگیدا» علیه اسلامیشدن غرب فعالیت میکند و حزب «برای آزادی» در هلند به مخالفتهایش با مهاجران خصوصاً مسلمانان، قرآن و مسجد شهره است. اعضای جامعه شمال ایتالیا، با استدلالهایی مربوط به امنیت ملی، میگویند ساخت مسجد توسط مسلمانان باید محدود شود و جبهه ملی فرانسه نیز هشدار داده است که اتباع مسلمانش به اجتماعی فراتر از فرانسویان -یعنی مسلمانان- وفادارند. این نوع نگاه به مهاجران بهمثابه تهدید فرهنگی، امنیتی و اقتصادی بر وضع سیاستهای محدودکننده مهاجرت و ذهنیت مردم درباره مهاجران تأثیر گذاشته است.
این احزاب همچنین مخالف سیاستهای همگرایی اتحادیه اروپا هستند و آن را تهدیدی برای خود و مرزهای ملی خود میدانند. آنها معتقدند همگرایی اروپایی لزوماً ایده خوبی نیست و فقط گاهی و در برخی ابعاد میتواند به سود دولتها باشد، مشروط بر آنکه موجب ازبینرفتن حاکمیت دولتها نشود. بنابراین، قدرتگرفتن این گروهها میتواند اثرات واگرایانهای بر اتحادیه اروپا داشته باشد.
مشخصه اصلی راستهای افراطی در اروپا نژادپرستی فرهنگی و ضدیت با شرق و مسلمانهاست، به این بهانه که آنها با فرهنگ و ارزشهای اصیل تمدن غرب بیگانهاند؛ اما در امریکا شاهد «تلفیق نوعی بنیادگرایی مذهبی با برتری نژادی سفیدپوستان» هستیم. در ایالات متحده موضوع مهاجران چندان مطرح نیست، زیرا اساساً مهاجران بنیانگذار این کشور بودهاند. در این کشور جنبشهای راست افراطی عموماً جنبه نژادپرستی یا بنیادگرایی مذهبی و یا ترکیبی از این دو دارند. آنها، در تفسیر ایدئولوژیک و نژادی خاصی که از متن کتاب مقدس دارند، معتقدند نبرد بین نیروهای تاریکی و روشنایی همان جنگ نژادی بین ملت انگلوساکسون و دیگر گروههای قومی است. در چهارچوب باورهای مذهبی بنیادگرایان مسیحی در امریکا، حمایت از اسرائیل بخشی از ایمان ملت امریکاست، زیرا خداوند به ابراهیم علیهالسلام وعده داده که به حامیان اسرائیل و یهودیان پاداش میدهد. این گروه که به اوانجلیستها معروفاند تنها گروه افراطی دست راستی در امریکا نیستند، کوکلاکسکلانها هم گروه تروریستی نژادپرستی در امریکا هستند که علاوه بر مخالفت با سیاهپوستان و اسلامهراسی، اتفاقاً به ستیز با یهودیت هم شناخته شدهاند. به علاوه، تئوریهای توطئه و مفهوم «تولیدگرایی» از دیرباز سبب شده زمینه مناسبی برای رشد گرایشهای راست رادیکال در امریکا وجود داشته باشد. در تولیدگرایی افراد خود را جزو طبقه تولیدکننده بهشمار میآورند و احساس میکنند سرمایه و زحمتشان هم توسط بانکداران و نخبگان و هم توسط مهاجران و غیرسفیدپوستان از طریق سیاستهای دولت رفاه، چپاول میشود. روی کار آمدن ترامپ -که به احزاب دست راستی نزدیک بود و با شعارهای ضدساختاری، ضداسلامی و ضدمهاجرتی به پیروزی رسید- شروع فصل تازهای برای گروههای افراطی دست راستی بود، نهتنها در امریکا که در تمام جهان. مارین لوپن، رهبر جبهه ملی فرانسه، این واقعه را دومین گام موفق در اقبال به این احزاب در غرب معرفی کرد. لوپن گفت: «اولین جرقه برای تغییر نظم حاکم بر اروپا رأی مردم بریتانیا به خروج از اتحادیه اروپا و دومین جرقه انتخاب دونالد ترامپ بهعنوان رئیسجمهور امریکا بود».
راستهای افراطی رفتهرفته به وزنههایی چشمگیر در عرصه سیاسی کشورهایشان بدل میشوند. آنها با شعارهای ضدنخبهگرایانه خود، توجه و رأی طبقه کارگر را به دست آوردهاند و این امر احزاب چپ و سوسیالدموکراتها را تضعیف کرده است. احزاب راست میانه و محافظهکار نیز مجبور شدهاند برای جلب نظر هواداران راست افراطی سیاستهای تندتری در قبال موضوعاتی مانند مهاجرت پیش بگیرند؛ برای مثال، وقتی دولت آنگلا مرکل در سال ۲۰۱۵ بیش از یک میلیون پناهجو را از کشورهای جنگزده خاورمیانه پذیرفت با مخالفت گسترده احزاب دست راستی روبهرو شد؛ درنتیجه این مخالفتها ائتلاف محافظهکار نیز در سالهای بعد رویکرد سختگیرانهتری را اتخاذ کرد، بازگرداندن پناهجویان افغانستانی به «کابلِ امن»، احتمالاً بزرگترین نمود این تغییر رویه باشد.
امروزه دیگر نمیتوان گرایشهای موسوم به راست افراطی و قدرت فزاینده احزابی که چنین گرایشاتی دارند را در عرصه رسمی سیاست اروپا نادیده گرفت. مارین لوپن، با وجود شکست در انتخابات اخیر فرانسه (آوریل ۲۰۲۲)، بیش از ۴۰ درصد آرا را به خود اختصاص داد، که این نتیجه نسبت به انتخابات گذشته در سال ۲۰۱۷ پیشرفت چشمگیری محسوب میشد. نخستوزیری بوریس جانسون در انگلستان هم موجب تقویت این جریان شده است. احزاب و گروههای راست افراطی همچنین تماسهای مکرری با سازمانهای مشابه خودشان در سطح جهان دارند و از طریق همکاریهای بینالمللی، برای پیشبرد اهداف خود تلاش میکنند. اینترنت و رسانههای اجتماعی مستقل هم به دیدهشدن این گروهها و عضوگیری و پیگیری فعالیتهایشان کمک بسیاری کرده است. امروزه حتی پای گرایشهای افراطی به عرصه عمل هم باز شده است؛ تشکیلات نئونازی در اوکراین بهطور رسمی در ارتش حضور دارند. گردان آزوف نیروی داوطلبی متشکل از ملیگرایان افراطی و نئونازیها بود که در سال ۲۰۱۴ به مقابله با شورشیان جداییطلب شرق اوکراین برخاست و چندی بعد رسماً و توسط رئیسجمهور به گارد ملی اوکراین پیوست. گرچه گردان آزوف در سالهای گذشته از سوی برخی کشورها و نهادهای حقوق بشری به نژادپرستی و خشونتطلبی متهم شده بود، این روزها و همزمان با جنگ روسیه علیه اوکراین، حساسیتها به گرایشات افراطی این گروه کمتر شده و آنها را به چشم گارد ملی مدافع اوکراین نگاه میکنند.
روند روبهرشد گرایشهای راست افراطی و وارد عمل شدن این گروهها در جنگ اوکراین همزمان شده است با ساماندهی چچنیهای همپیمان روسیه. این درگیری، بهرغم مقیاس کوچکش، تصویری هولناک از آینده را ترسیم میکند. مرور کوتاهی بر تاریخ تشکیل و استقرار گروههای افراطی ما را به این نتیجه میرساند که این گروهها و این افکار در زمان و جغرافیای خاصی متوقف نمیشوند و دیر یا زود، دامن اروپا و کشورهایی که این روزها چشم بر رشد اینگونه افکار بستهاند را خواهند گرفت؛ این گروههای تندرو یا جنگ دیگری خواهند یافت یا جنگ دیگری خواهند ساخت.
پژوهشگر
حتی بدبینترین بازمانده جنگ طولانی و ویرانگری که سالها اروپا را درنوردیده بود هم گمان نمیکرد که اروپا، تنها چند دهه بعد از تجربه فاشیسم و نازیسم و این قبیل ملیگراییهای افراطی، دوباره به چاه گرایش افراطی جدیدی اینبار به اسم احزاب دست راست بیفتد؛ اما پس از مدت کوتاهی و در اواخر دهه ۱۹۸۰ این گرایشات در فضای سیاسی اروپا سر برآوردند. همزمان با تلاش دولتهای اروپایی برای تشکیل یک اتحادیه سیاسی و اقتصادی در سطح قاره اروپا، در اکثر کشورهای اروپایی گروههای راست افراطی شکل گرفتند، گروههایی که اساس هویت خود را در نژادپرستی، قومگرایی، بیگانههراسی و ضدیت با فردگرایی و دموکراسی تعریف میکردند، گروههایی مثل ملیگرایان ایتالیا و اتریش، گروههای معترض به سیاستهای مالیاتی در دانمارک و نروژ که بهمرور بدل به گروههای راست در دفاع از هویت ملی شدند و ملیگرایان اروپای شرقی که بهدنبال تحقق ایده یک ملت-یک دولت بودند و به مقابله با اقلیتهای قومی و مذهبی در سرزمین خود برخاستند. در شروع، این گروههای راست افراطی در اقلیت بودند، اما رفتهرفته و به اقتضای شرایط، گرایش به آنها شایع شد. غیر از دستهای از راستهای سنتی که تنه به تنه فاشیسم میزدند و به دلیل تداعی گذشته تلخ اروپا اقبال چندانی نداشتند، گروههایی از راستهای افراطی که به جای نژاد، بر برتری فرهنگی و ارزشی غرب تأکید میکردند به فعالیت خود ادامه دادند و روزبهروز بیشتر مطرح شدند، حتی به پارلمان کشورها راه یافتند و احزاب نوین پوپولیستیای را شکل دادند که امروز شاهدشان هستیم.
راستهای افراطی اصولاً خود را در ضدیت با ساختار حاکم تعریف میکنند، دولت مستقر و اپوزیسیون آن، هر دو را متهم میکنند به اینکه نسبت به مسائل ملی بیتوجهاند، هم نظم سیاسی خودشان و هم نظم ژئوپلیتیک جهانی را رد میکنند و در عمل با سیاستهای لیبرالیسم هم مخالفاند. با بیشترشدن نارضایتی مردم از ساختارهای حاکم و عملکرد چپ و راستهای سنتی، اقبال به راستهای افراطی بیشتر و بیشتر هم شد و آنها توانستند آرای اعتراضی مردم را به خود جلب کنند. راستهای افراطی با موضع ضدساختاری و ضدنخبهگرایی و تأکید گاهوبیگاه بر رفراندوم در مسائل مختلف، چهرهای عوامانه به خود گرفتهاند. آنها همچنین بزهکاریهای اجتماعی، بیکاری و نابسامانیهای اقتصادی در کشورشان را متوجه مهاجران میدانند و با ستیز آشکارشان با مهاجران، حرف دل بسیاری از کارگران و مردم طبقات پایین و کمترتحصیلکرده را میزنند، اما این تمام ماجرا نیست. وجود احزاب راست افراطی در بیشتر کشورها، بیش از آنکه در اعتراض به مشکلات اقتصادی باشد، حاصل ملاحظات فرهنگی و هویتی در اعتراض به جهانیشدن و مهاجرتهای فزاینده به اروپاست. آنها فرهنگهای ملی را گروههایی کاملاً متضاد اما در درون همگن میدانند که حق دارند کشورشان را برای نژاد و ملت خودشان حفظ کنند. در این میان، مهاجران خصوصاً آنها که در فرهنگ کشور میزبان حل نمیشوند، را تهدیدی برای ارزشهای ملی به حساب میآورند. حمایت از این احزاب، خصوصاً پس از واقعه یازده سپتامبر و شکلگیری احساس ترس عمومی نسبت به مهاجران مسلمان، بیشتر هم شد؛ مثلاً در آلمان گروه وطنپرست «پگیدا» علیه اسلامیشدن غرب فعالیت میکند و حزب «برای آزادی» در هلند به مخالفتهایش با مهاجران خصوصاً مسلمانان، قرآن و مسجد شهره است. اعضای جامعه شمال ایتالیا، با استدلالهایی مربوط به امنیت ملی، میگویند ساخت مسجد توسط مسلمانان باید محدود شود و جبهه ملی فرانسه نیز هشدار داده است که اتباع مسلمانش به اجتماعی فراتر از فرانسویان -یعنی مسلمانان- وفادارند. این نوع نگاه به مهاجران بهمثابه تهدید فرهنگی، امنیتی و اقتصادی بر وضع سیاستهای محدودکننده مهاجرت و ذهنیت مردم درباره مهاجران تأثیر گذاشته است.
این احزاب همچنین مخالف سیاستهای همگرایی اتحادیه اروپا هستند و آن را تهدیدی برای خود و مرزهای ملی خود میدانند. آنها معتقدند همگرایی اروپایی لزوماً ایده خوبی نیست و فقط گاهی و در برخی ابعاد میتواند به سود دولتها باشد، مشروط بر آنکه موجب ازبینرفتن حاکمیت دولتها نشود. بنابراین، قدرتگرفتن این گروهها میتواند اثرات واگرایانهای بر اتحادیه اروپا داشته باشد.
مشخصه اصلی راستهای افراطی در اروپا نژادپرستی فرهنگی و ضدیت با شرق و مسلمانهاست، به این بهانه که آنها با فرهنگ و ارزشهای اصیل تمدن غرب بیگانهاند؛ اما در امریکا شاهد «تلفیق نوعی بنیادگرایی مذهبی با برتری نژادی سفیدپوستان» هستیم. در ایالات متحده موضوع مهاجران چندان مطرح نیست، زیرا اساساً مهاجران بنیانگذار این کشور بودهاند. در این کشور جنبشهای راست افراطی عموماً جنبه نژادپرستی یا بنیادگرایی مذهبی و یا ترکیبی از این دو دارند. آنها، در تفسیر ایدئولوژیک و نژادی خاصی که از متن کتاب مقدس دارند، معتقدند نبرد بین نیروهای تاریکی و روشنایی همان جنگ نژادی بین ملت انگلوساکسون و دیگر گروههای قومی است. در چهارچوب باورهای مذهبی بنیادگرایان مسیحی در امریکا، حمایت از اسرائیل بخشی از ایمان ملت امریکاست، زیرا خداوند به ابراهیم علیهالسلام وعده داده که به حامیان اسرائیل و یهودیان پاداش میدهد. این گروه که به اوانجلیستها معروفاند تنها گروه افراطی دست راستی در امریکا نیستند، کوکلاکسکلانها هم گروه تروریستی نژادپرستی در امریکا هستند که علاوه بر مخالفت با سیاهپوستان و اسلامهراسی، اتفاقاً به ستیز با یهودیت هم شناخته شدهاند. به علاوه، تئوریهای توطئه و مفهوم «تولیدگرایی» از دیرباز سبب شده زمینه مناسبی برای رشد گرایشهای راست رادیکال در امریکا وجود داشته باشد. در تولیدگرایی افراد خود را جزو طبقه تولیدکننده بهشمار میآورند و احساس میکنند سرمایه و زحمتشان هم توسط بانکداران و نخبگان و هم توسط مهاجران و غیرسفیدپوستان از طریق سیاستهای دولت رفاه، چپاول میشود. روی کار آمدن ترامپ -که به احزاب دست راستی نزدیک بود و با شعارهای ضدساختاری، ضداسلامی و ضدمهاجرتی به پیروزی رسید- شروع فصل تازهای برای گروههای افراطی دست راستی بود، نهتنها در امریکا که در تمام جهان. مارین لوپن، رهبر جبهه ملی فرانسه، این واقعه را دومین گام موفق در اقبال به این احزاب در غرب معرفی کرد. لوپن گفت: «اولین جرقه برای تغییر نظم حاکم بر اروپا رأی مردم بریتانیا به خروج از اتحادیه اروپا و دومین جرقه انتخاب دونالد ترامپ بهعنوان رئیسجمهور امریکا بود».
راستهای افراطی رفتهرفته به وزنههایی چشمگیر در عرصه سیاسی کشورهایشان بدل میشوند. آنها با شعارهای ضدنخبهگرایانه خود، توجه و رأی طبقه کارگر را به دست آوردهاند و این امر احزاب چپ و سوسیالدموکراتها را تضعیف کرده است. احزاب راست میانه و محافظهکار نیز مجبور شدهاند برای جلب نظر هواداران راست افراطی سیاستهای تندتری در قبال موضوعاتی مانند مهاجرت پیش بگیرند؛ برای مثال، وقتی دولت آنگلا مرکل در سال ۲۰۱۵ بیش از یک میلیون پناهجو را از کشورهای جنگزده خاورمیانه پذیرفت با مخالفت گسترده احزاب دست راستی روبهرو شد؛ درنتیجه این مخالفتها ائتلاف محافظهکار نیز در سالهای بعد رویکرد سختگیرانهتری را اتخاذ کرد، بازگرداندن پناهجویان افغانستانی به «کابلِ امن»، احتمالاً بزرگترین نمود این تغییر رویه باشد.
امروزه دیگر نمیتوان گرایشهای موسوم به راست افراطی و قدرت فزاینده احزابی که چنین گرایشاتی دارند را در عرصه رسمی سیاست اروپا نادیده گرفت. مارین لوپن، با وجود شکست در انتخابات اخیر فرانسه (آوریل ۲۰۲۲)، بیش از ۴۰ درصد آرا را به خود اختصاص داد، که این نتیجه نسبت به انتخابات گذشته در سال ۲۰۱۷ پیشرفت چشمگیری محسوب میشد. نخستوزیری بوریس جانسون در انگلستان هم موجب تقویت این جریان شده است. احزاب و گروههای راست افراطی همچنین تماسهای مکرری با سازمانهای مشابه خودشان در سطح جهان دارند و از طریق همکاریهای بینالمللی، برای پیشبرد اهداف خود تلاش میکنند. اینترنت و رسانههای اجتماعی مستقل هم به دیدهشدن این گروهها و عضوگیری و پیگیری فعالیتهایشان کمک بسیاری کرده است. امروزه حتی پای گرایشهای افراطی به عرصه عمل هم باز شده است؛ تشکیلات نئونازی در اوکراین بهطور رسمی در ارتش حضور دارند. گردان آزوف نیروی داوطلبی متشکل از ملیگرایان افراطی و نئونازیها بود که در سال ۲۰۱۴ به مقابله با شورشیان جداییطلب شرق اوکراین برخاست و چندی بعد رسماً و توسط رئیسجمهور به گارد ملی اوکراین پیوست. گرچه گردان آزوف در سالهای گذشته از سوی برخی کشورها و نهادهای حقوق بشری به نژادپرستی و خشونتطلبی متهم شده بود، این روزها و همزمان با جنگ روسیه علیه اوکراین، حساسیتها به گرایشات افراطی این گروه کمتر شده و آنها را به چشم گارد ملی مدافع اوکراین نگاه میکنند.
روند روبهرشد گرایشهای راست افراطی و وارد عمل شدن این گروهها در جنگ اوکراین همزمان شده است با ساماندهی چچنیهای همپیمان روسیه. این درگیری، بهرغم مقیاس کوچکش، تصویری هولناک از آینده را ترسیم میکند. مرور کوتاهی بر تاریخ تشکیل و استقرار گروههای افراطی ما را به این نتیجه میرساند که این گروهها و این افکار در زمان و جغرافیای خاصی متوقف نمیشوند و دیر یا زود، دامن اروپا و کشورهایی که این روزها چشم بر رشد اینگونه افکار بستهاند را خواهند گرفت؛ این گروههای تندرو یا جنگ دیگری خواهند یافت یا جنگ دیگری خواهند ساخت.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه