نقش پیشمرگان استقلال و تمامیت کشور در نجات کردستان از گرداب بحران

امین مردم کردستان


رضا رستمی
پژوهشگرو نویسنده
سال 1362 به عنوان فرمانده سپاه سنندج معرفی شدم. این شهر مرکز استان کردستان بود و گروهک‌های کومله و دموکرات، اکثر نیروهایشان را در اطراف این شهر متمرکز کرده بودند. شکست و پیروزی ضدانقلاب در این منطقه در کل مناطق کردنشین تأثیر می‌‌گذاشت، این عوامل سنندج را به عنوان یک شهر بسیار مهم و تعیین کننده در جغرافیای کردستان قرار داده بود. وقتی برای رفتن به آن شهر مهیا می‌‌شدم، دوستان از «محمدامین رحمانی» فرمانده گردان حضرت رسول(ص) خیلی تعریف می‌‌کردند و سفارش او را به من می‌‌کردند. حاج اکبر آقابابایی می‌‌گفت: «حاجی! قدر محمدامین را بدان، خیلی به دردت می‌‌خوره، به تنهایی  یک لشکره.»
در صحبت‌هایی که با سایر افراد کردم، متوجه شدم ایشان فردی قدرتمند، عملیاتی و دارای ایده، فکر، برنامه و طرح و تدبیر در مواجهه با ضدانقلاب است. مردم منطقه او را خیلی دوست داشتند و او را پناه خودشان در مقابل مزدوران کومله و دموکرات می‌‌دانستند. اولین بار محمدامین را در گردان حضرت رسول(ص) دیدم. وقتی برای بازدید به آنجا رفته بودم، به استقبالم آمد. قد رشید و بلند، هیکل چهارشانه با سینه‌ای ستبر، صورتی استخوانی با ابروهای به هم پیوسته و سبیل‌های پرپشت به چهره او، صلابت و ابهت خاصی بخشیده بود. در دستش عصا بود و هنگامی که راه می‌‌رفت، کمی می‌‌لنگید.    
در نشستی که با ایشان و مسئولان گردان داشتم، برخوردش بسیار سرد بود. از حال و هوای جلسه و صحبت‌هایی که شد، فهمیدم خیلی مایل به همکاری با من نیست.
چند بار دیگر هم سعی کردم به او نزدیک شوم و از او برای مبارزه قاطع با ضدانقلاب کمک بگیرم، اما توفیقی حاصل نمی‌شد.
محمدامین مخالف برخی رفتارهای بعضی از افراد، در برخورد با غائله کردستان بود، چون احساس می‌‌کرد به حرف‌ها و نظریات او توجهی ندارند، دلسرد شده بود و همکاری کردن با آن‌ها برایش سخت بود. به این نتیجه رسیدم که باید از حاج اکبر آقابابایی کمک بگیرم. محمدامین علاقه ویژه‌ای به حاج اکبر آقابابایی داشت و ایشان تنها کسی بود که روی محمدامین رحمانی تأثیرگذار بود.
حاج اکبر با ایشان تماس گرفته بود و سوابق من را برای آقای رحمانی توضیح داده بود، به گونه‌ای که من را با تعریف‌هایش شرمنده کرده بود. این تماس‌ها سبب شد که کم کم بین من و محمدامین رحمانی علاقه خاصی به وجود آمد که هر روز بیشتر می‌‌شد، به طوری که ایشان با شوق و رغبت، مجدداً کارش را شروع کرد.
نماز رکن مبارزه با آشوبگران
هرچه از آشنایی ما بیشتر می‌‌گذشت، با ابعاد وجودی آن انسان بزرگ بیشتر آشنا می‌‌شدم. به نماز اول وقت خیلی اهمیت می‌‌داد. مواظب اقامه نماز توسط اعضای گردان بود. در تمام عملیات‌ها، وقت نماز نیروها را دو قسمت می‌‌کرد، عده‌ای نگهبانی می‌‌دادند و بقیه نماز می‌‌خواندند. سپس جایشان را عوض می‌‌کردند تا بقیه هم نماز را اقامه کنند.
یک بارکه برای تعقیب ضدانقلاب به روستای طاله وران رفته بودیم، روی یکی از ارتفاعات درحالی که نقشه نظامی روی زمین پهن بود و در مورد عملیات صحبت می‌‌کردیم، صدای اذان بلند شد، ایشان برخاست رو به یکی از پیشمرگ‌ها کرد و گفت: «به بچه‌ها بگو آماده نماز بشوند.» و در روی همان ارتفاع نماز جماعت را برپا کرد.
پیوندهای مردمی شهید
محمدامین چون بومی منطقه و اهل روستای کلاتی در اطراف سنندج بود، آشنایی و تسلط کاملی به وضعیت انسانی و جغرافیایی منطقه داشت.
در اکثر روستاها و محورها، عوامل اطلاعاتی داشت که با او در تماس بودند و اخبار ضدانقلاب را به او می‌‌رساندند. به کسب اطلاعات و شناسایی دقیق از ضدانقلاب، خیلی اهمیت می‌‌داد و تا شناسایی کامل انجام نمی‌شد، نیروها را وارد درگیری نمی‌کرد.
برای شناسایی به منطقه‌ای در اطراف سنندج رفته بودیم، چوپان روستا را صدا زد و تمام اخبار ضدانقلاب را از او گرفت، فهمیدم چوپان عامل اطلاعاتی اوست. به تعدادی از افراد در بعضی از روستاها که مسیر تردد ضدانقلاب بود، بی سیم داده بود و آن‌ها اخبار را به محمدامین می‌‌رساندند.
وقتی قرار می‌‌شد روستا یا محوری را پاکسازی کنیم، چند تا از پیشمرگان زبده را برمی‌داشت و می‌‌رفت شناسایی. با اینکه پاشنه پایش در اثر انفجار بمبی که ضدانقلاب در داخل ماشینش گذاشته بود، مجروح بود و نمی‌توانست بدون عصا راه برود، اما خودش با آن‌ها می‌‌رفت.
قرار بود محور کرجو را شناسایی کنند. ساعت 10 شب همراه تعدادی نیرو از مسیر آبیدر حرکت کردند. زمین پوشیده از برف بود، 48 ساعت در ارتفاعات روستا، کار شناسایی پایگاه‌های ضدانقلاب را انجام داد، پیشمرگ‌ها می‌‌گفتند: سرما امان ما را بریده بود، اما محمدامین می‌‌گفت: «باید دقیق و کامل کارمان را انجام دهیم تا در عملیات بتوانیم حداکثر ضربه را به دشمن بزنیم و جان بچه‌های خودمان را حفظ کنیم.»
کوشش می‌‌کرد تا آنجا که می‌‌تواند در کارها و تصمیم‌هایش عدالت را برپا کند. در اجرای عدالت برای او خویشاوند و غریبه تفاوتی نداشت و شاید به بستگانش سخت‌تر می‌‌گرفت. روستای «تودارصمدی» به اشغال ضدانقلاب درآمده بود... غیرت محمدامین اجازه نمی‌داد ببیند روستایی در تصرف کومله است. تصمیم گرفت همان شب به روستا حمله کند. از داخل روستا و تعداد ضدانقلاب خبری نداشتیم. برادرش ابراهیم را که بی سیم چی او بود، صدا زد و گفت: «بی‌سیم را بده دست فلانی! برو داخل روستا و اطلاعات دقیقی از ضدانقلاب برای من بیاور!» و برادرش را به کام مرگ فرستاد.
در بسیج روستاییان و مسلح کردن آن‌ها برای مقابله با ضدانقلاب، خیلی کوشش می‌‌کرد. می‌‌گفت: مردم باید خودشان در مقابل ضدانقلاب بایستند تا ریشه آن‌ها کنده شود. ضدانقلاب مردم را تهدید کرده بود که اگر مسلح شوند آن‌ها را خواهند کشت و خون‌شان هدر می‌‌رود. محمدامین برای این کار اول سراغ فامیل خودش می‌‌رفت، در یکی از روستاها ابتدا خواهرزاده‌اش و بعد بقیه اهالی را نیز مسلح کرد.
یکی دیگر از ویژگی‌های محمدامین، رعایت اصول حفاظتی در تمام عملیات‌ها بود. اگر لازم بود حتی نزدیک‌‌ترین افراد را فریب می‌‌داد تا عملیات لو نرود.
فرمانده میدان
مقر اصلی تشکیلات کومله جنوب کردستان، در روستای بسیار بزرگ و پرجمعیت آوی هنگ بود. این روستا در دل کوه‌های سر به فلک کشیده قرار داشت. تصمیم گرفتیم آن را پاکسازی و کومله را از آنجا بیرون کنیم.
محمدامین همراه 12 نفر از پیشمرگان مسلمان کُرد برای شناسایی موقعیت دشمن و بررسی شرایط منطقه به آنجا رفتند و پس از شناسایی کامل به سنندج بازگشتند.
چند روز بعد، نزدیک ظهر، محمدامین درحالی که تعدادی از پیشمرگان مسلمان کرد دورش حلقه زده بودند، مسئول تیم شناسایی آوی هنگ را خواست و به او گفت: «فلانی! لازم است برای مأموریت، چند روز به تهران بروی!» و پیشمرگ مذکور بعد از شنیدن دستور، از گردان بیرون رفت. احساس کردم محمدامین نگران است اطلاعات توسط این پیشمرگ لو برود.
چند ساعت بعد نزدیک غروب آفتاب محمدامین به طور مخفی همان فرد را خواست و یک گروهان نیرو به او داد و پس از توجیه کامل عملیات، به او گفت: «باید از منطقه شمال آوی هنگ وارد عمل شوی!»
به محمدامین گفتم: «آن مأموریت تهران و این مأموریت عملیات؟!» گفت: «می‌خواستم سایرین تصور کنند که ایشان به تهران می‌‌رود. چون شنیده بودند آوی هنگ شناسایی شده است و قرار است آنجا عملیات شود، احتمال دادم خبر به کومله برسد و کارمان مشکل شود.»
با آنکه پایش در اثر انفجار بمب آسیب دیده بود و نمی‌توانست بدون عصا راه برود، اما خیلی شجاع و جسور بود، به طوری که وقتی وارد صحنه درگیری می‌‌شد، یأس‌ها به امید و شکست‌ها به پیروزی تبدیل می‌‌شد و روحیه‌ها را آنچنان تقویت می‌‌کرد که قابل وصف نیست.
قرار بود روستای خشکین از توابع سنندج را پاکسازی کنیم، ضدانقلاب نیروهای ما را در پای ارتفاع گیر انداخته بود، بچه‌ها محاصره شده بودند و هر لحظه احتمال حمله و قتل عام آن‌ها توسط ضدانقلاب می‌‌رفت. فرمانده گروهان هرچه به پیشمرگ‌ها اصرار و التماس می‌‌کرد که حرکت کنند و ارتفاع را از دست دشمن درآورند کسی تکان نمی‌خورد.
همان طور که درگیری بشدت ادامه داشت، ناگهان محمدامین با جیپش وارد شد. وقتی صحنه را دید، آنچنان فریادی سر نیروها کشید که در عرض 20 دقیقه ارتفاع  فتح شد. حالا این دشمن بود که فرار می‌‌کرد و ما آن‌ها را تعقیب می‌‌کردیم. پیشمرگ‌های مسلمان خیلی از محمدامین خشیت و خوف داشتند و ابهت او همه را گرفته بود.
مهربان درعین صلابت
هر قدر در نبرد با ضدانقلاب جسور و شجاع بود، به همان میزان نسبت به مردم و هواداران ضدانقلاب مهربان و با تواضع برخورد می‌‌کرد.
پیش از شروع یکی از عملیات‌ها، پیشمرگ‌ها را جمع کرد و به آن‌ها گفت: دیشب سخنرانی امام خمینی(ره) را از تلویزیون شنیدم.
حرف اول و آخر ایشان مردم است. ما باید احترام و توجه به مردم را در رأس کارها قرار بدهیم، نبینم یا نشنوم که نیروی گردان ضربت و رزمنده پیشمرگ، بدون اجازه در روستاها وارد منزل کسی شود. کسی حق ندارد به عنوان تعقیب ضدانقلاب، با کفش وارد منزل مردم شود. می‌‌گفت: «پیشمرگ‌ها! شما خشم و غضب خودتان را برای ضدانقلاب بگذارید و با تمام توان علیه آن‌ها بجنگید، اما به مردم که رسیدید باید نوکر آن‌ها باشید. نشنوم کسی به مردم بداخلاقی کند.»
مادر یکی از ضدانقلاب‌ها به محمدامین گفته بود، پسرم گفته: اگر محمدامین امان‌نامه بدهد برمی‌گردم و تسلیم می‌‌شوم. محمدامین به همراه تعدادی از پیشمرگان به آن روستایی که آن پسر می‌‌خواست تسلیم شود رفت و او را آورد. روز بعد مادرش آمد و گفت که پسر دیگرش هم می‌‌خواهد تسلیم شود، کاری کنید که او هم بتواند برگردد. بعدها این دو برادر عضو یگان حزب‌الله سپاه شدند و در عملیات‌ مختلف علیه ضدانقلاب شرکت داشتند. هرچه از بزرگی روح محمدامین بگویم، باز هم نمی‌توان آن را ترسیم کرد. در یکی از عملیات‌ یکی از نیروهای ضدانقلاب درحالی که بشدت زخمی شده بود، اسیر شد. امدادگرها مشغول مداوای او بودند. محمدامین او را شناخت، دنبال خانواده‌اظكَظَ2ضصضصش فرستاد، خواهرش آمد، مقداری آب به او داد، ولی چون زخم‌هایش خیلی عمیق بود، از دنیا رفت. محمدامین جنازه فرد ضدانقلاب را به روستا برد. ماموستا را صدا کرد و از او خواست تا میت را غسل و کفن کرده، بر جنازه‌اش نماز بخوانند و او را دفن کنند. این جوانمردی در حالی بود که ضدانقلاب شهدای مظلوم ما را تکه تکه می‌‌کرد.
تواضع و فروتنی
بسیار ساده زیست بود، همان حقوقی را که همه پیشمرگان می‌‌گرفتند، او هم دریافت می‌‌کرد. واقعاً تعلقی به مال دنیا نداشت. قرار بود خانه‌اش را جابه‌جا کند. رفتم به او کمک کنم، در کمال ناباوری دیدم که هیچ چیز در منزل ندارد و بسیار ساده زندگی می‌‌کند. حتی فرش، گلیم و موکت هم نداشت. کف اتاقش نایلونی پهن بود و پسر کوچکش همان جا، مشغول بازی بود. این در حالی بود که او قبل از انقلاب صاحب مال و مکنت بود. زمانی که او کامیون پنج تن داشت کمتر کسی در روستاهای سنندج چنین وسیله‌ای در اختیار داشت. اما او همه را برای انقلاب داده بود و سعی کرده بود خودش را با نیروهای رده پایین گردانش به لحاظ مادی تطبیق دهد. در مواقعی چند شبانه روز در ارتفاعات کردستان به دنبال ضدانقلاب می‌‌گشت. درگیری پشت درگیری و تعقیب و گریز مکرر، وقتی او را می‌‌دیدی خستگی از سرورویش می‌‌بارید. به او گفتم: «زیاد خودت را زحمت نده کمی استراحت کن.» می‌‌گفت: «هر وقت کردستان پاکسازی شد آن وقت می‌‌توانم با خیال راحت استراحت کنم.» تحرک و فعالیت‌های محمدامین رحمانی و شیوه عملکرد و تعامل ایشان با مردم، سبب شد مردم به عنوان نیروهای بسیجی با سپاه همکاری کنند و جوانان کُرد داوطلبانه به عنوان سرباز وظیفه وارد سپاه شدند. با طرح تسلیح روستاییان، نزدیک به 800 نفر عضو بسیج روستایی شدند و یک گردان به سازمان رزم سپاه سنندج اضافه شد. هر تعداد که نیروهای بومی را در منطقه به کار می‌‌گرفتیم نیروهای غیربومی را آزاد می‌‌کردیم تا به کمک برادران‌شان در جبهه‌های جنگ تحمیلی با عراق بروند. در مدت کوتاهی به کمک محمدامین رحمانی، هزار نفر از نیروهای نظامی غیربومی سنندج کم شدند. تحولی شگرف ایجاد شده بود. امنیت سایه پربرکتش هر روز بر سر مردم مظلوم منطقه بیشتر می‌‌شد و عرصه را برای تحرک ضدانقلاب تنگ‌تر می‌‌کرد و همین اقدامات، ضدانقلاب را بشدت عصبانی کرده بود.
بچه‌های اطلاعات سپاه یکم، تیم ترور کومله را دستگیر کردند که قصد داشت فرمانده سپاه و محمدامین را ترور کنند. یکی از تروریست‌ها که دستگیر شده بود، اعتراف کرد که سران کومله به ما گفته‌اند اگر بتوانید با اولین گلوله محمدامین رحمانی را هدف قرار دهید، پیروزی با شماست، در غیر این صورت دومین گلوله را نمی‌توانید بزنید، چون او شما را با گلوله خواهد زد. می‌‌گفت: ما را در حلبچه آموزش داده بودند و برای ترور محمدامین مأمور شده بودیم.
به محمدامین بسیار توصیه می‌‌کردم که در رفت وآمدها مواظب باشد. آنقدر شجاع و مقتدر بود که ضدانقلاب حتی از ترور ایشان هم وحشت داشت. به ایشان مکرر توصیه می‌‌کردم که بدون محافظ تردد نکند. با این حال او با پیکان شخصی خودش، باز هم به تنهایی رفت وآمد می‌‌کرد و ضدانقلاب جرأت ترور ایشان را نداشت. مراجعات مردم به در خانه محمدامین زیاد بود و خود او معمولاً در را باز می‌‌کرد و در همان جلوی در به مشکلات آن‌ها رسیدگی می‌‌کرد و همانجا پای نامه دستور لازم را می‌‌داد. روز ششم تیر سال 1363 در ماه رمضان محمدامین هم مانند سایر روزه داران منتظر اذان بود تا روزه‌اش را افطار کند. در حالی که روی سکوی کنار در خانه نشسته بود، توسط تیم ترور گروهک کومله به بهانه اینکه نامه‌ای برای او دارند، مورد حمله قرار گرفت و به شهادت رسید و امت اسلام از برکات او محروم شد. مدتی را با سردار شهید و شجاع کردستان محمدامین رحمانی بودم. به تنهایی« یک لشکر» بود. امید داشتم از آن وجود نازنین، استفاده‌های فراوانی جهت سرکوب ضدانقلاب ببریم. اما تقدیر خدا چیز دیگری بود. با شهادت او تمام رزمندگان کردستان مخصوصاً پیشمرگان مسلمان کُرد و مردم منطقه در غمی جانسوز فرو رفتند. هر چند خون شهدا به حیاط انقلاب، جانی دوباره می‌‌دهد، اما با شهادت آن سردار رشید اسلام، دیگر همتا و جایگزینی برای او پیدا نشد. حقیقتاً او به تنهایی یک لشکر بود.

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7905/18/612463/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها