سالگرد بمباران ناجوانمردانه زندان دوله‌تو؛ مروری بر خاطرات جانباز شهید امیر سعیدزاده

دلتنگی های یک اسیر در «عصرهای کریسکان»


مرجان قندی
خبرنگار
یکی از روزهای تلخی که در تقویم تاریخ کشورمان ثبت شده مربوط به هفدهم اردیبهشت سال 1360 است؛ روزی که زندان دوله‌تو در نقطه صفر مرزی ایران و عراق توسط جنگنده‌های بعثی بمباران شد. مدتی پیش از آغاز جنگ تحمیلی بود، به‌دنبال آشوب‌های منطقه‌ای در کردستان توسط گروهک‌هایی چون «کومله» و«دموکرات» نیروهای نظامی برای آرام کردن استان کردستان اعزام شده بودند اما در مبارزات دموکرات‌ها، تعدادی از این نیروهای فداکار را اسیر و در زندانی به‌نام «دولتو» که در روستایی به همین نام در نزدیکی شهر سردشت و در منطقه‌ای کوهستانی قرار داشت، زندانی و شکنجه می‌کردند.
 حدود چند صد نفر از نیروهای دولتی اعم از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ارتش جمهوری اسلامی ایران، ژاندارمری جمهوری اسلامی ایران، جهاد سازندگی، پیشمرگان کرد مسلمان در این زندان زندانی بودند که رژیم بعث عراق با بمباران هوایی بیشتر زندانیان را به شهادت رساند.
کتاب «عصرهای کریسکان» به قلم کیانوش گلزار راغب، خاطرات امیر سعیدزاده از رزمندگان جنگ ایران و عراق را به تصویر می‌کشد. در این اثر که برای نخستین بار سال 94 توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد، با سرنوشت غمناک و حزن‌آلود او همراه می‌شویم تا به عمق فجایع ضدانقلاب دموکرات و کومله پی ببریم. امیر سعیدزاده راوی این کتاب یکی از خاص‌ترین رزمندگان دفاع مقدس است؛ چون در هیچ سازمانی عضویت ندارد و نیرویی آزاد محسوب می‌شود، با این حال در مأموریت‌های اطلاعاتی و عملیاتی حضور پیدا می‌کند. همچنین به مأموریت‌های خارج از کشور برای شناسایی نیز می‌رود و بعد از آن وارد سپاه می‌شود.
سعیدزاده در یکی از مأموریت‌ها اسیر کومله شده و از آنجا می‌گریزد. 4 سال بعد، امیر سعیدزاده به وسیله حزب دموکرات کردستان عراق بار دیگر  به اسارت درمی‌آید. این دوران تا سال 74، یعنی یک دوره 15 ساله به درازا می‌کشد.
راوی در این اثر با یک سبک جدید، خاطرات چند روایی را طراحی کرده  و به روایت یک دوره تنش و ناآرامی می‌شود. در یک فصل واکنش خانواده‌اش نسبت به این موضوع روایت شده و از زبان همسرش همان خاطرات کامل می‌شود، حوادثی که پیرامون خانواده وی روی داده و راوی اصلی خود اطلاع ندارد، اما خانواده کاملاً به تمامی جنبه‌ها تسلط دارد. در یک بخش همسر او وارد روایت می‌شود و نقاط ابهام‌آمیز را کامل می‌کند.
در فصلی دیگر راوی اصلی به بیان ماجرا می‌پردازد و همسر راوی وارد قصه می‌شود و ادامه خاطرات را شرح می‌دهد. راوی دوم رویداد‌های جانبی را که برای خانواده اتفاق می‌افتد همچون شهادت دیگر برادران، اسارت پدر، بمباران‌هایی که در شهر رخ می‌دهد، بازگو می‌کند. به عبارتی وظیفه راوی دوم تکمیل روایت‌های اصلی است.
کریسکان نام محدوده‌ای در کوه سنجاق در کردستان عراق است که پایگاه اصلی حزب دموکرات ایران به شمار می‌رفت. امیر سعیدزاده بالغ بر شش سال در زندان‌های گروه کومله و دموکرات مورد شکنجه قرار گرفت. او تقریباً تنها نجات‌یافته از زندان هولناک کریسکان است و دیگر هم‌بندی‌های او همگی بدون محاکمه اعدام شده‌اند. به این دلیل که اغلب رخدادها در آن منطقه روی داده، این نام برای این کتاب انتخاب شده است.
امیر سعیدزاده معروف به «امیر سردشتی» که همه او را به‌عنوان یکی از فعالان پیش از انقلاب و رزمنده دوران دفاع مقدس می‌شناختند پس از چند ماه تحمل بیماری و عوارض ناشی از جانبازی در تاریخ سی‌ام دی ماه 1400 در پی عوارض جانبازی در سن 60 سالگی به شهادت رسید.
امیر سعید‌زاده در مصاحبه‌ای تلویزیونی بخشی از خاطراتش را بیان کرده که خلاصه‌ای از آن به شرح زیر است:
من امیر سعیدزاده متولد 1338 و اهل آذربایجان‌غربی شهرستان سردشت هستم. من در معرفی خودم می‌گویم؛ سربازی هستم که امنیت ملت و مملکتم و آسایش هموطنانم برایم همیشه مهم بوده است و جز این چیز دیگری در نظر ندارم.
18 – 17 ساله بودم که به‌عنوان یکی از نیروهای انقلابی سردشت به‌صورت پنهانی، کتاب و نوار و اعلامیه پخش می‌کردم تا اینکه تلاش‌هایمان نتیجه داد و انقلاب پیروز شد.
پس از پیروزی انقلاب، سردشت دست نیروهای مخالف دولت بود؛ مثل گروهک‌های دموکرات و کومله و... و چون عقیده من با آنها فرق می‌کرد، همان سال 59 به اسارت کومله درآمدم و مرا به زندان بردند و شکنجه‌ام کردند. آنها من را به‌صورت برعکس به پنکه سقفی آویزان و آن را روشن می‌کردند... این فقط یکی از شکنجه‌هایشان بود. من به‌مدت 20 ماه در زندان «دوله‌تو» که مانند طویله‌ای در یک دره قرار داشت و هیچ شباهتی به زندان‌های معمول نداشت اسیر بودم تا اینکه متوجه شدم اسم من هم جزو لیست اعدامی‌ها است. با توجه به اینکه می‌دانستم امکان فرار در زندان بسیار کم است اما به فکر فرار افتادم و تلاشم نتیجه داد.
پشت زندان دره‌ای با ارتفاع حداقل 30 تا 40 متر بود که انتهایش با شیبی ملایم به رودخانه می‌رسید. تنها راهم برای فرار این بود که باید روی این دره غلت می‌خوردم تا از آنجا دور شوم و من این کار را کردم. از آنجا خودم را به اولین پایگاه رساندم اما گزارش داده بودند که فلانی نیروی کومله بوده و آمده است! برای همین هم فکر کردند نفوذی هستم؛ دولت هم مرا بازداشت کرد و از چاله درآمدم و توی چاه افتادم! تا اینکه برایشان مشخص شد من کومله‌ای نیستم و آزاد شدم. پیش خانواده‌ام برگشتم. آن موقع فقط یک دختر داشتم. در آن ایام کومله‌ای‌ها شروع به تهدید کردند (با نارنجک و نامه و...) تا اینکه جنگ شروع شد و من هم به جمع رزمندگان پیوستم. تا پایان جنگ در جبهه بودم و فکر می‌کنم همه مرخصی‌هایم روی هم یک ماه هم نمی‌شود. در طول انقلاب و جنگ یا اسیر بودم یا مأموریت یا جبهه. زندگی من در آن دوران این‌طور خلاصه شد.
در جبهه به‌عنوان نیروی مردمی حضور داشتم و بیشتر کار اطلاعات عملیاتی می‌کردم. برای همین گاهی وارد خاک دشمن هم می‌شدم. روزی که به اسارت درآمدم با چند نفر دیگر برای جمع‌آوری اطلاعات رفته بودیم سمت پادگان اشرف اما توسط منافقان شناسایی شدیم. ما در تلاش بودیم تا خودمان را به سمت اقلیم کردستان برسانیم اما دموکرات‌ها با منافقین همدست بودند و این بار دموکرات‌ها من را گرفتند و در شهر سلیمانیه به‌مدت 40 ماه برای دومین بار اسیر شدم.
با همه تهمت‌ها، زجر و شکنجه‌های روحی و جسمی و اسارتم در آن سال‌ها اما هرگز تسلیم نشدم. ما برای انقلاب هزینه کردیم؛ دو برادر من در این راه شهید شدند. یکی از برادرانم را به جای من ترور کردند اما باز هم کم نیاوردیم چون عقیده داشتیم همه این هزینه‌ها برای عقاید و امنیت کشورمان است. همه خاطرات من در این دوران در قالب یک کتاب با عنوان «عصرهای کریسکان» به قلم کیانوش گلزار راغب کسی که در دوران اسارت با من بود نوشته شده که این کتاب به تقریظ رهبر هم مزین شده است.
من اهل تسنن و کرد زبانم و می‌خواهم این مطلب را بگویم که ما همه این زجرها را تحمل و این همه تلاش کردیم برای ایجاد وحدت که ثروت اصلی امنیت است. وقتی امنیت نباشد کاخ هم داشته باشید ارزش ندارد، چون اگر آنجا هم بمانید نمی‌توانید با آرامش در آن زندگی کنید. کردها همیشه وطن‌شان را دوست داشتند، کردها همیشه تمامیت ارضی مملکت‌شان را دوست داشتند، کردها یک رنگ و بر یک باورند و افتخارشان این است که ایرانی هستند.
تمام این سال‌ها که من را گرفتند و اسیر و زندانی کردند و به جبهه رفتم مدیون زحمات و حمایت‌های همسرم هستم. او در همه این سال‌ها عهده‌دار تربیت بچه‌هایمان بود و همیشه گفتم که همسرم کمتر از من سختی نکشیده است.
با همه این صحبت‌ها اگر من برگردم به عقب، دوباره همان راه را ادامه می‌دهم. یعنی هیچ چیز بهتر از خداشناسی، ایجاد امنیت و دفاع از کشورت نیست، شکر خدا وحدت در میان همه اقوام ایران وجود دارد اما باید هوشیار باشیم که کسی نتواند تزلزلی در آن به‌وجود بیاورد و کم‌رنگش نکنند.


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7905/18/612464/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها